هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۸:۰۵ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۷
#13

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
ساعت پنج صبح ، ورودی تالار هافلپاف
هاچ خانوم های تالار (!) با چادور گل گلی سفیت متبرک به خانه خدا یک گوشه نشسته بودن و هر ازگاهی یک فحش دسته جمعی به باعث و بانی این اتفاقات میفرستادن .

در گوشه ای دیگر دنیس با چشمانی پف کرده و آراگوگ کنار هم نشسته بودند و با هم حرف میزدن:
_ آه لعنت ، اگر بخواد اینجوری بشه من باید ساعت کار با متصدی رو به ساعت 1 شب بکشونم تا ساعت 3 شب چون اینجوری نمیشه
دنیس که دهنش از شدت تعجب باز مونده بدون هیچ حرفی دمشو میزاره رو کولش و میره!

ای ی ی ی،پیسسسس ، تپ تپ تپ ، پیسسسس!
اتوبوس واحدی با رنگ گلی و تو دوزی های مدل متصدی با سر و صدا در برابر ملت هافلی که هاج و واج به همدیگه نگاه می کنن وا میسته.

_ این همون اتوبوسیه که باید سوارش بشیم؟
_ آخه چرا از جارو استفاده نمی کنیم؟
_ من یکی که نمیتونم تحمل کنم!
_...

لودو با لبخندی بر لب در حالیکه از پله های اتوبوس پایین بیاد یک سوت میزنه و مرلین دوباره خودشو به صورت منبر در میاره
_ هاچ خانوما و هاچ آقا های محترم ، هافلی های عزیز ، من و درک برای برنامه آماده سازی شما مرحله اول را خنثی کردن مین در نظر گرفته ایم! بله خنثی کردن مین ، اونهم مین های واقعی توی ناحیه جنوبی کشور ، پس حدوداً باید با همین اتوبوس زیبا حدوداً 13-12 ساعت راه بریم بنابراین از شما خواهش می کنم که کاملاً با مسئولین همراهی کنند و چون بیابون گرگ داره بانوان میتونن در اتوبوس کنار من بنشینند و السلام!


وقتی �


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۷
#12

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
(سوژه نو)


7 بعد از ظهر - سالن عمومي هافلپاف

- اهم اهم... برادران و خواهران بسيجي. هم اكنون اعلام ميداريم كه بايستي خود را براي انجام رزم آيش ِ بسيج هافلپاف در منطقه ي جنگي حويزه آماده سازيد. زمان: فردا صبح را ميافتيم.
لودو كه خودشو شق و رق گرفته پس از ايراد ِ سخن در جمع ملت هافلي به قيافه ي هاج و واج ِ ملت نيگا ميكنه و ادامه ميده:
- خوب. كسي سوالي نداره؟
اريكا از انتهاي جمعيت دستش رو مياره بالا داد ميزنه: ما كه هنوز هيچكدوم عضو بسيج نشديم...
ملت به صورت هماهنگ: درسته... درسته...
لودو: خوب. بايد عرض كنم كه حاچ آقا درك فرمودن كه تمام برادران و خواهران بايد بيان. اين رزم آيش خودش يه جور گذينشه واسه عضويت.
لودو چشمش به ماتيلدا ميافته كه همون جلو وايستاده و جفت دستاشو برده بالا.
لودو: بپرس خواهرم.
ماتيل: در رزم آيش احتمال كشته يا اثير شدن كسي هم هست؟
لودو صداشو صاف ميكنه: اهوم اهوم... ببينيد اين يك مانور ِ تمرينيه، جنگ ني كه! ولي به دليل وجود ادوات نظامي اگه كسي بي احتياطي كنه ممكنه مجروح شه. اما ما واسه خنده ممكنه چند نفر رو اثير كنيم خودمون يا بزنيم بكشيم كه طبيعي و جدي تر جلوه كنه موضوع!
صداي هاي و واي و صداي خله زنك بازي از بين ملت بلند ميشه!

