- نه! اين كار خيانت به لرده!
- باو شما تازه مرگخوار شدين جوگيريدا! ما روزي سه بار به لرد خيانت نكنيم شب خوابمون نميبره، بعدشم اگر خيلي به لرد وفادارين چرا معطلين؟ شنلو بدزديد ديگه!
- حالا كه فكر ميكنم ميبينم حق با لودوئه! مگه نه لونا؟
- كاملا با تو موافقم ليني.
- پس دنبال من بيايد ديگه.
لونا و ليني به دنبال لودو راه افتادند و پس از تلاش هاي فراواني براي اين كه از انحراف لودو به سمت ساحره هاي اطراف بالاخره به لباس فروشي رسيدند.
لودو به سرعت وارد شد و گفت: سلام. ما يه شنل كهنه و وصله دار و دست دوم خيلي قديمي سبز رنگ ميخوايم. شما داريد؟
- حالت خوبه آقا؟ اين جا لباس فروشيه مگه؟
- من خودم هزار بار از اين جا شنلاي دست دو خريدم!
- اون مال سه ماه پيش بود، الان اين جا داروخونه شده.
- آخ جون! چه بهتر! ميشه به من يه دونه ...
- بسه ديگه لودو! ما عجله داريم! ميخواي ارباب بيچارمون كنه؟
- الان! وايسا من اينو بگيرم كه خيلي حياتيه
لونا و ليني:
- آقا دستت درد نكنه! خيل ممنون! واقعا نياز داشتما!
- لــــودو! حالا شنل از كجا بياريم؟
- بايد يه مغازه ديگه پيدا كنيم.
- تا ما مفازه پيدا كنيم كه فرصتمون تموم ميشه و لرد بيچارمون ميكنه!
- خوب صاحاب قبليه اين جا با من رفيق بود. اگر بتونيم اونو پيدا كنيم خيلي خوبه. آقا شما نميدونيد صاحاب اون شنل و ردا فروشي قبلي كجاست؟
- مغازش به طبقه پايين منتقل شده!
- ايول! بريم.
هر سه مرگخوار به سرعت به طبقه پايين رفتند.
لودو پس از احوالپرسي با دوست قديميش گفت: ما يه شنل كهنه و وصله دار و دست دوم خيلي قديمي سبز رنگ ميخوايم. داري؟
- والا قديمي و كهنه فقط زرد دارم سبزا اين قدر كهنه نيستن.
- خوب پس كهنه ترين سبز رو بده ما خودمون كهنه ش ميكنيم
- بفرماييد.
مرگخوار ها شنل را گرفتند و سپس به جانش افتادند تا كهنه كهنه شود. سپس لونا يك نشان اسليترين هم رويش ايجاد كرد كه طبيعي تر شود.
نزد لردهمه مرگخوار ها دور لرد جمع شده بودند و او روي يك صندلي اشرافي نشسته بود.
سه مرگخوار مامور وارد شدند و پس از تعظيم بلندبالايي سرجايشان نشستند. البته به جز لودو كه نزد لرد رفت و شنل را دو دستي به او داد و گفت: تقديم به سياه ترين و لايق ترين ارباب دنيا. شنل سالازار اسليترين دزديده شده از موزه جادوگري با زحمات فراوان كه البته در راه لرد سياه وظيفه ماست و ...
- بسه ديگه لودو، كمتر پاچه خواري كن! در ضمن اين كار دزدي نبود. من ميراث جدمو پس گرفتم!
- بله ارباب! حق با شماست.
ليني و لونا كه از استرس نزديك بود سكته كنند با ديدن لبخندي كه بر دهان لرد نشست نفس راحتي كشيدند وآرام تر شدند.
لرد به طور كامل شنل را بررسي كرد و وقتي خيالش راحت شد با صداي بلندي گفت:
جد بزرگوارم! تشريف بياريد و شنلتون رو تحويل بگيريد! جناب سالازار!لود و ليني و لونا:
سالازار از يكي از اطاق ها بيرون آمد و شنل را در دست گرفت و پس از نگاهي به آن گفت: اين كه شنل من نيست نواده عزيزم!
- اين شنل شما نيست؟