رولی بنویسید که در آن طبق تدریس دختری جلوی جارو و پسری پشت او نشسته باشد و دور زمین کوییدیچ پروازی جالب و همراه با شیطنت ! داشته باشند.وقتی پرفسور آن حرف را زد کلاس از هیجان منفجر شد.پسرها خوشحال و دخترها هیجان زده بودند.لونا داشت به بچه ها خیره نگاه می کرد.با حسرت نگاشون می کرد و در دل آه می کشید!به گفت و گو های آنها گوش می داد:
_ هر وقت احساس کردی داری سقوط می کنی از پشت محکم کمرم رو بگیر.باشه؟
_ باشه.ولی من اونقدر به توانمندی هات ایمان دارم که غیر ممکنه تو باعث سقوطم بشی!
_وای باورم نمی شه که با هم دیگه روی یه جارو نشستیم.تو باورت می شه؟
_ نه معلومه که باورم نمی شه.ولی ایم واقعیت داره!
_ عزیزم از پشت موهات مثل یه آبشار طلاست! واقعا زیباست!
_اووووووه! واقعا؟ تا به حال کسی اینو به هم نگفته بود.چشات قشنگ می بینه!
_ به نظر تو فریادزدن دوستت دارم تو ارتفاع بالا که کسی نیست دلچسبه؟
_آره! خیلی!ولی منم تو رو به اندازه ی ستاره ها دوست دارم!
لونا وقتی دیگران رو می دید با تعجب نگاشون می کرد.تصمیم گرفت که خود تنهایی سوار جارو شود و در آسمان نیلگون جارو سواری کند اما ناگهان:
_آهای لونا...لونا...صبر کن!!!!!!
نویل لانگ باتم بود که او را صدا زد.لونا از خوشحالی بال در آورد!
_إإإإإإإ تویی نویل؟چیه هنوز سوار جاروت نشدی؟
_اومدم بهت بگم که...که..می شه من و تو با هم سوار یه جارو بشیم؟
_باشه ولی من پشت سرت می شینم و تو جلوم! باشه؟
_ولی آخه چرا؟ پرفسور ویزلی گفت که دخترا باید جلو بشینن و پسرا پشت!
_ولی من نمی خوام که جلو بشینم.دلم می خواد خودم از پشت هدایتگر جارو باشم!احساس می کنم تحقیر می شم و یه حسی بهم ..
_باشه.باشه.قبول.تو پشت بشین!
و بعد لونا رفت روی جارو نشست.آنقدر به دسته ی جارو نزدیک بود که نویل داشت فکر می کرد آیا جایی برایش مانده است تا روی جارو بنشیند؟
_چرا معطلی؟بیا بشین دیگه!!!!
_ولی تو برام جا نذاشتی.پس من کجا بشینم؟
_اوه.معذرت می خوام.حواسم نبود!
و بعد خودش را عقب کشید تا نویل روی جارو بنشیند! و آنگاه!
ویییییییییییییییژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ!!!!!!
به یکباره جارو از زمین کنده شد و لونا هدایت آن را بر عهده گرفت!
_اوه.فکر نمی کردم انقدر جارو سواری سخت باشه.فکر می کردم باید مثل آب خوردن باشه!
نویل در حالی که از شدت ترس دهانش باز مانده بود حرف او را تصدیق کرد!
_من نمی دونم چرا تو مدرسه آموزش جهت یابی طبیعت نداریم.می تونن به راحتی این کلاس رو هم برامون بزارن!نه؟
_جهت یابی طبیعی دیگه چیه؟
_مثلا می شه با استفاده از این درس حرکت ابرها رو پیشبینی کرد و اشکال مختلف اونها رو رسم کرد.می شه زمانی رو که دقیق بارون می باره از قبل پیشبینی کرد! مثلا به اون ابره نگاه کن که چقدر زیباست! مثل پیرزنی می مونه که 80 سالشه و 7 تا بچه داره و از جارو سواری خوشش نمی یاد و الانم مشغول بافتنی بافتنه.دلش از دسته بچه هاش خونه و برشتوک و سس غلیظ گوشت رو دوست نداره! آه.اون به راستی از زندگیش سیر شده.
و آنگاه دستانش رو به آسمان بالا برد و از کنترل جارو غافل ماند و نویل که از توصیفات عجیب لونا متحیر مانده بود جیغ کشید و گفت:
_لونا مواظب باش.داریم سقوط می کنیم.من نمی تونم جارو رو کنترل کنم.وایییییییییییی!نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!!!!!
جارو محکم به زمین خورد و لونا و نویل از روش به زمین افتادند.