ناگهان چشم لودو به ريتا ميافته كه بالا و پايين ميپره: آقا من سوال دارم... من سوال دارم... رزم آيش يعني چي؟ رزم آيش يعني چي؟
لودو: خوب... بزار ماتيلدا جواب بده. ماتيل به ريتا بگو كه رزم آيش يعني چي.
ماتيلدا: من چه ميدونم خوب... تصویر کوچک شده
لودو: مگه تو نپرسيدي كشته يا اثير ممكنه بشه كسي... خوب لابد ميدوني ديگه رزم آيش چيه كه اينو پرسيدي!!
ماتيل: باب لودو مثل اين كه يادت رفته ها! اون سوالو كه خودت نوشتي دادي دستم گفتي اينو وقتي كه...
لودو: خوب خوب. نميخواد بگي رزم آيش يعني چي! نميدوني بگو نميدونم چرا توضيحات اضافي ميدي، هم وقت مردم رو ميگيري و هم ذهن افراد رو پرت ميكني از موضوع. رعايت كن خواهرم. حالا بگيد ببينم كي ميدونه رزم آيش يعني چي؟
ملت هافل:
لودو: يعني هيچكدوم نميدونيد؟!!
ملت هافلي:
لودو: خواهرا و برادرا جميعآ دست جمع بعد از سخنراني حاچ درك در مورد رزم آيش يك مسواك بزنيد.
لودو به نرمي از رو منبر مياد پايين و در اين لحظه همه متوجه ميشن كه منبري در كار نبوده و اين مرلين بوده كه چهار دست و پا روي زمين قرار گرفته بوده و لودو رو پشتش بوده!

حاچ درك به سمت منبر مياد.
حاچ: به به... برادر مرلين همواره در خدمت آسلام... واقعآ جايگاه شما در بهشت كنار شهيد دامبلدور خواهد بود.
مرلين: باب حاچي دامبل خطريه جون مادرت دعاي بهتر كن!
- بلي... در مجموع مهم نيست، شما سياه هستي و دامبل به شما كاري نخواهد داشت ان شا مرلين! ميگويم شما خسته شدي. برادر آلبوس شما زحمت ِ منبر را بكش...
البوس يه نيگا به حاچي، يه نيگا به ملت، يه نيگا به لودو:
- من وزير سحر و جادو هستم! چرا شما موقت و وجهه ي اجتماعي منو در نظر نميگيريد! من...
همونطور كه آلبوس داشت حرف ميزد حاچ درك دستشو ميكشه مياره سمت خودش و ميندازتش رو زمين...
حاچي: در مقابل آسلام همه يكسانند... بخسب برادر! ()
و درك ميره رو پشت آلبوس.
- خوب... عرضم خدمت خواهران و برادران كه ما در اين رزم آيش يك سري عمليات نظامي براي آمادگي در مقابل حمله ي احتمالي دشمنان آسلام به اين مرز و بوم و اين تالار ِ آسلامي انجام خواهيم داد. هم اكنون به خوابگاه رفته تا صبح زود بيدار شويد كه پرانرژي برويم. والسلام.
در حالي كه ملت دارن ميرن لودو صداشو ميبره بالا كه صداشو همه بشنون.
- ان شا مرلين فردا 5 صبح اتوبوس دم در تالار منتظره. خواهرا با پوشش كامل و چادر و روبند. برادرا هم با لباس بسيجي باشن. شب بخير. فردا صبح منتظريم به اميد مرلين.


---------------------------------------------------------------
خوب از اونجا كه پست آغازين بود بيشتر ميخواستم موضو روشن شه. اميددارم بروبچس بپستن و رولو خوب و قشنك ادامه بدن.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
#11

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
چند تا توضیح کوچولو بدم برا تازه واردا که البته اگر ناظر احساس کرد جاییش اشتباهه میتونه ویرایش کنه :
1- حاج درک نیست ... حاچ درکه
2- آسلام که آئینی نمادین در رول ماست هیچ ربطی با دین کشور ایران نداره پس لزومی نداره اسم کتابش قرآن باشه یا صلواتش با اسم محمد (ص) فرستاده بشه !!!
3- سوژه این تاپیک طوریه که باید بیناموسیش بالای 10% باشه ... لطفا ملت رعایت کنن !
4- هپیزیپا چقدر غلط املایی داری
<><><><><><><><><><><><><><><><><>
صبح زود - خوابگاه مختلط

- « آسلامیوس »
با خواندن این ورد توسط حاچ درک تخت های دختر ها و پسر های تالار که مثل همیشه به صورت مختلط چیده شده بود خود به خود بلند شد و به در گروه تقسیم شد. سمت راست پسر ها سمت چپ دختر ها !
سپس حاچ درک شروع کرد ...
- « برادر لودو ! برادر لودو بیدار شو !»
-«اما ... بذار نیم ساعت دیگه بخوابم ... وقت برای بیناموسی زیاده ! »
- « استغفرالله ... برادر لودو ... حاچ درک هستم ! »
لودو در حالی که سعی داشت با لمس کردن هویت مزاحمش رو پیدا کنه گفت : « چیکار داری این موقع صبح .. »
همزمان با برخورد دست لودو به ریش های حاچ درک و شنیدن جمله «الصلاه عمود الدین » لودو مانند برق گرفته ها به هوا پرید و شروع به بیدار کردن ملت فرمود

