هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۶

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
تکلیف اصلی
1. خاطره یک روز با موجودی جادویی


یکی از اون صبح های قشنگ آخر هفته بود یا حداقل می تونست باشه. قرار بود یکی ازدوستانم به اسم سام برای یک روز حیوون خونگیش رو به من بسپاره چون به همراه خونواده اش باید به سفری کوتاه می رفت. می دونستم این موجود دوست داشتنی چیزی نیست جز یه نیزل بدترکیب بداخلاق که هر دفه من رو میدید تموم موهای خالدارش سیخ میشد و دمش رو که مثل شیر بود می گرفت بالا و بعد یه گوشه می نشست و تک تک رفتار منو زیر نظر می گرفت و حالا از بخت بد من و اون قرار بود یه روز با هم باشیم. صدای در خونه بلند شد و من که می دونستم کی پشت دره با بی میلی اون رو باز کردم:
- سلام تدی!
- سلام. ببری رو نیاوردی؟
این سوال رو با امیدواری زیادی پرسیدم.
- الان خواهرم اون رو میاره فقط خواستم یاد آوری کنم که باهاش رفتار دوستانه ای داشته باشی. می دونی چجور موجوداتی هستن که!
- خوب می دونم. خواهرتم دارن تشریف میارن!
خواهر سام یه دختر دیلاق بود با موهایی صاف و کم پشت که دم اسبی کرده بود و با نگاهی که بی شباهت به نیزل همراهش نبود من رو ورانداز می کرد.
- سلام کیت.
دختر به تندی جواب سلامم رو داد و در حالی که چشم از من بر نمی داشت به سام گفت:
- مطمئنی نمی تونستیم با خودمون ببریمش؟می دونی که ببری اصلا" از دوستت خوشش نمیاد.
- جایی که ما داریم میریم پر از موگله. تصور کن با دیدنش چه حالی میشن. میخوای جواز نگهداریشو از دست بدیم؟
دخترک شکلکی در آورد و رو به نیزلش کرد و گفت:
- من زود بر می گردم و از اینجا نجاتت میدم.
با تعجب به گفتگوی دختر گوش می کردم . مگه من می خواستم چیکارش کنم؟ سام که احساس خطر کرده بود به کمکم اومد:
- خونه تدی جای کاملا" راحتیه و ببری هم حتما" بهش خوش میگذره. مطئنم شب که بیایم دنبالش اینجا رو ترجیح میده. خب دیگه دیرمون شد. خداحافظ!
با سام دست دادم و سری برای کیت تکون دادم. وقتی که از محوطه خونه دور شدن به ببری گفتم:
- ببین منم مثل تو اصلا" از این موقعیت راضی نیستم اما مجبوریم امروز همدیگرو تحمل کنیم.
به سمت آشپزخونه راه افتادم و غذایی که شنیده بودم این نیزل دوست داره رو آماده کردم و جلوی حیوون گذاشتم و خودم مشغول خوندن پیام روز شدم.
بعد از نیم ساعت دیدم نیزل به غذاش لب نزده و همون نگاه همیشگی رو به من دوخته . آهی کشیدم و به خوندن روزنامه ادامه دادم. دیگه ظهر شده بود و صدای شکم خودم راه افتاده بود. استیک آبداری درست کردم و آماده خوردن شدم که دیدم ببری پرید روی میز.با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
- من که برات غذا درست کردم.
اما نیزل از جاش تکون نخورد و همونطور سیخ با دم برافراشته به غذای من چشم دوخته بود. تازه فهمیدم. عدم اطمینانی که به من داشت باعث شد غذایی که براش درست کرده بودم رو نخوره اما می دونست که غذای خودم بی خطره.
تکه بزرگی از استیکم رو بریدم و توی ظرفی گذاشتم و به ببری دادم. زبون بسته چقدر گرسنه بود و با چه ولعی اون رو خورد. وقتی غذاش رو خورد دوباره به من نگاه کرد و اینبار موهاش سیخ نبود و کاملا" آروم نشون می داد. یه ذره محبت چه کارها که نمی کنه! بعد هم رفت روی صندلی راحتی مخصوصم لم داد و خوابید. منم مشغول خوندن کتابی شدم و زمان رو از دست داده بودم که یکهو ببری پرید روی پای من و آروم گرفت. حیوون سنگینی بود و کرکهاش هم اصلا" لطافت گربه رو نداشت اما من ناخودآگاه شروع به نوازشش کردم و اون خوشش اومده بود.
نفهمیدم بقیه روز چطور گذشت چون حسابی با این موجود دوست داشتنی سرگرم شده بودم. شکی که همیشه نسبت به من داشت یک مرتبه تبدیل به اعتماد و دوستی شده بود و من از این بابت کاملا" راضی بودم. شب که سام و کیت دنبالش اومدن نزدیک بود از تعجب شاخ در بیارن. اصلا" انتظارش رو نداشتن که رابطه من با حیوونی که این همه سال توی خونشون دیده بودم و همیشه باهاش مشکل داشتم یک روزه خوب بشه. دلم زود براش تنگ شد و از اون به بعد بیشتر به خونه سام سر زدم، نه برای دیدن اون یا خواهر عجیب غریبش بلکه برای دیدن دوست داشتنی ترین نیزل دنیا، ببری!


