هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۰:۳۶ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۹۱
#86

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


لرد سیاه با عصبانیت روزنامه را مچاله کرد و به گوشه ای پرت کرد.روفوس که میدانست ارباب چند دقیقه بعد همان روزنامه را خواهد خواست، روی هوا تکه کاغذ را گرفت و با عجله شروع به صاف کردنش کرد.
لرد از جا بلند شد و با حالتی عصبی شروع به قدم زدن در اتاق کرد.
-نمیذارم این اتفاق بیفته.اینجا همه چی رو من تعیین میکنم.روفوس؟

روفوس وحشتزده روزنامه را بطرف لرد گرفت.
-بفرمایین ارباب.مثل روز اولش شد.
-کی روزنامه رو خواست؟برو مرگخوارا رو جمع کن تو اتاق جلسات.ضمنا...کی بهت اجازه داده چیزی رو که من مچاله کردم صاف کنی؟کروشیو!


اتاق جلسات مرگخواران:

-یاران وفادار ارباب!بزرگترین جادوگر قرن، امروز خبری در پیام امروز خوندن که باعث ناراحتیشون شد.

لودو زیر لب زمزمه کرد:هوم؟من که چیزی تو پیام امروز نخوندم.ناراحتم نشدم.چی داره میگه این؟

وقفه کوتاهی در جلسه ایجاد شد.بعد از اینکه لودو توسط ارباب طعمه نجینی شد جلسه ادامه پیدا کرد.

-خب...داشتم میگفتم.ارباب شنیدن انتخابات وزارت سحرو جادو در راهه.و لیست کاندیداها اصلا ارباب رو راضی نکرد...فعلا سه کاندیدا برای وزارت وجود داره.اولیش استرجس پادموره...دومی جیمز سیریوس پاتر و سومی...روفوس اسکریم جیور!
دوتای اولی که محفلی هستن.سومی هم نمیدونم چطوری و با چه دوز و کلکی عضو ارتش سیاه شده ولی به هر حال در دوران وزارت قبلیش ثابت کرد که خادم خوبی برای ارباب نیست.
صدای لودو از معده نجینی:ارباب این دفعه قول میده خوب باشه.ارباب نقشه هامونو خراب نکنین...اربااااااااااااااااب!

لرد سیاه ضمن عذرخواهی از نجینی، لگدی حواله شکمش کرد.صدای لودو فورا قطع شد.نجینی به آرامی خزید و از اتاق بیرون رفت.لرد ادامه داد:
-خب...ارباب ترجیح میدن کاندیدای خودشو وزیر بشه.برای این کار شخص بسیار مناسبی رو در نظر گرفتم.ولی شما هم باید بهش کمک کنین.در قدم اول تا جایی که میتونین رقباشو از دور خارج کنین.سعی کنین برای تبلیغ کنین.وجهه شو بین مردم بالا ببرین.

لینی سوالی را که همه مرگخواران در ذهن داشتند پرسید.
-کاندیدای مورد نظر شما کیه ارباب؟

قبل از اینکه لرد موفق به جواب دادن بشود در اتاق باز شد و هوگو ویزلی با سینی چای وارد اتاق شد.لرد لبخندی زد و به هوگو اشاره کرد.
لودو بگمن که معلوم نبود چطور از شکم نجینی خارج شده مجددا به مرگخواران ملحق شد.همه به چهره عجیب و غریب و لبخند مضحک هوگو و سینی چایش خیره شده بودند.




Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۰
#85

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خلاصه:
رز سرپرستی وزارت رو گرفته. در طول پنج روز نامه های خالی دریافت میکنه و در انتها هم یه پازل هزار تیکه که بعد از ساختنش نوشته ای روش بوده. که همون شخصی که 5 روز نامه میفرستاده توی میدون جلوی در وزارت سحر و جادو منتظر رزه. رز میره تو میدون و الفیاس رو میبینه اما اهمیت نمیده و برمیگرده. همین که میرسه خونه در میشکنه و رون و هرمیون میان تو. میگن که اومدن ببرنش و یکی قصد جونشو کرده. همین موقع لودو و ایوان و روفوس میان تو و فکر میکنن رز داشته بهشون خیانت میکرده. رز برای اثبات اینکه خیانتی نکرده، میگه که میتونه با وزارت به مرگخوارا کمک کنه.




________________________________________


لودو به ایوان نگاه کرد. ایوان به روفوس نگاه کرد. روفوس به لودو نگاه کرد و لودو به ایوان. سرانجام ایوان گفت:

- ما باید در این مورد با ارباب مشورت کنیم!