یک ربع بعد - مرلین گاه

- «خواهر شما آستینت رو بکش پایین تا چوب تو آستینت نکردم ... لازم نیست شما وضو گرفتنت رو به من نشون بدی ... »

ده دقیقه بعد - سالن عمومی

حاچ درک در جلو همه ایستاده و بقیه ملت پشت سر حاچ درک می خوان نماز صبح رو بجا بیارن !
- «مرلین اکبر ! .... پچ پچ پچ پچ پچ پچ ... »
لودو در بین نماز : « چی میگه ؟ »
حاچ درک : « پچ پچ .... استغفرالله ربی و اتوب علیه ... پچ پچ پچ ... مرلین اکبر ! »
حاچ درک خم میشه دست راستش رو میذاره رو زانوی چپش ، دست چپش رو میذاره رو زانوی راستش : « پچ پچ پچ ...
در این بین دنیس سعی داره زیر چشمیاون قسمتی از لباس اریکا رو که در اثر خم شدن بالا رفته دید بزنه
« مرلین اکبر »
حاچ درک خم میشه میخوابه رو زمین : «پچ پچ پچ ..پچ .. پچ ...... پچ ................... پچ ..... خررر پفف ... خرر پفف »
لودو : « اجماعا صلوات ... »
- «الهم صلی علی المرلین والساحرین و الساحرات ! »
....

<><><><><><><><><><><><><><><><><>
ببخشید اگه بده ... نقد بشه حتما ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۶ ۲۱:۵۰:۵۳

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۷
#10

هپزیبا اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۴ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
از شیون آوارگان.
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 62
آفلاین
حاج اقا در حالی که زیر لب برای شفای عقلانی و هدایت وی به دین آسلام صلوات می فرستاد گفت :خواهران و برادران عزیز همه صدای بنده را می شنوند.
النور جیغ کشید:حاج اقا درک،این پتویی که بین ما و برادران آسلام اوزیزان بکردید مانع شنیدن صدای شما می شود.
درک دستی به ریشش کشید و با تعجب گفت :چطور خواهر النور؟
_حاجی شما بیاین این ور بشینین که ما خانم ها صدای شما را بشنویم.
درک صلوات فرسان و ذکر گویان به طرف قسمت بانوان رفت و ناگهان...
_ ا ...خواهران آسلامی این چگونه پوشش آسلامی است..به به به به ماشلله و درود خداوند متعال و پیامبرانش به خواهر النور که پوشش آسلامی دارد
_ حاج اقا حالا میشه بیام بسیج؟
_بستگی دارد هدف شما چه باشد
_هدف من چیزی جز قبولی در دانشگاه نیست.
_نه خواهر نمی شود شما می خواین بی کنکور برید دانشگاه که چی شود؟ با هزار پسر کل بندازید و بساط استغفرلله..دور از آسلام راه بندازید؟
_نه بخدا حاجی می خوام برم رشتــــــــــه ی غنی الهایات.
حاج اقا در حالی که لبش را می گزید زیر لب گفت :ّبهتر است این مجلس را زود تر ترک کنم و به سمت مجلس اقایان بروم...خواهران پوشش آسلامی را رئایت فرمایند.!
درک به سمت شومینه ی کنار قسمت اقایان رفت و شروع به سخنرانی کرد :
خواهران و برادران عزیز ،دعای پرفیض کمیل همه ی مردم را به دین آسلام هدایت می کند.من خود بیاد دارم وقتی که با حاج اقای عیسی مسیح {} به گردش رفته بودیم مادر ایشون مریم مقدس با شنیدن ایات زیبای دعای کمیل به آسلام روی اورد
هپزیبا از طرف دختران جیغ کشید :حاجی...شاید بخاطر یک چیز دیگه به اسلام اومده باشه
لودو گفت :مصلا چی؟
هپزیبا ادامه داد:حاج اقا از کجا معلوم؟ شاید اون از شما خوشش اومده باشد
هلگا حرف هپزیبا را قطع کرد و گفت:حاجی اول دین یهودی به وجود اومد یا آسلام
حاج اقا لبخندی به هلگا زد و گفت :خواهر نن جون..ابتدا دین غنی آسلام به وجود امد..بعد هم که حضرت عیسی و برادرشون حضرت موسی و پسر عموشون حضرت نوح...از دین آسلام .کپی پرداری کردند به این می گویند سرقت دینی ...!و حالا بهتر است دیگر این مسایل را به کنار واگذار نماییم و شروع کنیم به برگزاری دعای کمیل که قبل از قرآن به وجود امد.
_در حال خواندن دعا
جیـــــــــــــــغ ..
درک سرش را بالا اورد و گفت :چه چیزی باعث شد که خواهر هپزیبا وسط دعای پر فیض کمیل جیغ بکشند؟
هپزیبا فریاد کنان گفت :حاج اقا خاک توسرم شد.،دیروز بجای این که به تئاتون عطر هدیه بدم سوسک کش دادم
حاج اقا با دقت هپزیبا را بررسی کرد و گفت :تئاتون کی باشن؟
هپزیبا سرخ شد و گفت :حاجی دوست پسرم هستند...دیروز ولنتاین بود اخه..ولی حاجی شما غیرتی نشو حالا..اگر بخوای بخاطر تو و دوستی با تو ...اونو کنار می زارم
حاجی : استغفرلله و ربی و اوتوبه الیه.....
حاج اقا سخن هپزیبا را قطع کرد و به ادامه ی دعای پر فیض کمیل مشغول شد!