2-1 معرفی یک موجود جادویی

- مامان بزرگ آخه توی این هوا چه کاریه بیایم اینجا؟!
- برای دیدن هیولای دریاچه از این موقعیت بهتر وجود نداره عزیزم.
تا چشم کار میکرد دریاچه خاکستری دیده میشد که به خاطر قطرات بارونی که به شدت بهش میخورد شبیه روغن داغی بود که روش آب پاشیده باشن. در جنوبی ترین بخش آن، قایق های کوچک ماهیگیری کنار هم ردیف قرار داشتند و احدی روی اسکله دیده نمیشد. با توجه به دلیل این سفر و سردی هوا، لرزش اندامم مرتب بیشتر میشد.
- من سردمه! نمیشد وقتی آفتابه بیایم؟
- چیزی که من امیدوارم امروز بهت نشون بدم رو هیچ وقت توی مدرسه نخواهی دید ،پس ارزش یک ذره تحمل سرما رو داره، نه؟ در ضمن موگلها توی این هوا معمولا" دریاچه نمیان و این بهترین فرصته.
با تردید شونه هایم رو بالا انداختم و بیشتر به جیبم چنگ زدم. روی سطح امواج دیدم چیزی شبیه به لوله ای کلفت در حال حرکته. اول فکرکردم زباله ای مربوط به موگل هاست اما داشت حرکت می کرد، به سمت جلو حرکت می کرد و دور خود می چرخید.
- اونجا رو!
- کجا؟
- وسط دریاچه رو ببین.
چشمان مادربزرگم شروع به جستجو کرد و بعد به محض اینکه ثابت شد لبخندی از سر رضایت روی لبانش ظاهر شد.
- درسته. اون هیولای لاک نسه.
- مطمئنی؟
- کاملا"! میدونستی موگل ها هم به وجودش اعتقاد دارن؟
- نه!
- هیولای دریاچه به صورت افسانه ای بین اونها در اومده، یه افعی بزرگ که توی این دریاچه زندگی می کنه. البته خیلی از بومی های اطراف ادعا می کنن اون رو دیدن. اوه تدی، تو باید حتما" موگل شناسی رو برداری.
مقابل چشمانم، اون استوانه ضخیم به حرکت قوسی اش ادامه داد باریک تر شد و در نهایت وقتی دمش هم به داخل آب فرو رفت، هیچ اثری از اون نبود. هیجانم با دین اون دم فلس دار بیشتر شد. جالب بود که میشنیدم موگل ها هم یه جورایی وجود کلپی رو قبول کردن.

- یعنی اونها به وجود کلپی عقیده دارن؟
- گفتم که، بیشتر به صورت افسانه و خرافات در اومده. چون کلپی هر بار به یک شکل دیده میشه و احتمالا" اگر جایی باهاش برخورد کردن نفهمیدن که همونه. اونها مثل ما نمی تونن وجود جادو رو حس کنن.
- پس هیولای لاک نس یه کلپی به شکل افعیه؟
- افعی بزرگی که سالهاست توی این دریاچه زندگی می کنه. اول جامعه جادوگری از این قضیه خبر نداشت اما یه عده جادوگر شاهد بودن که وقتی دیده موگل ها دارن نزدیکش می شن تبدیل به سمور آبی شد.
- و اونا ندیدنش؟
- ظاهرا". وقتی هم که موگل ها دور شدن دوباره به افعی تبدیل شده و در مورد اینکه یه کلپیه هیچ جای شکی باقی نذاشته.
به محلی که اندام طویل کلپی جلوی چشمانم ظاهر و ناپدید شده بود چشم دوختم. دیگه سرما رو حس نمی کردم. می دونستم با اینکه تنها بخش خلفی اندامش رو دیدم، باز هم مادربزرگ آندرومیدا شاهکار کرده و من رو با یکی ازموجودات جادویی نایاب آشنا کرده بود و من از این بابت همیشه ازش متشکرم.


* احساس می کنم موضوع تکلیف اولم یکم شبیه اما دابز شده اما این شباهت تصادفیه و من الان که اومدم مشقم رو بفرستم کارش رو دیدم!!!


تصویر کوچک شده


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۶

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 457
آفلاین
تکليف اصلی
1)
صبح روز يکشنبه و اولين تاريخ گردش هاگزميد در سال چهارم بود. تقريباً همه ی دانش آموزان قلعه را ترک می کردند... به جز من. با وجود کوهی از تکاليف و تمرين بر روی وردهايی که انتظارم را می کشيدند جرأت نميکردم به خوردن شکلات، نوشيدنی کره ای يا خريد بمب کود حيوانی بينديشم.
نگاه حسرت آميزم را بدرقه ی راه بچه ها نموده به سمت تالار ميرفتم که کسی اسمم را فرياد زد.
- اِما! هی اِما صبر کن!
قبل از آنکه برگردم صاحب صدا را شناختم. بی ترديد اين ماتيلدا بود که با سوسيس درازی در دست، فريادزنان پيش می آمد.
- فکر کردم به هاگزميد ميری!
- درسته، اما دنبال يکی می گشتم تا شب مواظب اين باشه...
آنگاه چيزی که من با سوسيس اشتباه گرفته بودم را تکان داد. کرمی بزرگ و قهوه ای رنگ، کرم فلوبر!
- نميدونستم به حيوونا علاقه داری!
- علاقه که نه... بيچاره کنار درياچه افتاده بود نجاتش دادم.
- نجاتش دادی؟! جاش همونجاست! مگه...
اما با ديدن قيافه ی رنجيده اش به تندی اضافه کردم:
- باشه. من ازش نگهداری ميکنم تا برگردی.
- عالی شد!
جانور را در بغل من انداخت و جست و خيزکنان از پله ها بالا رفت.
- آرره، عالی شد! خب... فقط من و تو مونديم.
کرم با تنبلی تکانی خورد.