- پاق!


- ارباب. همه ی قضیه همین بود!

- هوم.... بد فکری هم نیستا.... یه مرگخوار داریم که وزارت رو می چرخونه... ایولا!

-

- چیزه... منظورم این بود که خیلی خوبه. برین رز رو بیارین اینجا.

- پاق!


- رز! راه بیفت.

رز نفس عمیقی کشید، وزارتخونه رو بی در و پیکر ول کرد و راه افتاد.

10 مین بعد
- خب رز.... شنیدم قول هایی به این احمقا دادی...

-بله ارباب.

- شما سه تا! برین بیرون!

لودو و روفوس و ایوان منتظر پاداش ایستاده بودند .با چشمانی عصبانی و قیافه ای اخمو بیرون رفتند.

- رز. من حرف اونا در مورد خیانت رو باور نمی کنم.

چشمان رز از شادمانی درخشید.

- اما وزارتخونه باید تمام سفیدا رو به آزکابان محکوم کنه!

-


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۲ ۱۳:۱۸:۰۶


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
#84

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- اوه دختر عزیزم تو زنده ای!

هرمیون این را بیان کرد و یکراست به سمت رز که با دهانی باز به آن ها خیره شده بود رفت.

رون که چوبدستی اش را نورانی کرده بود، برای آخرین بار به بیرون نگاهی انداخت، در منفجر شده را با وردی سالم و سرجایش برگرداند و در نهایت چوبدستیش را خاموش کرد.

- مامان ولم کن.

رز سعی کرد مادرش را که محکم به او چسبیده بود از خودش دور کند. رون به سمت او آمد، هرمیون را کنار زد و شروع به بررسی رز کرد.

- خب بذار ببینم ... پاهات سالمن ...

رون دست رز را گرفت و بعد از کمی چپ و راست کردن آن با همان قیافه ی موشکافانه اش گفت:

- مرلین را شکر. به ما خبر رسیده بود میخوان تورو بکشن.

رون نفس عمیقی کشید و از رز فاصله گرفت. هرمیون به سمت یکی از اتاق ها رفت، در آن را باز کرد و با شک پرسید:

- این اتاقته عزیزم؟

اما منتظر جواب رز نماند و خودش وارد اتاق شد. رون نگاهش را از رز برداشت و برای کمک به هرمیون به اتاق رفت.

رز که کاملا گیج شده بود، وقتی فهمید که پدر و مادرش قصد بردن او را از خانه دارند، به سرعت به سمت اتاق رفت و با هرمیون که با سرعت وسایل رز را درون چمدانی جا میداد مواجه شد.

رز بدون معطلی جلو رفت، چمدان را از زیر دست مادرش کشید و گفت: من همین جا میمونم.

رون نگاهی به هرمیون انداخت و گفت: امکان نداره بذارم برای بار دوم مارو تنها بذاری.

- دوشومب!

صدای مهیب دیگری به گوش رسید و هر سه با ترس متوقف شدند. رون خواست پنهانی ببیند چه اتفاقی افتاده است که قبل از آن توسط پرتوی بیهوش کننده ای پخش زمین شد. هنوز یک ثانیه هم نگذشته بود که هرمیون نیز ولو شد.

رز ابتدا به هرمیون و رون و سپس به سه مرگخوار جلوی رویش نگاه کرد. ایوان دستی به چوبدستی اش کشید و گفت:

- چون یه زمانی از ما بودی، اجازه میدم برای آخرین بار حرفاتو بزنی.

رز با وحشت از جایش بلند شد و گفت: من ... من قصد خیانت ندارم ... من فقط واسه ارباب کار میکنم ...

با دیدن چهره ی لودو، روفوس و ایوان که به رون و هرمیون خیره شده بودند اضافه کرد:

- من نگفتم بیان، من با اونا رابطه ای ندارم. من ...

فکری به ذهن رز خطور کرد و گفت: وزارتخونه دست منه، میتونم برای لرد هرکاری که میخواد انجام بدم. من یه مرگخوارم.

