تالار خصوصی ریون کلاو ! - گابریل! گابریل! بدو بیا اینجا ببین کی اومده!
- کی اومده؟
- بیا ببین! وای باورم نمیشه!
گابریل و مری از روی مبل ها، تخت ها، شومینه، میزها، پسرها، لباس های زیر!، و خیلی چیز ها! رد شدند و به سمت در ورودی رفتند. جایی که صدای جیغ فلور و چو شنیده شده بود. وقتی ایستادند با تعجب به آن فرد نگاه کردند، یعنی چه کسی بود؟
- Hi! My Name Is Mr.Felani.
Very nice 2 meet you,Gubriel.
- نمنه؟
- اممم، ایشون آقای فلانی هستند. نمیشناسی؟ همون بازیکن خیلی معروف ِ شطرنج جادویی. اومدند که توی هاگوارتز زنگ ورزش بذارن!
گابریل لبخندی زد و با آقای فلانی دست داد. مری نیز همان کار را کرد.
گابریل : چو، این بوقی چرا اومده راون؟
چو : نمیدونم! من هم از فلور همین رو پرسیدم. ولی مثینکه عاشقش شده! نگاش کن..!
گابریل : هوشت! دختره جاپنی با خواهر من درست صحبت کنا.. اه آره نگاش کن قربتی!
چو :
!
چند مدت بعد- سرسرای ورودیآقای فلانی به شدت آدم پرحرفی بود. از گوشهای گابریل دود بلند میشد و زق زق میکرد. آقای فلانی نیز از اتفاقی که دیروز برایش افتاده بود و یک گوساله او را با همسرش اشتباه گرفته بود و نزدیک بود از گوساله بچه دار شود (
) میگفت.
- چو، میشه ازت خواهش کنم این رو یه طوری دکش کنی؟
- بلو! Mr.Felani..Why don't you go to the bathroom?
- I don't have big wc (!) realy.
- No,You are hot so you don't undrestand!You have very Wc!
- H!I think you're riht..I have
!
و بلند میشه و دور!
گابر : ترجمه کن بوقی چی گفتی!
چو : هیچی گفتم دستشویی داری اونم گفت آره از نوع بزرگش!
بعدم رفت. صبحانه اتو بخور.
مدتی بعد، تالار خصوصیگابریل وارد تالار شد. هیچ کس آن ساعت بیکار نبود جز او و مری. مری نیز در خوابگاه بود و درس میخواند چرا که تمام سال هفتمی ها امتحان داشتند، به جز فلور! که حالا در سرسرا مشغول مخ زنی بود!
گابریل به سوی مبل راحتی اش رفت و نشست. اما به سرعت بلند شد و جیغ کشید. چیزی که گابر رویش نشسته بود مبل نبود، اقای فلانی بود!
- بوقی تو اینجا چی کار میکنی؟ این مبله منه!
- Do you have sanad?
- من ناظرم! این هم مبل ناظر هاست. چه میدونم سند دارم یا نه!
آقای فلانی از جایش بلند شد. ناگهان گابریل متوجه برقی زیر کتش شد و با دقت که نگاه کرد در کمال تعجب نیم تاج راون را دید.
- هی ..!
-What?
- اممم.. هیچی، میخواستم بگم که فلور تو سرسراست! باشید اونجا منم میام سر شام پیشتون.
- ok!
آقای فلانی از تالار ریون خارج شد و گابریل به سرعت به سوی خوابگاه دختران دوید. دست مری را کشید و اورا به سوی کتاب معجون سازی بازش روی تخت برد.
- بیا! باید معجون مرگ بسازیم.
- ها؟
- اقای فلانی کلاه برداره! مطمئنم که نیم تاج رو توی جیبش دیدم. تازه روی مجسمه نبود.
مری با تعجب به گابریل خیره شد که به سرعت به تهیه ی همه ی چیزهایی که برای این معجون لازم بود، پرداخته بود.
چند ساعت بعد ! - اه.. نمیتونم درستش کنم. نوشته باید بمونه تا جا بیفته!
- هوممم، بیا اینجا.
مری دریچه ای را کف تالار باز کرد که درست به اتاق معلم ها راه پیدا میکرد.
- اون معجون اونجاست. بپر بیارش!
- ایول مری!
مدتی بعد تر ، سرسرا ! - سلام. اقای چیز چرا نوشیدنی نمی خورید؟
گابریل یکی از لیوان های کدو حلوایی را آغشته به چند قطره از معجون مرگ کرد. آقای فلانی از آن خورد.
چند لحظه بعد- وای! کشتینش! کشتیش گابر..! کمک! کمک!
- خانم دلاکور وایستید کنار.
گابریل دست در کت او فرو برد و نیم تاج را بیرون کشیدو سپس جسد او به درمانگاه منتقل شد.
- بوقی!
----
طرز ساختنش رو ننوشتم چون مطمئن نیستم درست بوده باشه! فقط این رو میدونم از ترکیباتش :
آب- زهر باسیلیسک!