کینگزلی در چوبی کلاس رو باز میکنه و با سرفه ی خفیفی وارد کلاس میشه. به دانش آموزان نگاه می کنه، دستاش رو محکم به هم می زنه و با صدای بلندی شروع به صحبت می کنه:
- خوب، من کینگزلی شکلبوت هستم... معلم جدید تاریخ جادوگری شما!
- اوه، استاد، شما چقدر جیگر هستین، گوشواره هاتون چقدر خفن هستن استاد! ووی...
کینگزلی به هرمیون نگاه می کنه که به شدت در حال تمجید و تعریف ازش بوده، کینگزلی لبحندی می زنه و من و من کنان میگه:
- شما هم خیلی خوش تیپین، خیلی باحالین، احساس می کنم واقعا" دوستتون دارم،
، امم... ولی فک نمی کنین داریم سر کلاس حرف می زنیم، بچه ها صدامون رو نمی شنون؟
هرمیون بلافاصله و بدون هیچ دغدغه ای میگه:
- نه استاد، اصلا" حواسشون نیس، ما می تونیم حرفامون رو بزنیم...
دانش آموزان:
کینگزلی نگاه محبت آمیزش رو به هرمیون می اندازه ولی در همین لحظه چشماش به چشمای رون میفته که دو صندلی دور تر از هرمیون نشسته بود...
- تو حق نداری با دوست دختر من اون طوری حرف بزنی!
دانش آموزان:
کینگزلی:
کینگزلی پوزخند زنان به سمت رون میره و چون احساس می کنه اون می تونه باعث بشه که به اهداف ضد آسلامیش نرسه (
) پاچه ی شلوارش رو می گیره و اون رو یکراست از پنجره ی هاگوارتز بیرون می اندازه.
- خوب بچه ها! می خوایم درس رو شروع کنیم، فقط احیانا" کسی صحبت های من و هرمیون رو نشنید که؟!
دانش آموزان:
- نه استاد، خیالتون تخت!
کینگزلی لبخندی می زنه و درس رو شروع می کنه...
- خوب، من برخلاف درس های قبلیتون، به تدریس تاریخ معاصر می پردازم. درس امروز ما حالت یه مقدمه رو داره، امروز ما در مورد عله پاتر حرف می زنیم و روز های بعد عله های کوچیک، یعنی فرزندانش رو مورد بررسی قرار می دیم...
ویرایش مدیر: اون وقت چه شکلی هرمیون سر کلاست نشسته، اون الآن باید حسابی بزرگ شده باشه که!ویرایش کینگز: به تو چه اصلا"؟ کلاس خودمه! - خوب، ببینین، در یکی از شب های موخوف، جیمز و لیلی پاتر توی خونشون نشسته بودن... عله هم باهاشون بود ولی اون موقع نوزاد بود، خیلی بچه بود. در این بین ولدمورت به خونه پاتر ها رفت و جیمز رو که جسورانه واستاده بود تا باهاش بجنگه رو کشت...
دانش آموزان:
- ... و بعد به سمت لی لی رفت، اون جلوی عله واستاده بود، اون رو هم راحت کشت و بعد به سمت عله رفت، چوبدستیش رو به سوی اون گرفت و طلسم آواداکداورا رو روانش کرد ولی طلسم به پیشونیش خورد و برگشت و ولدمورت نابود شد!
یک دانش آموز مو فرفری خپل از گوشه ی کلاس دست لرزانش رو بالا می بره و می پرسه:
- امم... استاد چرا طلسم برگشت؟
- هوم، من تاریخ درس می دم نه طلسم های باستانی! می تونی از معلم مربوطه بپرسی! اگه خواستی می تونی کتاب های هری پاتر نوشته ی رولینگ رو هم بخونی.
داستان زندگیپاتر تو این کتاب ها نوشته شده!
کینگزلی بعد از این حرفها چوبدستیش رو به سمت تخته با حالتی موجی شکل تکون میده تا تکلیف ها ظاهر بشن، بعد نگاهش رو یه بار دیگه به هرمیون می دوزه و با عجله از کلاس خارج میشه...
1) هری پاتر به همراه یکی از فرزندانش و یکی از دوستانش رو توصیف کنید! ( 15 امتیاز! )
2) به صورت طنز، نبرد آخر ولدمورت با هری پاتر را که منجر به مرگ ولدمورت شد، با هرگونه تغییرات به میزان دلخواه، تشریح کنید! ( 15 امتیاز! )
سوال تشویقی:
صاعقه ی روی پیشانی هری پاتر از راست به چپ است یا از چپ به راست؟
( 3 امتیاز )