درخواســـــــــت نقد!


[size=small][b][color=00CC00]شناسه ی جدید مÙ


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
#9



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۸ دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۲۴ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 13
آفلاین
شب*دعای کمیل
همه دور تا دور تالار نشسته بودند. می‌گفتند و می‌خندیدند. بعضی وقتها هم بعضی‌ها خیلی بد به هم نگاه می کردند.
همین موقع لودو وارد شد و فریاد زد:
ـ خواهرا! برادرا! این چه طرز نشستنه!؟ استغفرالله ... دارین می خندین!؟ ... خواهرا بفرمایین سمت راست بشینین. سمت راست.
بعد به طرف یکی از خواهران که زیر چادر به طرز عجیبی به نظر می رسید، رفت. نتوانست خودش را کنترل کند و یکدفعه چادر را کنار زد. از دیدن آراگوگ زیر آن جیغی کشید. آراگوگ پا به فرار گذاشت.
لودو خواست دنبال او بدود که با وارد شدن چند عدد جن خانگی بی خیال آن شد. آن جن ها چند پتو را به هم وصل کرده بودند و آن ها را بین خواهران و برادران آویزان کردند. طرف خواهران کمی کوچک تر بود.
درک وارد شد و پشت به خواهرا جلوی مجلس نشست و کارش را شروع کرد.

قسمت خواهران:هانا به هلگا سلقمه ای زد و گفت: به نظرت اگر گریه کنیم، ما رو عضو بسیج می کنه؟
هلگا جوابی نداد ولی لحظه ای بعد صدای جیــــــــــــغ و داد آن دو نفر فضا را پر کرد.
حاچی درک: ...آره، خواهر گریه کن! ایشاالله که بری سر قبر دامبلدور...
برق امیدی در چشمان حاچی دیده می شد (شاید هم برق اشک بود). امید به راهنمایی این قوم خطاکار!!!
صدایی از بیرون به گوش رسید و در باز شد. پسری قدبلند با موهای سیخ سیخی در حالی که آدامسی می جوید، وارد شد. تمام صورتش را اخم پوشانده بود و با بد اخلاقی به همه نگاه می کرد.*
حاچی خواندنش را قطع کرد. نیم نگاهی به او انداخت. دیگر آن برق در چشمانش دیده نمی شد. امید رفته بود (شاید هم اشک هایش را با دستمالش پاک کرده بود). بعد در حالی که سرش را با افسوس تکان می داد به چرتکه اش نگاه کرد.
ادامه دارد ...

* این جا من وارد شدم.


ویرایش شده توسط النور برنستون در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۴ ۲۱:۵۸:۰۲


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۷
#8

هپزیبا اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۴ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
از شیون آوارگان.
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 62
آفلاین
درک : اخه برادر بیشووور {}هزاران بار به شما نگفتم که این کار هارو توی این جایگاه اسلامی نکنید؟ شما شعووور و درک آسلامی ندارید
اما : حاج اقا قربانتونن بشم الهی من ..این لودو من رو اغفال کرد من نمی خواستم این کار را انجام دهم
_خواهر درست نگاه کنید هزاران بار این را از دیدگاه آسلامی برای خواهر اریکا توضیح داده ام.
لودو با عصبانیت گفت : اما دستت درد نکنه...یکی بهتر از ما پیدا کردی؟
اما: شخص جدید کجا بود؟ تا وقتی حاج اقا درک هستند..این کار ها در دنیای آسلامی ممنوع است..حاج اقا حالا ممکنه بگزارید من بدون کنکور برم دانشگاه؟
حاج اقا : خداوند بزرگ و کبیر و متعال و مجید و کریم و حسن و حسین و قلی {}آخر و عاقبت همه ی ما آسلامی هارا بخیر گزراند.!
اما {سعی بر دریافت مجوز برای بدون کنکور بیرون رفتند }:حاج اقا درست می گویند انشالله عاقبت و اخرت همه ی ما بخیر شود.
درک :خواهر باز که ان طور نگاه کردید..شما نمی توانید از دیدگاه اسلامی به جامعه خیره شوید؟..برادر لودو از شما توقع نداشتم..حالا امروز به تلاوت زیبای دعای کمیل تشریف اورید شاید که ارشاد شوید {کتاب قران دوم راهنمایی صفحه ی 14}
سپس گفت :همگی بیرووووووووووووووووووووووووون

