هافلپاف و ريونكلاونسیم صبحگاهی چمن های نم دار ورزشگاه را نوازش میکند ، صدای پرنده ها که در ورزشگاه خالی پرواز کنان میخوانند می پیچد و اُپرای طبیعت را اجرا میکند . تلائلو نور طلایی رنگ خورشید که از تیرها و جایگاه های خالی بازتاب میشود ورزشگاه را طلایی کرده است ، گویی به قدسات رنگ زرد هافلپاف ، ورزشگاه یکدست زرد پوشیده .
چند نفر در گوشه و کنار زمین مشغول تمیز کردن ورزشگاه هستن و هر لحظه نورهای آبی و سفید که از چوبدستی هایشان خارج میشود در نقطه اي از ورزشگاه نور افشانی میکند . کمی پایین تر در رختکن ورزشگاه در اوج این زیبایی ها حرارتی گرم تر و زیبا تر مابین اعضای هر دو تیم وجود دارد .
هافلپافی ها در رختکن خود به پوشیدن لباس ها و صحبت های همیشگی مشغول هستن ، لودو جلوی نیمکتی که اعضا روی آن نشسته اند ایستاده و با دانگ صحبت میکند .
- شومینه رو خاموش کردی ، پنجره مجازی رو بستی ؟
دانگ دستی به سرش کشید و گفت : آره بابا ، صد بار پرسیدی ، سپس رویش را به سمت اما کرد و گفت : اِما ، وقتش شده بیای سخن رانی کنی !
اِما که مشغول پوشیدن لباس بود سرش را از یقیه لباس بیرون آورد و در تایید حرف دانگ سرش را تکان داد و بعد به کنار آنها آمد .
لودو که داشت اِما را نگاه میکرد گفت : بله ، اِما جون میخواد براتون صحبت کنه ، پس بهتره ساکت باشید وگرنه به زور متوصل میشم...
اِما دستهایش را بر روی یکدیگر گذاشت و روی پاشنه پایش بلند شد و گفت : امــــم ... راستش مامانم اینا از بچگی میگفتن من یک روزی یک چیزی میشم ، وقتی بچه بودم جاروی بابام و کش میرفتم شب ها با لودو میرفتیم بیرون میگشتیم و ....
دنیس که داشت با لذت گوش میکرد گفت : آره منم زیاد جارو کش رفتم برای اریکا ...
اریکا دنیس را بوسید و به میان حرفش پرید : فدات شم الهی ، یادته با جارو رفتیم تو دیوار بعدش بابات میخواست بکشتت ؟
دانگ که عصبانی شده بود فریاد زد : بسه بابا ، اصلا اریکا اینجا چیکار میکنی ؟ ، برو بیرون ... در مورد کوییدیچ حرف بزن اِما ، اینجا باشگاه فرند شیپ جوان که نیست .
اریکا لخ لخ کنان از رختکن بیرون رفت و اِما که گویا بهش برخورده بود خودش را جمع جور کرد و گفت : گاس گاس بی احساس ... خوب بچه ها ما امروز در مقابل ریونکلا بازی داریم ، همونطور که میدونید سیستم بازی این تیم ، یک ، دو ، سه ، یک است !
دست نیمفا بالا رفت و اِما گفت : بپرس عزیزم .
- ببخشید خانم ، مگه کوییدیچ سیستم بازیه دیگه ای هم داره ؟
- وسط حرف من نپر، بشین سر جات ... در کل تیم قوی ای هستن ، مسئله اینه که نباید ببازیم ، پس در بازی دقت کنید و سعی کنید عادلانه بازی کنید ، این خیلی مهمه .
در همین لحظه لودو داره به چماقش دست میکشه که ناگهان دستش به روی یک دکمه میره و چندین میخ از نقاط مختلف چماق بیرون میزنه !