تا ظهر کارها خوب پيش رفت. نيمی از تکاليفم را انجام داده و بر افسون جمع آوری تسلط کامل يافته بودم. کرم فلوبر را روی ميز کنار مقاله ی معجون سازي رها کردم و براي صرف ناهار راه سرسرای بزرگ را پيش گرفتم. به نظر نمی رسيد تنها گذاشتن جانور خطری داشته باشد - زحمت جا به جا شدن را به خود نميداد!
اشتباه ميکردم!
وقتی به تالار برگشتم و چشمم به مقاله افتاد چيزی نمانده بود از هوش بروم. مطالبی که پس از يک ساعت و نيم جستجو در ميان کتاب های مختلف نوشته بودم اکنون زير مايعی زرد و لزج مدفون شده بود و آن کرم چندش آور بر رويشان جولان ميداد!
چيزی حدود يک ساعت و نيم ديگر طول کشيد تا تمام آن ترشحات را بزاديم. در حالی که ترجيح ميدادم جانور را زير پاهايم له کنم، سبزی هايی که با بدبختی از ميان مخلفات ديگر سالاد جدا کرده بودم را برداشته، کنار کرم نشستم.
- خب، حالا دهنت کجاست کوچولوی خرابکار؟
در هر دو انتهای بدن کرم مجراهای زيادی به چشم ميخورد و از درون بعضی از آنها همان ماده ی لزج خارج ميشد. با ترديد اندکی کاهو را درون يکی از سوراخ های کوچک که در نظرم بيشتر شبيه دهان بود چپاندم و منتظر ماندم. انقباضاتی در سطح خارجی بدنش به وجود آمد و ناگهان ذره ی کاهو که حالا زرد رنگ شده بود با شتاب به طرف صورتم پرتاب شد.
تقريباً نيمی از سوراخ ها را امتحان کردم و بالاخره با صورتی پوشيده از کثافت موفق به خوراندن غذا به آن جانور شدم - واقعاً که چه موجودات دوست داشتنی ای هستند!

هنوز چهار ساعت تا بازگشت بچه ها از هاگزميد مانده بود. تصميم گرفتم ادامه ی تکاليفم را در محوطه و کنار درياچه انجام دهم، بيشتر از هميشه به هوای تازه نياز داشتم!
هنگامی که بر روی چمن های يخ زده گام بر ميداشتم باد موهايم را به بازی گرفته بود و انوار طلايی خورشيد صورتم را قلقلک ميداد. مطمئن بودم حتي کرمی که درون جيب ردايم جا خوش کرده است از اين هوا لذت می بَرد.
جانور را بر روی چمن ها گذاشتم و کتاب ها، کاغذهای پوستی و قلم پرم را پهن زمين کردم. چرخيدم تا آن هيولای کوچک را جلوی چشم بگذارم - ديگر حوصله ی تميزکاری نداشتم - اما... اما آنجا نبود!
- يعني چه! خودم چند ثانيه ی قبـ... خدای من!
در همين فاصله ی کوتاه پرنده اي او را به منقار گرفته، دور و دورتر ميشد! آن همه دردسر برای مراقبت از يک کرم کشيدن و بعد به همين راحتی از دست دادنش - تازه معنای حيات وحش را درک ميکردم!
ولی خوشبختانه - شايد هم بدبختانه - پرنده جايی در همان نزديکی، درون سوراخ يک درخت فرود آمد.
با چنان سرعتی دويدم گويی جانم به اين کار بسته است، از درخت بالا رفتم و منقارهای کوچکی که دستم را سوراخ سوراخ ميکرد ناديده گرفتم. همه ی اين کارها براي نجات يک کرم بی مصرف - ديوانگی بود!

ردايم در اثر گير کردن به شاخه ها پاره و موهايم نيز وحشتناک شده بود. لخ لخ کنان به قلعه باز می گشتم و کرم فلوبر را در دست مشت کرده ام می فشردم - امکان داشت خفه شود ولی ديگر مهم نبود! فکرش را هم نميکردم روزی به خاطر ماتيلدا اين همه... ماتيلدا... ماتيلدا در سرسرای ورودی ايستاده بود!
- هيچ وقت از ديدنت اين همه خوشحال نشده بودم! در ضمن...
کرم را به ماتيلدای حيرت زده پس دادم، او را در آغوش کشيدم و بعد در حالی که با تمام توان به جا مانده ام از او فاصله می گرفتم فرياد زدم:
- دفعه ی بعد اگه خواستی واسه ت از يه مانتيکور مراقبت ميکنم اما ديگه از اين جونورها بهم نده!