خارج از اتاق:
_زد کشت این دوتا رو؟
_جوون بودند..ناکام بودند...بیچاره بودند.....ای خدااا..
_هی معلوم نیست چی شده.! گریه نکن اریکاا!

در اتاق :
برادر بیرون که می رید لطف کنید نفر بعدی را به داخل اتاق هدایت فرمایید!

هپزیبا اسمیت در حالی که سعی میکرد خط چشم نفره ای رنگی که سوزان تازه برایش خریده بود در حین راه رفتن مصرف کنه{} وارد اتاق شد
حاج اقا:هههههههههههههههههههههههههههههه. {واااای}
_بله ؟ کاری داشتید برادر؟ من اومدم اینجا بوزینش بشم بفرسته بشم به سازمان درس بدون کنکور و همین طور شووور گیر بیارم مشکلی هست؟
_خواهر هزار بار گفتم ..ارایش و زینات فردی نباید نشان داده شود..ان هم به مرد نامحرم..خداوند بزرگ گفته است..زیور الات را برای زن قرار دادیم تا از ان استفاده کند چون به ان علاقه دارد نه ان که به مرد نامحرم نشان دهد.
_ا..حاجی این چه حرفیه ...من . شما نداره که...زود باشید من رو بوزینش کنید باید برم سرکلاس زیبایی
_برو خواهر اون طوری نگاه نکن با اون ریم...روم...ا...اهان ریملت...برو شما تایید هستی! فقط ایا شما فعالیتی در راستای بسیج داشتید؟
هپزیبا :بله حاجی راستش من کلاس 4 دبستان که بودم داشتن بسیج تشکیل می دادند توی مدرسمون که من هم رفتم با هزار نفر چوونه زدم تا گزاشتن برم توی بسیج
_به به ..چقدر شما علاقه مند به بسیج هستی..
_اره داشتم می گفتم ..حالا باورت نمیشه چرا..چون اون سال به بسیجی ها کیک و ابمیوه می دادند..من هم میخواستم عضو شم
_انشالله که دعای کمیل همه ی شما عزیزان را هدایت نماید
_ا..جاچی..من که بلد نیستم صلوات بفرستم..چی بود؟ الله هم صلی الله محمد ؟ محمد بود؟؟ حسن بود؟قلی بود؟{}
_بیروووووووووووووووون
...............................

شب هنگام دعای کمیل :
ادامه دارد

...

خیلی جلو نرفتم ..چون اولین پستم توی این تایپیک بود..ببخشید اگه بد شد و اینا..
.

نقد شود پیلیز!


[size=small][b][color=00CC00]شناسه ی جدید مÙ


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۷
#7

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
جاچ درک در حالی که مرلین بیچاره رو با لگد و صلوات از در بیرون میندازه داد میزنه : نفر بعدی!!

کمی بعد ...
حاچ : به به ... آسلام عنکبوت را نیز پذیرا می باشد. بفرمایید عنکبوت خان آراگوگ عزیز! بفرمایید بشینید من چندتایی از شما سوال بکنم تا شما رو به آغوش باز اسلام هدایت کنم!بفرمایید خواهش میکنم!

آراگوگ به این صورت تصویر کوچک شده در مقابل میز درک مینشیند.

حاچ : خب بفرمایید شما در عرصه آسلام چه خدمت هایی کرده اید؟
آراگوگ : عرضم به حضورتون من 5 تا صیغه محجبه دارم ... 7 تا زن که سه تاشون ویارن و ...

درک : تصویر کوچک شده گویا درک نکردید من چه عرض نمودم! من گفتم که چه خدمت هایی کرده اید شما دارید بیوگرافی میگویید؟!؟

آراگوگ : آها ... راستش من یک زمانی تو قزوین و رشت مشغول اعمال آسلامیوس بودم که در اونجا جونم رو در خطر دیدم و سریع برگشتم حوزه استحفاظی جادوگران!