پرفسور ویزلی به سمت آنها آمد و گفت :
_لاوگود اون حرکات موزون چی بود اون بالا اجرا می کردی.در ضمن چرا به حرفم گوش ندادید و جاهاتون رو عوض کردید.
لانگ باتم تو باید پشت سر لاوگود می شستی و نه جلوش؟
نویل که نمی دانست چه باید بگوید دست و پایش را گم کرد و لونا به جایش به حرف در آمد:
_استاد به نظر من درست نبود که یه دوشیزه ی محترم به جلو بشینه و یه آقا پشت! خواستم خودم جارو رو هدایت کنم!
_بله.و از توانمندیت در این امر کاملا آگاهم.سریع تر جاهاتون رو عوض کنید.10 دقیقه بیشتر وقت ندارید!
لونا با اکراه رفت جلوی جارو نشست و نویل با حالت گیج پشت سرش!در این حال لونا باز هم سخنرانی کردن را از سر گرفت:
من اصلا جارو سواری رو قبول ندارم.من نشستن رو شاخ چروکیده ها رو ترجیح می دم و اونا واقعا ناز و گوگولی اند! جارو برای انسان های کوته فکره که از عهده ی تفکر کردن در محیط پیرامونشون بر نمی آن.اگر می خواست از توانمندی بچه ها آگاه بشه بهتر بود که می گفت رو شاخ چروکیده با هم مسابقه می دن.اون وقت به من افتخار می کردی!
نویل حوصله نداشت رو حرف او حرفی بیاورد برای همین گفت:
آره.تو راست می گی!
در همین حال استاد در سوتش دمید.لونا متوجه سوت استاد و همچنین اینکه دارند از محدوده ی پرواز آن طرف تر می روند نشد.نویل یادآوری کرد که باید بروند پایین.لونا مغرورانه گفت:
_خودم می دونستم.می خواستم تو رو امتحان کنم!
و بعد جارو رو به سمت پایین سوق داد.
پسرها دور پرفسور جمع شده بودند و دخترها مشغول تعریف کردن وقایع اخیر بودند!!!!!!
5 تا از قوانین کوییدیچ:1) تنها جستوجگر می تونه برای گرفتن گوی زرین از محدوده ی پرواز خارج بشه!
2) در کوییدیچ ارتفاع بازیکنان از زمین زیاد مهم نیست و در هر ازتفاعی می تونن پرواز کنن.
3) بازیکنان حق ندارند خارج از محدوده ای که براشون تدارک دیده شده پرواز کنند!
4) هنگامی که داور برای گرفتن خطا سوتش رو میزنه بازیکن مهاجم حق نداره گل بزنه و گل اوحساب نمی شود!
5)کوییدیچ در هر موقعیت آب و هوایی برگزار می شه و حتی اگر هوا طوفانی و بارانی و کبود هم باشد باز هم بازی برگزار می شود!
6)معمولا تعداد افراد شرکت کننده در بازی کوییدیچ 7 نفر است: یک دروازه بان،یک جستوجوگر،3 بازیکن مهاجم و دو بازیکن مدافع!
7) هر گونه تعویض در بازی کوییدیچ قبل از بازی انجام می گیرد.در حین بازی تعویضی انجام نمی گیرد!
5 مورد از خطاها:1) اهانت کردن به بازیکنان تیم مقابل.
2) استفاده کردن از چوبدستی در حین بازی در حالی که وردی را به منظور طلسم کردن به بازیکن مقابل نشانه گرفته باشیم!
3)استفاده از ترفند های غلط و نادرست برای آشوب کردن جو مسابقه و ایجاد کردن بحران!
4)استفاده از آرنج،دست و پا برای پرتاب کردن بازیکن از روی جارو!
5)پرتاپ توپ های بازدارنده به سمت تماشاگران و خصوصا اساتید!(از رو دست بچه ها!)
6)هر گونه اهانت کردن به بازیکن تیم مقابل بعد از بازی هم باعث کسر امتیاز از گروه می شود!( کتاب پنج.اون جایی که آمبریج هری و جرج و فرد رو از بازی کردن محروم کرد!)
پی نوشت:استاد نمی شد برای نوشتن قوانین و خطاهای کوییدیچ از رو دست بچه ها ندید.آخه زیاد قانون و خطای خاصی نداشت.برای ابداع کردنش هم ابتکار و خلاقیت می خواست!من خودمو کشتم تونستم چند مورد بنویسم! از هر مورد چند تا اضافه نوشتم آخه دیدم شاید شما واسه تقلب از ما امتیاز کم کنید!