2)
پاق!
دو کوله پشتی جايی در ميان صحراهای آفريقا ظاهر شدند.
- هيچ معلوم هست چی توی اينا چپوندی؟ قراره ما اونا رو کول کنيم يا اونا ما رو؟!
در واقع دو جادوگر با کوله پشتی، که لباس هايی شبيه لباس جنگل بانان به تن داشتند.
- من... من فقط ميخواستم با تجهيزات کامل به اين سفر بيايم! تصویر کوچک شده
- حالا گريه نکن عزيزم. منظورم ... اوه، اونجا رو! يه کرگدن! دوربين! دوربينو کجا گذاشتی...؟
- اينجاست !
- کتاب جديدمون با اين عکسها فوق العاده ميشه!
- آره، ولی به نظرت فاصله ش يکم زياد نيست ؟
- درست ميگی عزيزم، صبر کن!... بدو پسر کوچولو! بيا جلو! بيا نزديک تر! تصویر کوچک شده
جانور ابتدا توجهی نکرد اما کم کم تحريک شد، فريادهای مرد او را عصبی کرده بود.
- اوه، موفق شدی! داره مياد !
حيوان چندين متر با آن ها فاصله داشت و هنگامی که از ميان علفزارها گذشته، نزديک و نزديک تر ميشد بزرگ تر از يک کرگدن عادی به نظر ميرسيد.
- عزيزم تو هم همون فکری رو ميکنی که من دارم؟
دم طناب مانندش به کلی با دم کرگدن فرق داشت و شاخ نوک تيزش بی شباهت نبود به شاخ...
زن که پلک زدن را از ياد برده بود فرياد زد:
- ايرامپنت!
مرد با دستپاچگی چوبدستيش را بيرون کشيد.
- ايمپديمنتا! ايمپديمنتا! ايمپديمنتا!
- فايده ای نداره! پوست ايرامپنت خيلی ضخيمه... اکثر طلسم ها رو دفع ميکنه!
- متشکرم عزيزم!
به سمت کوله پشتی شيرجه رفت و يک کلاهخود، سپر و شمشيری زينتی را از درون آن برداشت.
- خيلی هم فکر بدی نبود که وسايل خونه رو بار زدی عزيزم! بيا جلو حيوون تصویر کوچک شده
لحظه ای بعد شاخ ايرامپنت در سپر فرو رفته و زن و شوهر بيچاره ی متصل به آن را دنبال خود ميکشيد.
- پوست و فلز برای شاخ ايرامپنت فرق نميکنه، از هر دو رد ميشه!
- متشکرم عزيزم. ولی فکر نميکنی لازم باشه چيزهای ديگه ای که درباره ی اين حيوون ميدونی رو همين الان بهم بگی؟!!
باد به صورتشان سيلی ميزد و پاهايشان بر روی زمين کشيده ميشد. زن دقيقه ای مکث کرد و سپس گفت:
- خب... توی هر زايمان فقط يه بچه به دنيا مياره.
سرعتشان به حدی سرگيجه آور رسيده بود.
- جالب بود عزيزم اما توی اين موقعيت به دردمون نميخوره !
ناگهان ايرامپنت ديگری در طرف مقابل آن ها ظاهر شد. شاخش را رو به جلو گرفت، آنها را هدف قرار داد و شروع به دويدن کرد.
- اون داره چيکار ميکنه؟
- احتمالاً هر دوی اينا نر هستند.
- خب؟
- الان هم فصل جفت گيريه.
- از اين حرفا چه نتيجه ای ميخوای بگيری عزيزم؟
- ميخوان همديگه رو منفجر کنن!
- اوه زودباش عزيزم، من به قابليت های تو اطمينان دارم! فکر کن ببين چيز ديگه ای درباره ی ايرامپنت به ياد نمياری! تصویر کوچک شده
- شنيدم جادوگرای اينجا خيلی با احتياط باهاشون رفتار ميکنن!
- ما هم بايد همين کارو ميکرديم! تصویر کوچک شده
تا چند ثانيه ي ديگر منفجر ميشدند!
- صبر کن ببينم... جادوگر، عزيزم... ما جادوگريم!
- خب، آره. که چـ...
پاق!
بوم!
به محض غيب شدن آنها شاخ های دو ايرامپنت به يکديگر برخورد کردند و با آزاد شدن آن مايع مرگبار دو جانور ديگر از اين گونه ی کمياب کاسته شد.


ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۹ ۱۳:۳۳:۳۴
ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۹ ۱۳:۴۲:۵۷


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ دوشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
خاطره ي يك روز خود را با يك موجود جادويي بنويسيد .

روز خوبی نبود ! صبح ساعت 5 خواب نازم رو رها کردم تا بتونم به همه کارهای روزانم برسم ؛ البته مهمترینش رفتن به مدرسه ماگلی بود . خسته بودم ولی با اینحال کشون کشون خودم رو به سمت دفتر فیزیک بردم و با سختی برگه های زمختش رو کنار زدم تا شاید بتونم به مطالب مضحکش تسلط پیدا کنم .

قانون دوم نیوتون را با ذکر رابطه شرح دهید :
شتابی که یک جسم در اثر اعمال یک نیرو دریافت میکند ، نسبت مستقیم با نیرو و نسبت عکس با جرم دارد ، به بیان دیگر f = Ma∑

- اه ... بازم صبح زود بیدار شدی ، نمیزاری بخوابیما !

نترسید ! ققنوسه ! یه موجود جادویی ایه که با وجود اینکه 10 ساله باهاش کار میکنم تا دست آموز بشه ، ولی هنوز نتونستم ادب و شعور رو بهش آموزش بدم ؛ کند ذهنه !

بهش گفتم که : به تو هیچ ربطی نداره ، همین مونده بود که یه حیوون بخواد به من بگه چیکار کنم یا نکنم ... بوقی امروز امتحان دارم ، باید به یه بوقیه ماگله جادو نفهم تر از تو جواب پس بدم !

نوک خوشگل و در عین حال بد فرم خودش رو باز کرد و در حالیکه مثل سایر پرنده ها خمیازه میکشید با صدای نازکش گفت که میخواد با من بیاد مدرسه ؛ راستش زیاد از مدرسمون براش تعریف کرده بودم و از اونجایی که جز هاگوارتز مدرسه دیگه ای رو از نزدیک ندیده بود خیلی دوست داشت که اونجا رو هم سر بزنه ، هم براش جالب توجه بود و هم میخواست ببینه چه رفتاری با من دارن .
بعد از یک ربع مشاجره ، تصمیم گرفتم ببرمش تا اینکه نه دلخور بشه و نه با جیر جیر هاش خانوادم رو بیدار کنه . البته هوا سرد بود و بارون شدید می بارید ؛ تنها کاری که از دستم برمیومد این بود که توی یه پلاستیک رنگی ضخیم بندازمش و ببرمش . فکر اینو کرده بودم که چی بگم ... میتونستم یه کم باهاش خود شیرینی کنم و پرنده دست آموز نایاب معرفیش کنم .

بعد از یک ساعت طی کردن مسیر ، به مدرسه رسیدم . البته همه ی راه پذیرای غرغر های خسته کننده ققی بودم : سردمه ! خیس شدم ! له شدم ! خسته شدم و هزار و یک نق نق دیگه که به فکرتون هم نمیرسه .

بد نگذشت ، بچه ها زود باهاش آشنا شدن و ازش خوششون اومد ؛ استاد فیزیک هم بابت این موجود مضحک و از نظر خودش دوست داشتنی یه نمره خوب بهم داد ؛ از طرف مدیر مدرسه که یه ماگله به تمام معنا احمقه توبیخ شدم و دیگه حق بردن این جور موجودات رو ندارم . البته شدیدا کلافه شدم ؛ هیچ درسی رو متوجه نشدم و یه سره حواسم بهش بود تا اینکه سر دومین کلاس پیاپی ریاضی کاری نمیتونستم بکنم جز اینکه ... پاق ! ... آپارات کنم !