درک : تصویر کوچک شده آفرین!آفرین!

صدای زنانه ناگهان شنیده شد ...
_ آیییییی... لودوووووووووووو.....!

درک :

و سپس با عجله پاشد و رفت ببینه این صدا از کجاست و ناگهان برگشت و رو به آراگوگ گفت : حاج آقا شما در محضر آسلام قبول نشدی چون باسنت بزرگه بدرد آسلام نمیخوری!!! حالا برو بیرون بقیه رو هم مرخص کن امشب میام براتون دعای کمیل میخونم!!

همین که آراگوگ در رو پشت سرش بست ، درک پرید اونور میز و درست افتاد روی اما!

چند دقیقه بعد :

جییییییییییییییغ آیییییییییییییییییییی واییییییییییییییییییی ایییییییییییییی جییییییییییییغ عرعرعرعرعر (این اخرین جمله مال لودو بودبیچاره تحت فشار بود )


وقتی �


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۷
#6

هانا آبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۵ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱:۱۹ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۹
از قبرستون
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
حاچ درک هنوز به پشت سرش نگاه نکرده بود که لودو واما که انگار از ورد چسبلیوس رازیوس :bigkiss: استفاد کرده بودن با همون حالت به پایین میز خزیدنند.

حاجی که هنوز گردن مرلین چسبیده بود با او گفت:آخر برادر من چند بار به شما بگوییم که در نبود من که نباید این کارها مرلینگاهی را انجام بدهبد.ازمن نمی ترسی از ...درهمین اثنا بود که صدایی از زیر میز بلند شدولی مرلین با درایت خاص خود تونست حاجی با سوالی فلسفی ،دینی اون رو گمراه کندکه :آیامرغ ابتدا به وجود آمدیاتخم مرغ؟

ملت:

حاچ درک:اهم،اهم(صدای صاف کردن گلو)این سوال بس جای تفسیر وتفحص دارد که اگر تخم مرغ زودتر به وجود آمده باشدپس باید مرغی درکار باشدواگرمرغ زودت پس باید تخم مرغی درکار باشد.

مرلین:

حاچی:ازسواتان خوشمان آمد پس شما بدون گزینش ثبت نام هستید.

مرلین:

حاچ درک:چرا ناراحت هستید امروز باید جشن بگیرید.

مرلین ریش حاچی رو گرفت، گفت جون اون ریشات،جون اریکا بی خیال من شو،من اصلاغلط کردم فکر کردم صف غذای که اومدم وایستادم.

حاچ درک در حال قدم زدن :اولا خواهر اریکا دوما آسلام به جوانان بسیجی می نازد.سومازودتر از اتاق برو بیرون وبرادر بعدی صدا بزنیدوناگهان ازگوش افرادی را بیرون کشید.(شفاف سازی: لودو با اما رو بادست پشونده شده با عبا بیرون کشید)

وبا صدای رسا :به به،به به در را باز کرد و...


ویرایش شده توسط هانا آبوت در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۷ ۱۴:۲۲:۴۶

[b][size=medium][color=0000FF][font=Arial]واقعا کی جوابگوی تصمی�


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
#5

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۹ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۲۶ شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰
از .... نمي دونم... اينجا كجاست؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 71
آفلاین
توي اتاق
شونصد ساعت قبل!

لودو: خوب خواهر جان سلام!
اما: ا لودو. اين چه جور حرف زدنه؟ خوبه ديشب با هم بوديم.
لودو: خير خواهر اما. ديشب از صدقه سري حاچ درك گرام نتوانستيم در خدمت يكديگر باشيم. پريشب بود. خوش گذشت نه؟
اما: اينجوري حرف نزن خوشم نمياد.

لودو دور و برشو نگاه مي كنه. سرشو نزديك تر مي بره و مي گه: آخه اما جون تو كه نمي دوني اين حاچ درك چه مارمولكيه. شايد همين حالا پشت در اتاق وايساده باشه.
اما:
لودو: ولي تو نگران نباش. تو فرق داري. عضوت مي كنم حسابي!

چهارصد ساعت قبل!:
ملت هافلي:
همه گوشاشونو چسبوندن به در. از پشت در داره صداهايي مياد!
آل: اين صداي كشيدن سيفون نبود؟ ()
اريكا: يه كم بكش كنارتر دابي. حاچ بياد ما رو اينجوري ببينه چي مي گه؟
دابي: بايد بشنوم ديگه!
اسكورپيوس: هيس! اين اماست كه داره مي خنده؟
ريتا: آره. فك كنم اما باشه. انگاري يكي داره قلقلكش مي ده!
رز كه چادرشو از سرش دراورده و نشسته روي زمين مي گه: بچه ها چرا شما اينجوري وايسادين؟ حالا كه نه حاچي هست و نه لودو. بايد حداكثر استفاده رو ببرين! آل....