ملت هافلی :
کمی آنطرف تر در رختکن ریونکلایی ها ، پرده های آبی رنگ از هر قسمت آویزان است . یک عقاب بزرگ در بالای درب چوبی قرار دارد و هر لحظه با وقاری غیر قابل باور سرش را به هر سو تکان میدهد .
- چو این اندازه من نیست ، لطفا یکی دیگه بده !
آوریل در حالی که ردایش را در می آورد این را گفت و ردا را به سمت چو انداخت .
چو ردا را در هوا قاپید و جواب داد : به من چه ، مگه من مسئولشم ؟
ناگهان در باز شد و کورن وارد اتاق شد و نفس زنان گفت : بچه ها ورزشگاه پر شده از بچه های تالار ، تازه یک عده هم حاشیه سازی کردن که من سیستم تیم و به هافلپافی ها فروختم
ملت ریونی :
( برای اینکه خوف برتون نداره این چند صحنه رو سانسور کردیم که منجر به غیب شدن یک عدد چماق ميشه )
کورن که در وضعیت مجهول و الحال به سر میبره نگاهی به اطرافش میکند . تمام اعضا سیاه و کبود در کنار هم دراز به دراز افتاده اند ، کورن:
وينكي، همانطور که داشت کف دست هایش را به هم میکشید به کورن نگاه میکرد :
چو که نظاره گر است زمزمه میکند : وینکی صد بار گفتم جوگیزر نشو ، حالا بدون بازیکن چیکار کنیم ؟!
کورن کمی در مویش چنگ زد و گفت : به نظرم بهتره این جنازه ها رو ببریم بندازیم توی رختکن هافلپافی ها .
وینکی که کمی وحشت زده به نظر میرسید صورتش را به دیوار میکوبید و میگفت : وینکیه بد ... وینکیه مرده شور ... وینکیه بد ترکیب ... جن کپک زده ... وینکی عاشقه کورن
چو که تحت تاثیر قرار گرفته بود وینکی را نوازش کرد و گفت : باشه بابا ... میندازیمشون تو رختکن هافلپافی ها
چند ساعت بعد – بیست دقیقه به بازی – دفتر پرفسور کوییرلپرفسور کوییرل مشقول چیدن لاک هایش در قفسهء کمد نامحصوص اش بود که در ناگهان باز شد و یکی فریاد زنان وارد اتاق شد : جنازه پرفسور ... توی رختکن هافلی ها چندتا میت افتاده !
پرفسور کوییرل چندتا از لاک ها را که در دستش بود مخفی کرد و جعبه لوازم آرایشه روی میز را هم با ورد بی کلام غیب کرد و سپس گفت : توی محوطه نظارتی من ؟ ... کسی مرده باشه ؟ ... عمرا !
- ببخشید پرفسور چرا این شکلی شدید ؟
- چه شکلی ؟
-
چند دقیقه بعد – تجمع دور هم باشیم ... رختکن هافلپافلودو سرش را روی سینه لونا گذاشته است و حی پلک میزند و زمزمه کنان میگوید : میزنه ... نمیزنه ... میزنه ... نمیزنه ...
دانگ همانطور که لودو را کنار میزند میگوید : برو اینور بینیم با ...برو به الکسا برس ... من الان به این تنفس مصنوعی میدم ... سه سوت به هوش میاد .
در همین لحظه در باز میشه و پرفسور کوییرل وارد میشه : مرتیکه بی ناموس فاصله بگیر ... راستش و بگید کی اینا رو کشته ؟
لودو : این دانگ من و اقفال کرد ؟!!
دانگ :
درک که عین یک بچه گل هنوز یک گوشه نشسته و مشغول پوشیدن لباسشه جورابش از دستش در ميره و مستقیم رو صورت الکسا در وسط جنازه ها فرود میاد. الکسا و بقيه ي ميت ها بنا به اصل ژانگولری به هوش میان و بعد از دو سه حالت گلاب به روتون، آوريل میگیه : من کجام ؟ ... این بوی گند چیه ؟ ( باشد که در زندگی نامه لودو بیگ این چنین ثبت شود که جوراب درک قدرت زنده کردن مردگان را داشت )
کوییرل رو به ریونی ها : از اول میدونستم این توطئه زیر سر خودتونه.