الان که این خاطره رو مینویسم توی سرسرای عمومی هاگوارتز هستم ، هوا اینجا مساعده و اکثر دانش آموزان با اصرار های بی دلیل والدینشون به مدرسه های ماگلی شهره سکونتشون میرن ؛ تا این موقع روز که اتفاق خاصی نیفتاده ، البته فقط برای پس دادن این ققنوس تن پرور و بی ارزش اومدم اینجا ، میخوام برم دفتر دامبلدور و خیلی صریح بهش بگم دیگه این موجود جادویی رو نمیخوام ... مال بد بیخ ریش صاحبش ، مخصوصا که شما از ریش کم نمیاری !

نمیدونم کاره درستی میکنم یا نه ، نمیخوام از خودم برنجونمش !



1 موجود را به كمك منبعي كه در پايين قرار داده ام به صورت اجمالي معرفي مي كنيد (توجه داشته باشيد كه معرفي آن موجود نبايد با معرفي اي كه منبع داده تطبيق كند , بلكه چكيده اي از آن باشد) (در رول ارائه دهيد)

- اه ... پرسی ! یه کم حواستو بده به این بچه ، دیوونم کرد ، مگه نمیبینی هزار تا کار دارم ؛ برو پیش بابات ازش بپرس

لحظه ای بعد دختر پر جذبه و در عین حال شادابی در حالی که دستمال بنفش رنگی رو دور موهای بلند و فرفری خودش پیچیده ، وارد حیاط میشه و به سمت پرسی که روی صندلی چوبی با حالتی معذب نشسته و نسخه ی جدید روزنامه پیام امروز رو با ولع میخونه میره و با صدای نازک و لحن کودکانه خودش شروع به صحبت میکنه : بابا پرسی ... بابایی ... ببین این دستار بهم میاد ؟ تصویر کوچک شده

از گوشه چشم نگاهی به او میندازه و با بد خلقی میگه : نه کوییرل ! دستار برای آدم بزرگاس ... نه تو و با دیدن ناراحتی او فی البداهه اضافه میکنه : ناراحت نشو حالا ... بیا اینجا رو پای بابایی ببینم چی میخواستی بپرسی ؟ تصویر کوچک شده

به یکباره ناراحتیش رو فراموش میکنه و با خوشحالی به سمت پرسی میره و تعجب سوالی که مدت ها ذهن کوچیکش رو درگیر کرده میپرسه : بابا ، ماهگوساله چیه ؟ استرجس چند بار در موردش با هم حرف زده ولی من سر در نیاوردم از حرفاش ...
پرسی همانطور که سعی داره روزنامه عریضی رو که در دست داره از وسط تا بزنه جواب میده : دخترم ، چند بار بهت گفتم خوشم نمیاد با این پسره استرجس بگردی ... اون پسره بدیه ، تازه یه ماگله احمقه ! تصویر کوچک شده

لحظه ای مکث میکنه و ادامه میده : ماهگوساله یه نوع موجود جادوییه و خیلی به گاو شباهت داره .

کوییرل بی توجه میپرسه : ولی استرجس گفت که هیچ شباهتی به گاو نداره که

پرسی ادامه میده : ماگل ها نمیتونن اونو ببینن ؛ البته یه سری تفاوت با گاو هم داره مثلا اینکه پوستش خاکستری رنگه ، چشم های گرد و از حدقه بیرون زده و پاهای قوی و بلندی با ناخن های پهن داره ، مدفوعش هم نقره ای رنگه و خاصیت این رو داره که اگه کسی اونو پای گیاهی چیزی بریزه سریع رشد میکنه ، کلا مثل گاو نیست دیگه ... تیریپ قهوه ای رو ول کرده رفته سراغ نقره ای و اینا

کوییرل مجددا سوال میکنه : مدفوع چیه ؟

پرسی که نمیدونه چطور باید جواب بده ، میگه : همون فوضولاته

کوییرل : فوضولات یعنی چی بابا ؟ استرجس قسم خورد که یه بار یه چیزه نقره ای که از شکم ماهگوساله بیرون میومده رو خورده ؛ یعنی همون فوضولاته ؟

پرسی : شک نکن که خودشه عزیزم ، جل الخالق ... میگم این استرجس با اینکه از تو کوچیکتره ولی چقدر بیشتر رشد کرده ! تصویر کوچک شده پس بگو ! و با بی حوصلگی ادامه میده : ماهگوساله یه فرقه دیگش با گاو اینه که یه شبایی خودش رو نشون میده ، شبایی که قرص ماه کامله ؛ مثله گاو سرشو نمیندازه همینطوری همه ساعته جلوی چشم باشه . و برای جلوگیری از پرسیدن چندمین سوال کوییرل سریع اضافه میکنه : البته ماهگوساله ها دوست دارن توی ده ها و دهکده ها و کلا جاهایی که از شهر دوره برقصن ... نه رقصی که شما دختر بچه مچه ها میکنیدا ! پاهای جلوشو بلند میکنه و یه سری حرکاتی انجام میده مثل آکروبات بازی که خیلی جالبه !

صدایی از درون خانه شنیده میشه : دخترم ... بیا استرجس اومده دنبالت !!!