آل يه نگاه به در ميندازه.
آل:
رز: با توام آل.
آل:
رز:
دابي: رز. بس كن ديگه. شايد نمي خواد بياد.
رز: نمي خواد؟
اسكورپيوس: خوب خواهر رز. اين يه جورايي براي همه مون سابقه حساب مي شه. مخصوصا آل كه حاچي هم اونجوري باش رفتار كرد.
اريكا: خوب اين پسر هم آرزو داره. مي خواد معاف شه از سربازي.
آل: خواهر رز. من متاسفم. بعدا از دلت در ميارم. اما تا اين حاچ درك اينجاست كاري نمي شه كرد. بعدش هم تو مي خواي من برم سربازي؟
افففففففففففففف ( صداي بالا كشيدن دماغ رز )
دنيس كه توي اين مدت از كنار در جم نخورده داد مي زنه: هي ملت! بياين اينجا. ببينين برادر لودو چي داره مي گه....
ملت هافل حمله مي كنن به طرف در اتاق. مرلين كه جلوتر از همه اس مي ره كنار در و در همين حين دنيس رو هل مي ده كه جاي خودش باز بشه و دتش به يه جاهايي! () برخورد مي كنه.
- اهم اهم...
اين صداي حاچ دركه كه از خواب زمستونيش بلند شده و داره به سمت مرلين مياد.
مرلين:
بامب.. بامب... بامب...(صداي برخورد كفش هاي حاچي به كف سالن)

صدا از چيز! درمياد ولي از هافليها هيچ صدايي! ( ) خارج نمي شه.
مرلين و دنيس متوقف شدن و دست مرلين روي همون جا ثابت مونده! ( )
- به به. به به! مي بينم كه در نبود ما كارهايي مرتكب مي شويد. خوب است.
كم كم ولوم صداي حاچي از حد طبيعي خارج مي شه:
مرتيكه ي زبان نفهم بي ناموس ... (بوووووووووووووق! سانسور با مجوز از وزارت ارشاد).
مرلين:
ملت:
حاچي آستيناشو بالا مي زنه.
اريكا به ريتا: الان وقت نمازه؟
حاچي پس گردن مرلين را مي گيره و اسلو موشن! در اتاق رو باز مي كنه.
قسمتي از فضاي اتاق:
:banana:
و حاچي همونطوري مرلينو مي كشونه و بعد هلش مي ده توي اتاق. هنوز پشت سرشو نگاه نكرده.

در اسلوموشن بسته مي شود!

صداي فرياد حاچي: ( گفتم شايد كر بشين نذاشتم! D: )

اسكورپيوس و دنيس با هم دستشون رو روي پيشونيشون مي كوبن.
شترق...
اسكورپيوس: اما !
دنيس: لودو!
ملت هافل: واااااي!
---------------------------------------------------
پ.ن: ببخشين جميعا! آخه زوركي هم مگه مي شه رول نوشت...


اين كه من تو رو مي خوام معلومه غيرمستقيم!
-----------
من قول شرف مي دم يك هافلپافي واقعي باشم.... به خون اصيلم سوگند!


Re: پايگاه مقاومت بسيج - حوضه ي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۷
#4

دابیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۲ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۷
از اين دنيا چه ميدوني؟!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
فردا صبح

ملت در دو صف جداگانه كه ساحره و جادوگر رو از هم ديگه تفكيك ميكرد ايستاده بودند.

لودو:به نام آسلام شروع ميكنيم ، از اينكه اين همه جوانان مشتاق آسلام و شريعت مرلين مابين برو بچز هافلي ميبينم به خودم ميبالم ، دستم درد نكنه چه گروه آسلام پروري تربيت كردم ، حاچ اقا وقت زيادي ندارن به ترتيب به ايشون رجوع كنيد ، البوس سورس برو تو ..

درون دفتر حاچ اقا

حاچ اقا نگاهي به قد و بالاي البوس ميندازه.