سپس به دوربین مدار بسته اشاره کرد و ادامه داد : برید تو زمین تا ریون و از قسمت گروه ها حذف نکردم!
زمین کوییدیچ – جمعیت کپک زده – با شعارهای خاله باز پسند بازیکنان چون پرنده های سبک بال از روی زمین اوج میگیرند و در هوا شروع به پرواز میکنند . ناگهان بنر تبلیغاتی تیم هافلپاف ظاهر میشود ، یک عقاب که بر روی زمین با گام های باوقار در مسیر پیش میرود ، اما ناگهان گورکن به رویش میپرد و تیکه و پاره اش میکند . ملت با دیدن این صحنه آه عمیقی از نهاد میکشند .
گزارشگر : بله مشاهده میکنیم همه بازیکن ها در جایگاهشون قرار گرفتند ، درک و دانگ رو می بینیم که دارن سر جایگهشون در چپ و راست تاروف تیکه پاره میکنن و کمی آونطرف تر نیمفا مشغول انجام ورزش باستانی مشنگی برای تقویت قوای جسمانیه . در اون سمت زمین ریونی ها رو مشاهده میکنیم ، لونا پی در پی سقوط میکند و دوباره بلند میشه ، وینکی جارو را چنگ میزند و یک نفس مامان را صدا میکنه! (؟!)
چمن زمين كوييديچ هاگوارتز برق ميزد و نور را به چهره ي بازيكنان دو تيم انعكاس ميداد. و باعكس ميشد ماتيك صورتي رنگ پروفسور كوييرل در اين رقص انوار زيبا تر جلوه كند.
- جیکز جیکز جیکز .... پرفسور کوییرل در سوت خودش میدمد :
تمام بازيكنان پس از جابجايي روي جاروهايشان، با رها شدن توپ ها، همزمان با سوت كوييرل به جوشش ميافتند.
کورن سرخگون رو در دست داره در یک حرکت چرخشی نمایشی بازدارنده ای که نیمفا به سمتش فرستاده را جا خالی میدهد بی اینکه متوجه بازدارنده لودو باشد که مستفیم تو صورتش فرود میاد
گزارشگر : کورن داره سقوط میکنه و ما شاهد قطرات خون زیاد هستیم که مثل نوار سرخ رنگ پشت سر کورن کشیده میشه ...
دنیس سر جارو را میگیرد و با سرعت به سمت سرخگون بی صاحب میرود ، اما لونا در یک شیرجه موفقیت آمیز زودتر از دنیس سرخگون را می قاپد و آن را برای وینکی پرتاب میکند . وینکی که از ارتفاع میترسد و جارو را چنگ میزند و توپ را به حال خود رها میکند!
ریونی ها :
اینبار درک است که در یک حرکت موفق توپ را میگیرد و به سمت دروازه ریونی ها حرکت میکند ، در همین لحظه دانگ را کنار آوریل در حال مخ زدن پیدا میکند و فریاد میزند : دانگ ، توپ و بگیر .
دانگ به سرعت جارو را کنترل میکند و توپ را در هوا میگیرد . به سه حلقه خیره میشود سپس به صورت آوریل که چشم و ابرو نازک کرده و به دانگ نگاه میکند مينگرد. اما دانگ یک خنده شیطاني سرميدهد و توپ را به سمت حلقه پرتاب میکند سپس دو بازدارنده به صورتش برخورد میکند.
گزارشگر : گل گل گل ... آره آره آره ... تا اینجای کار دو بازیکن منحدم شدن ... عجب بازیه خشنیه ...
