در افکار سه مرگخوار:
- حالا کی خودشو به مریضی بزنه؟
- معلومه دیگه! روفوس بوقی!
- من؟ عمرا! اگه واقعا بگیره سوزن فرو کنه تو من اونوقت چی کار کنم؟
- ینی سوزنو به آواداکداورای ارباب ترجیح نمیدی؟
- خوب اصلا گیریم من این کارو بکنم، نمیگه تو که تا الان خوب بودی، چرا یکهو مریض شدی؟
- خوب این که کاری نداره! برو دستشویی بعد بیا بیرون بگو دلپیچه دارم بریم پیش دکتر سوزنی!
- دستشویی از کجا بیارم حالا؟
فرد با تعجب به چهره ی مرگخوار ها که از شدت تمرکز سرخ شده بود نگاه کرد و سعی کرد با ارسال پارازیت حواس آن ها را پرت کند!
- خشششش خششش فیزززززز
- چیززززز میزززززی بوقششششش!
روفوس با تعجب به آمیکوس و بلیز نگاه کرد!
لرد که موفق شده بود با صدای بلند گفت: از این طرف!
همین که چهار جادوگر به سمت چپ پیچیدند چشمشان به یک دستشویی عمومی بزرگ خورد.
روفوس تا چشم غره ی آمیکوس را دید گفت: من برم دستشویی
خانه ریدلبلاترکس به آرامی وارد اتاق لرد شد و پس از یک تعظیم بلند بالا خطاب به لرد گفت: لرد سیاه، ما یک راه خوب پیدا کردیم، شما باید به این عکس سالازار کبیر خیره بشین تا خوابتون ببره، اونوقت، خواب جدتون اسلیترن رو میبینید.
- مطمئنی بلا؟
- بله مای لرد.
لرد تصویر را از بلاترکس گرفت و سپس با یک اشاره کوچک انگشت به او فهماند که باید برود. پس از خروج بلاتریکس لرد روی تختش دراز کشید و سپس نجینی را در آغوش گرفت. آن گاه گفت: فسسسشیوفسسساخس (بیا عکس جد عزیزم رو با هم ببینیم نجینی عزیز)
لرد به عکس سالازار خیره شد و سعی کرد که آرام به خواب برود.
یک ربع بعد - در خواب لرد- اوه، جد عزیزم، زود باش بگو من باید چی کار کنم؟
- نمیگم!
- چرا؟
- بهت که گفته بودم دیگه به خوابت نمیام!
- حالا که اومدی که!
- اوه راست میگی! خوب حالا که اومدم دلم نمیاد نواده ام رو بذازم تو خماری، بهت میگم. تو باید...
شترق- بوقی ها نکنید دیگه! بابا یک بار نگذاشتید ارباب خواب آروم داشته باشه! اوی نویسنده ی بوقی، فکر نمیکنی این که یکی درو باز کنه و خواب لردو بپرونه خیلی خز شده؟ هی سوژه رو بپیچونا!
نویسنده:
چین - دستشویی عمومی!روفوس داخل شد و سعی کرد راه فراری پیدا کند که بلافاصله یک شخص آشنا از یکی از دستشویی ها خارج شد.
- روفوس! تو این جا چیکار میکنی؟
- خودت این جا چی کار میکنی بوقی؟
- من اومده بودم با رئیس کنفدراسیون کوییدیچ چینیا جلسه برگزار کنم ولی مترجم بوقیش نتونست بیاد اونم فقط قدقد کرد. منم پیچوندمش که برم ببینم لرد کاری ماموریتی چیزی نداره. حالا بگو تو این جا چی کار داری.
- من اومدم که خودمو ...
من اومده بودم دنبال تو! لازم نیست بری خونه ریدل، لرد یه دستوری داده که باید اجرا کنی. تو خودتو به شدت به مریشی بزن و با من بیا. بقیشو من درست میکنم. یادت باشه نمیتونی حرف بزنی.
- ببینم این ماموریت رو ارباب داده؟
-
نه پس من دادم! خوب ارباب دستور داده دیگه. بدو بیا.
در همین حین بلیز سعی میکرد سر فرد را با حرف های بی سر و ته و چرت و پرت گرم کند.
- راستی شنیدی وزارتخونه داره جشنواره مخترعان جوان رو برگزار میکنه؟ اختراعات سرکاری هم یکی از رشته های جشنواره ست و از اونجا که هیشکی اونجا نیست تو میتونی جایزه 200 گالیونیشو ببری! این خبرو ولش کن این یکیو بچسب، قراره توی هاگوارتز...
فرد:
آمیکوس:
- ... یک سری دوره های ... اه! روفوس اومد! اون دیگه کیه رو دوشش؟
روفوس درحالی که لودو را روی دوشش گذاشته بود و به خاطر هیکل ورزشی لودو داشت له میشد از دستشویی خارج شد و به سمت آن ها آمد.
صورت لودو سرخ شده بود و پر از لکه های کبود بود و دهانش باز مانده بود و قیافه اش کاملا چپرچلاق شده بود.
- سلام! باید بریم پیش یک دکتر طب سوزنی. حال لودو خیلی خرابه. افتاده بود تو دستشویی سرشم رفته بود یه جای نامناسب لنگش هوا بود. معلوم نیست چشه!
لودو با همان حال خراب لگدی به پشت روفوس زد و سپس چشم غره ای به او رفت. آن گاه از طریق سیگنال های ذهنی به او گفت: بوقی سر من رفته اون جا؟ حالا بهت میگم...
و بقیه حرف هایش هم خوشبختانه به دلیل پارازیت دریافت نشد وگرنه ممکن بود به خاطر حرف های فرا رکیک به پزش های طب سوزنی مستقر در جزایر بالاک ارجاع داده شود.
فرد گفت: چرا دکتر طب سوزنی؟ من خودم یک پزشک چینی خیلی عالی سراغ دارم!
بلیز گفت: نه آخه ما دوست داریم طب سوزنی رو هم ببینیم!
فرد که مشکوک شده بود گفت: آخه مطب اون خیلی دوره. الان میرسونمتون مطب که حال برادر لودو خیلی وخیم نشه.
آمیکوس که اعصابش وخیم شده بود چوبدستیش را کشید و فریاد زد:
گفتیم دکتر طب سوزنـــــــــــــــــــــــــــــــــــی- باشه، منم که همینو گفتم، چرا میزنی؟ الان میبرمتون طب سوزنی!
ده دقیقه بعد- نمیشه بریم همون دکتر عادیه؟ من زیر این بشکه له شدم!
فرد نگاهی به روفوس که قدش نصف شده بود انداخت و با ترس و لرز گفت: الان میرسیم روفوس جان... آهان! ته همین کوچه ست. من دیگه مزاحم نمیشم. تشریف ببرید. خداحافظ.
- شر کم!
همین که فرد رفت روفوس لودو را پایین انداخت و گفت: نمیتونی یک کمی کمتر بخوری؟ له شدم! خوب با جارو میومدی دیگه! سوار من بدبخت شده!
- سوار جارو بیام بگم از مریضی دارم میمیرم؟
- بسه دیگه! تا جفتتونو با همین منوی مدیریتبلاک نکردم برید تو!
داخل مطب