حاچ آقا: به به .. به به!!
البوس:آفرين .. آفرين

_فرزندم كنترل خودتو به دست بگير ، همه اش تاثير اين سريال هاي مستهجن است كه اين شبكه هاي تلويزيوني پخش ميكنند و فرهنگ اين مرز و بوم رو زير سوال ميبرند.اسم شما چيست؟

_آلبوس سورس پاتر
_شما فرزندم سابقه اي در رابطه با خدمت به آسلام داريد؟
_بعله !! بنده مدتي در قزوين فعاليت داشتم.
_افرين ، افرين قزوين اين شهر آسلامي ، ميشه از جزئيات فعاليتتون منو آگاه كنيد.
_ البته فعاليت من در قزوين در حدود دو سه ساعت بود اما واقعا لذت زندگي رو در همين مدت كوتاه به من فهموند:

درون خاطرات البوس-->:

البوس از طرف محفل ماموريتي درون قزوين بهش محول شده و در تلاشه كه اون رو انجام بده ، با وجود اينكه خورشيد با تمام قوا در حال تابشه اما درون خونه قزوينا به شدت تاريك و خالي است () و اين براي البوس مشكل ايجاد كرده البوس به خونه اي كه مورد نظر محفل بوده ميرسه و چند تقه به در ميزنه ، يه سري اشعه به بدن البوس تابيده ميشه و بعد يه صداي كامپيوتري شروع به صحبت ميكنه:مورد شناسايي شد يك عدد پسر سفيد مفيد !!!
در به ناگاه باز ميشه دستي پشمالو بيرون مياد و البوسو به درون تاريكي ميكشه.

_آييييييييييييييييييييييييييييييييييييي

يكي از اهالي قزوين: هووم يه تازه وارد ديگه

چند ساعت بعد

البوس در حالي كه نشيمن گاهش باند پيچي شده سر خورده و سر شكسته در حالي كه لبخندي به لب دار از قزوين دور ميشه.

بيرون از خاطرات البوس<--:

البوس:حاچ اقا بنده قبولم ديگه؟؟؟
حاچ اقا:

بيرون از دفتر عضويت

صدهاي عجيبي از دال به گوش ملت ميرسه.

بنگ .. پوف .. اخ .. يا مرلين .. كروشيو .. بوق ... ديش .. دنگ.

البوس در حال كه شبيه يه كدو حلوايي له شدست و جوراب بو گندويه حاچ اقا تا ته توي حلقش فرو رفته از دفتر عضويتت به بيرون شوت ميشه.

حاچ اقا:نفر بعدي(در اينجا حاچ اقا داد عظيمي ميزنه و حروف اين نوشته خوف ميكنن و به حالت كج در ميان)

لودو:اوه اوه .. اريكا اين دفعه تو برو تو.

در درون دفتر عضويت

حاچ اقا مشغول نوش جان كردن اب قند هستند زيرا از دست البوس قند خونشون به سمت پايين ميل كرده.

حاچ اقا:خواهر اسمتون چيه؟!
اريكا:
حاچ اقا:خواهر چشماتو به اين حالت تكون نده لطفا اسمتو بگو.
_اسمم اريكاست ، حــــــــــــاچ اقـــــــا (افكت كشيده شدن صدا براي توليد اشوه و زدن مخ پسران)
_خواهر شما تجربه اي هم در ضمينه آسلام داريد.
_خير حاچ اقا انشالله زير سايه شما اونم بدست مياريم
_خواهر شما تاييد ميباشي فقط خواهشا تا ما رو به معصيت دچار نكردي از اينجا خارج شويد.
_
_عرض كردم شما تاييد شديد لطفا خارج شيد ، آسلاميوس هميشه بيدار است.
_حاچ اقا
_ده خواهر من پاشو برو بيرون تا نزدم ناكارت كنم ، عجب رويي داره ها
_اوه چه خشن!!!

و بدين ترتيب اريكا نيز با سر به بيرون شوت شد و حاج اقا نيز به همراه اون از دفتر به بيرون اومد.

حاچ اقا:لودو من قند خونم اومد پايين ميرم استراحت كنم بقيه رو خودت گزينش كن.
لودو صبر ميكنه تا حاچ اقا بره بعد از وسط صف ساحران اما دابز رو صدا ميكنه:اما تو اول بيا ، ميخوام تو رو گزينش كنم.

ملت:بابا ما شش ساعته تو نوبتيم چرا اول اون بايد بياد.
لودو:حرف نباشه آسلام اين رو ميگه.اما سريعتر بيا

شونصد هزار ساعت بعد

ملت همچنان پشت در دفتر عضويت وايسادن و لودو نيز همچنان داره اما دابز رو گزينش ميكنه.

____

ملت من خوابم ميومد بد شد ببخشيد ، ديگه


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱۵:۴۰:۲۵
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱۵:۵۱:۴۷
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱۵:۵۶:۴۹

A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.