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
جلسه اول كلاس مراقبت از موجودات جادويي


دانش آموزان كه در پي كلاس قبلي خود يعني كلاس دفاع در برابر جادوي سياه دچار بهران هاي عشقي و عاطفي زيادي از طرف يكديگر شده بودند دائما به اعمال ناشايستي مي پرداختند كه با صدايي كه از لولا خارج شد در باز شد و شخصي به آرامي وارد كلاس شد .
دانش آموزان به محض ورود او همگي دست از يكديگر برداشته و از جاي خودبلند شده و به وي نگاه مي كردند .
بعضي ها كه او را نمي شناختند از كناري هاي خود مي پرسيدند «كه او كيست ؟» يا «آيا تنا به حال او را ديده اي ؟»
و بقيه به او هنوز نگاه مي كردند . رو به دانش اموزان گفت «بفرماييد»
همه بر جاي خود نشستند و در حالي كه كتابها را از كيف هايشان بيرون آوردند به او نگاه مي كردند و منتظر صحبت كردن او بودند .
- با سلام به شما دانش آموزان ترم زمستاني مدرسه علوم و فنون جادوگري هاگوارتز . ضمن تبريك آغاز ترم خودم رو به شما معرفي مي كنم و دوست دارم كه با همه ي شماها آشنا بشم . من بارتي كراوچ معروف به جونيور استاد اين ترم مراقبت از موجودات جادويي شما هستم و اميدوارم ترم خوبي رو همراه با درس شيرين مراقبت زا موجودات جادويي رو با هم سپري كنيم . خب حالا همه صفحه ي اول كتاب قسمت درباره نويسنده رو باز كنين .
همگي مشغول باز كردن آن صفحه شدند و او به سمت ميز خود رفته و از روي آن اسامي دانش آموزان را برداشت و با نگاهي به آن اضافه كرد «آقاي آگدن لطفا به صداي بلند بخونين»
باب آگدن پس از شنيدن صداي او توجه خود را به كتاب نويي كه جلويش باز بود معطوف كرد و با صداي نسبتا بلندي شروع كرد به خواند ...

درباره نويسنده

نيوتون (نيوت) آرتميس فيدو اسكمندر (Newt Scamander)(نيوت به معناي سمندر آبي است) در سال 1897 ديده به جهان گشود . او علاقه فراواني به جانوران افسانه اي داشت و مادرش كه خود پرورش دهنده و شيفته ي هيوپگريف هاي پر زرق و برق بود در اين زمينه مشوق او بود . آقاي اسكمندر پس از فارغ التحصيلي از مدرسه علوم و فنون جادوگري هاگوارتز به استخدام وزارت سحر و جادو در آمد و در سازمان ساماندهي و نظارت بر امور موجودات جادويي مشغول به كار شد . پس از دو سال فعاليت در اداره نقل و انتقال جن هاي خانگي كه به گفته ي وي دوران ملال انگيزي بوده است به بخش جانوران منتقل شد و اصلاعات تحصين بر انگيزش در زمينه ي حيوانات عجيب و غريب ارتقاي مقام او را سرعت بخشيد .
گرچه او به تنهايي بنيانگذار ثبت اسامي گرگينه ها در سال 1947 بوده خود اظهار داشته است كه افتخار آميز ترين كارش فعاليت در زمينه ي تحريم پرورش تجربي جانوران بوده است كه در سال 1965 به تصويب رسيد و به نحو مؤثري مانع ايجاد هيولاهاي وحشي جديد در بريتانيا شد . فعاليت آقاي اسكمندر در اداره پژوهش و مهار اژدها منجر به سفرهاي تحقيقاتي بسياري به خارج از كشور شد . او در طول اين سفرها اطلاعات بسياري براي كتاب جهاني و پر فروشش تحت عنوان «جانوران جادويي و زيستگاه آنها» جمع آوري كرد . اين كتاب اكنون به چاپ پنجاه و
دوم رسيده است .
نيوت اسكمندر در سال 1979 به پاس خدماتش در زمينه ي جادو جانور شناسي , مطالعه پيرامون جانوران جادويي , به دريافت مدال مرلين درجه دو نايل آمد . او اكنون بازنشسته شده و همراه همسرش پورپينتيا (Porpentia) و نيزل (Kneazle) هاي دست آموزش هاپي (Hoppy) , ميلي (Milly) و ماولر (Mauler) در دورست (Dorset) به سر مي برند .


پس از اينكه باب آگدن متن اوليه كه درباره ي نيوت اسكمندر نويسنده كتاب موجودات جادويي و زيستگاه آنها بود را به اتمام رسانيد بارتي به دانش آموزاني كه همگي دست زير چانه گذاشته بودند و دائما پشت سر هم خميازه هاي بلندي مي كشيدند نگريست و سپس رو به آنها گفت :
- مي دونم خسته شديد ولي بدونيد ما براي اينكه شما بهتر بفهميد درس رو يه بار تو كلاس مي خونيم و شما در خارج از كلاس هم بايد حداقل يه بار اين متون رو بخونيد تا تو ذهنتون هك بشه . اين جلسه زياد خوب نيست و ما بيشتر روي كتاب مانور مي ديم ولي از جلسات بعدي ا معاني جانور آشنا مي شيد و كارهايي كه وزارت سحر و جادو براي موجودات جادويي به انجام رسانيده و با يكسري حيوانات به صورت عملي و بقيه را به صورت نيمه عملي و غير عملي آشنا ميشيد .
دانش آموزان كه از ترمهاي پيش خاطره ي زياد خوبي را به ياد نداشتند كه چگونه هاگريد آنها را با آن موجودات خطرناك تنها مي گذاشت چهره ها را در هم كشيدند و با صداهايي كه از خود بروز مي دادند نارضايتي خود را اعلام كردند , ولي بارتي كه متوجه اين امر شده بود سريعا به آنها توضيح داد كه با حيوانات بسيار جالبي آشنا مي شوند و مثل ترم با حيوانات خطرناك ولي پيش پا افتاده اي روبرو نمي شوند و همه ي آنها را شاد كرد .
دوباره به اسامي نگاه كرد و گفت «دوشيزه دابز لطفا ادامشو بخونين , لطفا از قسمت پيشگفتار بخونين , قسمت مقدمه آلبوس دامبلدور رو لازم نيست بخونين»