تماشاچيان هافلپاف خودشون را براي جر دادن شهيد ميکردن اما هيچ کدام در اين رشته استعدادي نداشتند.
و در حال ايجاد موج مکزیکی، بروز احساست میکنند.(!) دانگ لنگان لنگان از روی زمین به سمت جمعیت میرود و برای آنها بوس میفرستد که سوت پرفسور کوییرل به صدا در می آید : خطــــــــــا !!!!
- واسه چی ؟ من که دارم میروم بیمارستان ؟
پرفسور یک اخطار برای دانگ می نویسد و میگوید : تحت تاثیر قرار دادن تماشاچیان به روش های غیر اخلاقی ممنوعه .
درست چند لحظه بعد، اِما با يك شيرجه ي خفن كوافل رو از جلوي حلقه ميقاپه و براي دنيس پرت ميكنه...
گزارشگر: بله... باز هم هافلپاف حمله ميكنه...
در همين لحظات ماندانگاس كه به علت مصدوميت رفته و بين تماشاچيا نشسته است، شروع ميكند به تحريك كردن ملت براي فحش دادن عليه تيم حريف!
صداي يكدست تماشاچيان ورزشگاه را دربرميگرد و لرزه بر رداي آبي رنگ بازيكنان ريون مي افكند: بلاجر، تانك، فشفشه... ريون بايد بوق بشه!
کمی بالا تر از این درگیری ها اسپی در هوا با چو در مصاف پیدا کردن گوی هستند . تیریپ آنیمه های ژاپنی هر دو صدای ذهنی همدیگر را می شنوند بی آنکه سخن بگویند :
- فکر کردی بزارم تو گوی رو اول پیدا کنی ...
- من قدیمی ترم ... حق تقدم با منه ...
اسپروات که خشمگین میشود در یک حرکت سوسولی چمن ها ورزشگاه را به خفت کردن چو فرا میخواند .
در همین لحظه گوی شروع به درخشیدن در کنار باتیلدا میکند ، باتیلدا فریاد میزند : چو چمن ها رو بپا ، گوی اینجاست و یک بازدارند را به سمت اسپی میفرستد .
اسپی جا خالی میدهد و به سمت باتیلدا شیرجه زنان با سرعتی سر سام آور معادل یک لاک پشت حرکت میکند . چو که مشغول فرار از دست چمن هاست به کنار اسپی می آید .
گزارشگر : وای خدای من ، عجب بازی شده ...چو و اسپی در کنار همدیگر دارن به سمت گوی میرن و گوی هم در کنار باتیلدا بال بال میزند .
در همین حین هر دو به باتیلدا میرسند ، که باتیلدا از ترس فریاد میزند : نــــــــــــــــــه ...
اما دیگر دیر شده بود سر جاروی اسپی به حلق مبارک باتیلدا فرو رفته بود
و چو هم که از ترس تصادف سر جارو را کج کرده بود ، گوی را از دست داده بود . اسپی در حالی که گوی را با افتخار بالا نگه داشته بود به روی زمین فرود می آید و باتیلدا را به حال خود رها میکند .
سوت پایان بازی دمیده میشود و گزارشگر فریاد میزند : برنده بازی تیم هافلپاف...
در ميان شادي بي حد و حصر تماشاچيان طلايي پوش، كه همچون موج انفجار همه جا را ميلرزاند، بازيكنان هافلپاف، خوشحال و شادمان با كوييرل دست دادند و براي جشن پيروزي به هم ميپيوندند. در اين ميان ماندانگاس كه به سمت جمع بازيكنان هافلپاف ميدويد، از شادي بسيار، ردايش را از تن كند و اينقدر اين حركت را انجام داد كه وقتي به ملت رسيد، ديگر هيچ لباسي بر تن نداشت!!
و اينجا بود كه ناگهان متوجه شد كه به جاي ملت هافلي، ملت قزوين يونايتد در اوج شعف(!) وي را در آغوش فشردند!