ریتا همچنان که بدن آلسو را به دوش می کشید، به موقعیتی که در آن قرار داشتند فکر کرد. تنها در جزیره ای پر از آدمخوار، که باید از دوست بیهوش خود نیز حمایت می کرد. لااقل باید آل را به محل امنی می رساند و بعد درمورد سنگ جادویی فکر می کرد. همچنان که محکم آلبوس سوروس را نگه داشته بود، به هاگزمید آپارات کرد تا آل را به هاگوارتز برساند.
هاگوارتز، خوابگاه هافلپافسدریک به زور نیمفادورا را بلند کرد و روی تخت گذاشت. بدن نیمفا خشک شده بود و تفاوت چندانی با سنگ نداشت. به محض اینکه موفق شد، کنار تخت نیمفادورا نشست و به شرایط عجیبی که درآن قرار داشتند فکر کرد.
در همین زمان، ریتا همراه با آسپ بیهوش ظاهر شد. سدریک به ریتا کمک کرد تا آلسو را روی تخت خودش بگذارند. سدریک با تعجب از ریتا پرسید:
- یعنی چه اتفاقی داره میفته؟ چرا همه بیهوش شدن؟
ریتا با گیجی جواب داد:
- نمی دونم! ولی ببین چه عجیبه که بیهوشی نیمفادورا و آلسو درست مث همدیگه س! اونای دیگه فقط انگار خوابشون برده ولی آلسو و نیمفا مث سنگ شدن!!!
سدریک متفکرانه بررسی کرد:
- باید یه اشتراکی بینشون باشه. نیمفا وقتی عین سنگ خشک شد که اون سنگ عجیب رو گرفت دستشو بهش نگاه کرد!
جرقه ای در ذهن ریتا درخشید:
- آل هم به اون سنگه دست زده. پس همۀ این مسایل مربوط میشه به اون سنگ. ما هرکاری می کنیم، نباید لمسش کنیم. باید بریم و منشا سنگ رو پیدا کنیم.
سدریک پرسید:
- یعنی از کجا باید بفهمیم اون سنگه چیه و از کجا پیداش شده؟
ریتا همچنان که اثر گیجی از قبل در او باقی مانده بود، جواب داد:
- امیدوار بودم اینو توی جزیره بفهمم که آل پیداش شد و محبور شدم برگردم. الانم تنها اعضای به هوش هافل خودمون دو تاییم و آلسو و نیمفا هم که به خواب جادویی فرو رفتن. نگاه کن! اون چیه؟
توجه ریتا و سدریک به نور آبی رنگ مرموزی جلب شد که دست های نیمفا و آل را به هم ربط می داد. این نور زمانی که از دست آل و نیمفا جدا شد و به هم رسید، گوی آبی رنگی را تشکیل داد. ریتا سدریک به گوی نگاه کردند. درون گوی، منظره ای از یک دره خشک و بی آب و علف دیده می شد که آسپ و نیمفا در آن و درکنار یکدیگر بودند.
سدریک:
- این گوی داره یه رویای مشترک رو بین آل و نیمفا نشون میده!!! اینطوری ما می فهمیم که اونا دارن چی می بینن. ولی این به چه دردمون می خوره؟
ریتا:
- شاید این بهمون کمک کنه تا جادوی سنگ رو بفهمیم.
==========================
پیشنهاد: چطوره آلسو و نیمفا توی رویا و سدریک و ریتا توی واقعیت دنبال اسرار سنگ بگردن؟ منتهاش باید یه جوری هم با هم ارتباط برقرار کنن