پيش گفتار

درباره اين كتاب


جانوران شگفت انگيز و زيستگاه آنها حاصل سالها پژوهش و سفرهاي طولاني است . وقتي به سالهاي پيش نظر مي افكنم و جادوگر هفت ساله اي را مي بينم كه ...
... سفارش انتشار اولين چاپ كتاب جانوران جادويي و زيستگاه آنها را در سال 1918 آقاي آگستوس وورم (Augustus Worme) مدير انتشارات آبسكيورس به من ارايه كردند ...
... هدف از نگارش اين پيش گفتار پاسگخوبي به رايج ترين پرسشهايي است كه از زمان انتشار اين كتاب در سال 1927 در نامه هاي متعدد هفتگي مطرح شده است . اولين پرسش كه اساسي ترين آنها نيز هست عبارت است از : جانور چيست ؟

(يك سري از قسمتها به دليل نداشتن اهميت حذف شد , كسانيكه مايل هستند اطلاعات كامل و جامعتري بدست آورند به لينك آخر پست مراجعه كنند)
- خب سؤال جالبي كرد ... آقاي فلچر طبق صحبتي كه با پروفسور پرسي ويزلي استاد درس دفاع در برابر جادوي سياه داشتم شما در كلاس تدريس ايشان يكبار به دوشيزه تانكس نزديك شديد , از شما خواهش مي كنم براي بار دوم اينكارو نكنين .
- ببخشيد پروفسور ! ديگه تكرار نمي شه .
- سؤال جالبي بود ولي ...
- پروفسور مي شه بگين جانور يعني چي ؟
- داشتم همينو مي گفتم . جانور بحث پيچيده اي داره و اين بحث رو در جلسه بعدي خواهيد فهميد ... من در حين خواندن آقاي آگدن و دوشيزه دابز تكاليف و توضيحاتي رو بر روي تخته نوشتم , فقط يادتون نره تكاليف كامل انجام بشه .

از جايش بلند شد و به ارامي به سمت در رفت , آن را ابتدا باز و سپس پس از خروج از كلاس آن را پشت سرش بست .
به محض خروج او از كلاس هرج و مرج بر كلاس حاكم شد ...


تكاليف اصلي :
1- خاطره ي يك روز خود را با يك موجود جادويي بنويسيد .
20 امتياز !
2- 1 موجود را به كمك منبعي كه در پايين قرار داده ام به صورت اجمالي معرفي مي كنيد (توجه داشته باشيد كه معرفي آن موجود نبايد با معرفي اي كه منبع داده تطبيق كند , بلكه چكيده اي از آن باشد) (در رول ارائه دهيد)
10 امتياز !

تكاليف فرعي :
1- يك موجود جادويي بوجود مي آوريد و به آن قدرت هاي جادويي دهيد (توجه داشته باشيد كه نبايد شباهت هاي زيادي به 75 گونه ي مذكور در منبع داشته باشند (رول لازم نيست) ) (در موردش توضيح هم بدبد)
5 تا 15 امتياز !

*براي تمامي تكاليف از اين فايل.پي دي اف مي توانيد استفاده كنيد و چاره جوييد*


پيروز , موفق و مؤيد باشيد
بارتي كراوچ
استاد در مراقبت از موجودات جادويي



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ جمعه ۲۳ آذر ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
اين درس يكشنبه ها توسط پرفسور بارتي كرواچ تدريس خواهد شد.

آذر:25
دي:9
بهمن:7-21
اسفند:5


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۳ ۲۳:۱۰:۰۵

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
امتیازات جلسه آخر و پایان کلاس در این ترم

سلام

کلاس ما هم تموم شد و امتیازاتش زده میشه ، باید بگم که خوب اونهایی که شرکت نکردن ، امتیازات خوبی رو از دست دادند !

در هر صورت ، خیلی جدی نقد میکنم پست ها رو !
استن شانپایک

نقل قول:

باید خیلی جالب تر بنویسی و موقعیت رو هم بسنجی ، این سبک نوشته تو برای موارد خاص و همینطور طنز به کار میره ، نه برای این پست جدی !
این یعنی چی ؟ من اینو چطور نقد کنم برات ؟
نقل قول:
بعد از ظهر گرمی برای استن بود ، حوصلش اساسی سر رفته بود توفکر این بود که چه کار باحالی میتونه بکنه که یادش اومد هاگرید یه هیپوگریف اورده


غلط های املایی زیاد ( هیچوگریف )
اشتباهات ( تسترال به جای هیپوگریف )
ظاهر نامناسب پست و ...

آخرین جلسه کلاس هست و گرنه بدون توجه به قانون اساتید ، امتیاز ازت کم میکردم !! ، به تاپیک های رول برو و به جای نوشتن ، فقط بخون ، سوژه بگیر ، چهره پست ها رو نگاه کن ، سبک نوشتن ها و ...

فقط به این خاطر که پست اول رو زدی و خواسته اصلی رو اجابت کرده بودی بهت این امتیاز رو میدم !

امتیاز : 25



آلفرد بلک

نقل قول:
پستت سوژه مناسبی نداشت و چهره نا مناسبی داشت ، یک پاراگراف طولانی رو دوبار در پستت کپی کرده بودی .

در کل اینکه فقط به خاطر جلسه آخر بهت امتیاز میدم و اینکه مناسب از ورد ها استفاده کرده بودی و خواسته اصلی رو اجابت کرده بودی ...