با این جمله سه مرگخوار نگاهی به یکدیگر انداختند. وزارتخانه ... مرگخوار. شاید رز واقعا میتوانست برای آن ها سودمند باشد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۱ ۱۳:۳۹:۵۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۱ ۱۳:۴۲:۴۰



Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۰
#83

الفیاس دوجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۹ شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 47
آفلاین
رز احساس عجيبي پيدا مي كند با كمي ترس البته كمي هم اشتياق به سمت ميدان مي رود شخصي با لباس سياه كنار ميدان ايستاده_ رز احساس خطر مي كنه دستش رو روي چوب دستي اش ميذاره نزديك مي شه اون الفياس. تنها كسي كه انتظار ديدنش رو نداشت
‏-اين جا چي كار مي كني?
-خواستم يك چيزي به تو بگم ولي اين جا نمي شه
ناگهان تكه كاغذي رو توي جيب رز مي گذاره و ناگهان غيب ميشه
رز به خونه مي ره با اشتياق تاي رو باز مي كنه
ناگهان مي بينه توش نوشته ولدمورت قصد جونت رو كرده
خب اين باعث مي شه رز سر جاش ميخكوب شه
اون خيلي خسته است
ولي اين موضوع فكرش رو مشغول كرده تو يك نامه دوباره با الفياس قرار مي گذاره و به جغدش مي ده تا ببره
سر ساعت مشخص به محل قرار مي ره باز هم الفياس رو مي بينه
مي گه طوضيح بده
اون ميگه ولدمورت فك مي كنه به اين خاطر كه بابا و مامان تو از دوست هاي صميمي هري اند شايد تو هم ....
-خيلي بي مزه بود الفياس فقط وقتم رو گرفتي
به خونه رفت در رو بست بعد از 5 دقيقه در به نحو وحشتناكي شكسته شد و .......
‏(بقيه اش با شما)


از خانم رولينگ متشكرم كه همه ي مان را آفريد

---------


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۰
#82

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
سوژه ی جدید

چند ساعتی می شد که تنها در اتاقش قدم می زد. نمی دانست قبول کردن سرپرستی وزارت چقدر می تواند دردسر ساز باشد. ان قدر نگران شده بود که گفته بود تمامی نامه ها و بسته هایش را به طور مستقیم به دفترش بیاورند...

شترق!


رز از جایش بلند شد و به حالت نشسته در آمده بود. بله. آنقدر راه رفته بود که فرش کوچک اتاق به جلو لیز خورده و او را به زمین انداخته بود! با عصبانیت از جا برخاست و خدا را شکر کرد که کسی او را در این وضعیت ندیده است. و دوباره قدم زدن را از سر گرفت...

چند روزی می شد که صبح به صبح کوهی از نامه روی میزش می دید. این کاملا عادی بود. قبلا هم یک بار این اتفاق افتاده بود. او همیشه با حوصله همه را تک تک باز می کرد و می خواند. اما این بار فرق میکرد. وقتی اولین نامه را از روی میزش برداشت متوجه سبک بودن آن شد. و وقتی آن را باز کرد، خالی بود. صد نامه روی میز بود که هر صد تا خالی بودند.رز این قضیه را به پای شوخی کسی گذاشته بود و وقتی بعد از پنج روز هنوز هم میزش پر از نامه های خالی شد ، دیگر نتوانست نگران نباشد.

- اهم اهم.

سرش را به سرعت برگرداند. بله. کسی داخل اتاق شده بود. کینگزلی بود.

- این بسته برای شما اومده و همون طور که گفتین یه راست اوردمش اینجا.

بسته ای با بسته بندی ساده ای را روی میز گذاشت و از اتاق بیرون رفت. رز در حالی که مطمئن بود با بسته ای خالی مواجه می شود به سمت بسته رفت. کاغذ روی آن را باز کرد. یک جعبه ی مقوایی. جعبه را باز کرد و ناگهان از خودش خنده اش گرفت. یک پازل هزار تیکه!



سه ساعت بعد




ساعت 10 ضربه نواخت. هوا مانند قیر سیاه بود. رز هنوز مشغول ساختن پازل بود. به آن دقیق نگاه نمی کرد. بعد از ساخته شدن پازل بیش از 50 دقیقه از ساعت ده گذشته بود. رز رویش را به سمت پازل برگرداند تا ببیند چه تصویری ساخته. اما با صحنه ای مواجه شد که نگرانیش را دو چندان کرد. تصویری از یک اسلحه. با جوهر قرمز روی آن نوشته شده بود:

« منو می شناسی. کسی که 5 روزه منتظر خبری ازشی..ساعت یازده شب، در میدان نزدیک وزارتخونه منتظرم. »

رز به ساعت نگاه کرد. ساعت 10 و 55 دقیقه بود.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۰ ۱۹:۵۰:۲۹


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸
#81

مینروا مک گونگال old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۰ دوشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۵۸ یکشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵
از دفتر وزارت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 547
آفلاین
مگی و تره و مورگی وارد وزارتخونه میشن .