امتیاز : 26





لاوندر براون

نقل قول:
بد نبود ، خیلی سریع و گذرا نوشته بودی و از کنار قضایا گذشته بودی ، مثلا برای اجرای ورد روی اژدها باید حداقل 5 جادوگر بالغ همراهی کنن هم رو و اینکه ساده از کنارشون گذشته بودی ، ولی خوب در کل بد نبود و از بعضی بخش هاش بالاخص نقل قول:
ای ای !نکن بسه! ووی وووی ! اوخ اوخ اوخ!نکن...هی هی!!
خوشم اومد ، آفرین دخترم ! آفرین

بعضی از توضیحاتی که توی پرانتز دادی رو اگر توی رول میدادی جالب تر میشد ، ولی خوب ، چون جلسه آخره برای توهین به استاد ازت امتیاز کم نمیکنم !

امتیاز : 27




جسیکا پاتر
نقل قول:

سوژه مناسبی داشت و اینکه همی لذت بردیم و اینا ، هر چند ظاهر پستت مناسب نبود ، ولی خوب ...

مشکل اول پستت :
نقل قول:
زير نويش: صداي بچه ي عقده اي

زیر نویش مینویشی ؟ خوب اینجا بدلیل اعتیاد نویسنده 10 امتیاز کم میشه

رفع کننده مشکل پستت :
نقل قول:
خواهرمو آزاد بذاريم !!

آفرین ! همانا به موردی بس مهم و جالب و اینا اشاره کردی و باعث شدی استاد همینطور لذت و اینا ببره ، کاملا متین بود ، اصلا آسلامو چیکار دارید ، آزاد بزارید لذت ببریم باب

امتیاز : 30



ایگور کارکاروف
نقل قول:

مورد اول اینکه ، پست باید هری پاتری باشه و تنها چیز هایی که پست رو مسخره میکنه از نظر من بحث در مورد مدیریت و منوی مدیریت و این چیزاست که واقعا جو زیبای پست رو از بین میبره !

مورد بعد که من به هیچ وجه ازش نمیگذرم اینه که در مواقعی که درباره موجودات مینویسید ، یا نباید در مورد حالت چهره و یا حرف زدن و اینها حرفی بزنید یا اینکه وقتی مینویسید باید به واقعیت نزدیک باشه مثلا :
صدايش مي لرزيد و آثار عصبانيت بر روي صورتش نمايان بود

صدای پارس مانندش میلرزید و آثار خشم و عصبانیت بر روی بینی و پوزه بزرگش نمایان بود !

مثلا :
ناگهان عنكبوت شروع به خنديدن كرد.از شدت خنده صورتش قرمز شده بود و كنترل خود را از دست داده بود

ناگاه عنکبوت شروع به خندیدن کرد با صدایی که بیشتر شبیه غریدن بود ، به دلیل شدت یافتن خنده اش ، پوست صورت گرد و قلبمه اش که به سراخی گراییده بود از زیر موهای فراوان صورتش نمایان شد .


امتیاز : 28



گراپ

نقل قول:
توصیفات و توضیحاتی داشت که برای اولین بار میشنیدم و خیلی جالب کرده بود نوشتت رو و رنگ واقعی بهش داده بود ، لذت بردم ، فقط جای استفاده از ورد خالی بود که با بیلی که کریچر میزنه جبرانش کرده بودی . ولی خوب نمیشه امتیاز کم نکرد از این بابت

امتیاز : 27




پیوز

نقل قول:
سوژه مناسبی نداشت ، گفتم که پست باید سوژش هری پاتری باشه ، و اوباش هاگزمید در کتاب وجود نداره . غلط املایی زیاد داشتی و همینطور ظاهر پستت نامناسب بود . به هیچ وجه به کتاب و هری پاتری بودن وفادار نبودی و این میتونه باعث شه که 7 امتیاز ازت کم بشه !
پیوز هیچ وقت کسی رو طلسم نمیکنه چون چوبدستی نداره و روح هست ، و با وسایل دیگه همه رو آزار و اذیت میکنه .
آراگوگ رو بصورت ناگهانی وارد داستان کرده بودی و باعث میشد خواننده گیج میشه که حمام کجا بوده ، آراگوگ اونجا چیکار میکرده ، اونهایی که حمله کردن کی بودن ، کی از پنجره پرت شد بیرون ، ریموس آخر داستان از کجا می اومد ! باید همه اینها رو تو نوشتت توضیح بدی و همینطور از شکلک ها به موقع استفاده نکرده بودی .

امتیاز : 25



ریتا اسکیتر

نقل قول:
باید بگم که شروع داستانت به شیوه مورد علاقه من بود ولی خوب ... غلط املایی داشتی ، مواردی که توی پرانتز نوشته بودی مناسب نبودن ، پرسی رو خوب نوشته بودی ولی خوب باید رفتارش دو برابر خشک نشون میدادی ، در مورد استفاده از ورد ها هم به نظرم اگر روی چند تا موجود مختلف امتحان می کردی بهتر بود یا حداقل هیجان انگیز تر مرگ کرم ها رو توصیف میکردی .

امتیاز : 27




امیدوارم که تدریس مناسبی داشته باشم ، ولی خوب اواسط ترم اومدم و اونطور که دلم میخواست پیش نرفت کار ، ولی خوب باید بگم که سعی کردم که به بهترین صورت تدریس کنم .

موفق و پیروز باشید
پرسی ویزلی
استاد درس مراقبت از موجودات جادویی


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۵ ۱۶:۴۳:۰۹

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۶

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو


ماجراهاي دامبل و خانواده !! پست شماره 193 !!

طولاني شد ! شرمنده !
موفق باشين !!




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۶

گراوپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۶ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۳۳ جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۲
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 112
آفلاین
تکلیف در جادوگر تی وی

استاد پست سیاسی زدم برات لذت ببری.


آستكبار + رفيق بازي + قوانين مغيير ِ من درآوردي = كادر مديريت جادوگرن


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
پست 670 در هالي ويزارد!

دوست عزيز!پستي كه در هالي ويزارد زده ام،در آكادمي اسكار هم شركت خواهد شد.فكر نكنم مشكلي باشد!

موفق باشيد!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
ببخشید اشتباه شد اینم لینم من تکلیف








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.