ماموران کوئیرل این جا و آن جا در حال شکنجه کردن و قتل عام کابرا هستن ، از همه جای وزارت بوی دستای پشت پرده مدیریت میاد که داره وزارت رو کنترل میکنه .
خود کوئیرل در حالی که دو تا مار از زیر عمامه ش بیرون زده یه گوشه نشسته و داره به مارهاش غذا میده !

مگی : عجب دیکتاتوری ای این جا حاکمه .
مورگی : امپراتوری کوئیرل !!

تره ور رفته تو کف یه ورغ مونث بسیار جیگر که شدیدا آرایش کرده و داره از اون ور به تره ور چشمک میزنه .

تره ور :
و بعد که دقیق تر نگاه میکنه .
تره ور : نامردای بوقی حتما این منکراتی های وزارت فاسد کوئیرل گرفتنش ! من باید برم آزادش کنم !
مگی : از اون جا که من وزیر مردمی ام و با رای شونصد درصدی مردم انتخاب شدم ، من باید با این وزارت فاسد و قاتل مبارزه کنم !
مورگانا : ولی ما تو زمان خودمون نیستیم که!
مگی : نباشیم... باب چرا نمی فهمی من وزیر مردمی ام و اونم اون کوئیرل نامردمی ! من باید باهاش مقابله کنم ! این وظیفه منه !
تره ور : ایول بعد اون وزغ جیگره رو هم آزادش کنیم . من احساس میکنم نیمه گمشده م رو پیدا کردم .

یهو مگی میپره جلوی کوئیرل و داد میزنه : هوی کوئی بوقی ظالم کاربر کش ! همانا من اومدم تا تو رو از تخت قدرت به زیر بکشم !



Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸
#80

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
مورگانا دستگیره رو به سمت تره ور میندازه ، تره میاد که بگیرتش ولی به دلیل بوق دست بودن بیش از حد این وزغ دستگیره از دستش سر میخوره و میفته تو آتیش !

مگی : نههههههههههه ! آتیییییش ! سوختم !
تره ور : نههههههه ...آتیششششششش... نهههههه... آتیشششش!
مگی : نههههههههه!آتیش نهههههههههههه!
تره ور : آتییییشششش...ای بابا... آقا اون فیلمنامه رو دربیار ببین تا کی همینجوری باید بگیم نه آتیش ؟

مگی دست میکنه تو جیبش و چند تا ورق درمیاره و در حالی که داره گوشه سوخته فیلمنامه رو به تره ور نشون میده میگه : نمیدونم سوخته بقیه ش !! تا همین جا که میگیم نه آتیششو دارم .
تره ور : پس مث این که دیگه چاره ای نیست !! دستگیره هم افتاد تو آتیش دیگه هیچ امیدی نداریم !

ناگهان مورگانا میپره توی آتیش و دستگیره رو درمیاره و میاد و دست تره و مگی رو میگیره و دور همی دستگیره رو میچرخونن و دوباره توی زمان جا به جا میشن !

... یه جای جدید !
ساختمون ها و برج های زیادی اطراف مگی و مورگی و تره رو فرا گرفته و کلا از همه جا تکنولوژی می باره .

مورگانا : من فکر کنم ما به آینده منتقل شدیم ! دستگیره رو بچرخون یکم به گذشته برگردیم .
مگی با ناراحتی : موقعی که داشتیم توی زمان حرکت میکردیم دستگیرهه از دستم در رفت و رفت تو حلقم ! الان هم تو معده مه .
تره ور : نگران نباش چند دقه دیگه از اون ور درمیاد .
مگی به ساختمون بسیار عظیم و قشنگی که جلوشه اشاره میکنه و میگه : این ساختمون وزارته !بریم ببینیم تو آینده کی وزیر جادوگران شده .

ملت با اشتیاق به سمت وزارتخونه حرکت میکنن که یهو متوجه یه نکته خیلی عجیب میشن .
روی سر در وزارت اسم کوئیرل نوشته شده !!

تره ور : ماااااااااااا! کوئیرل وزیر میشه در آینده ؟!!
مورگانا : بیاین تا اون دستگیرهه از مگی بیاد بیرون ! بریم یه چرخی تو وزارت بزنیم و وزارت کوئیرل رو هم ببینیم .

سه نفر وارد وزارتخونه میشن .


تصویر کوچک شده


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#79

دراکو  مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
از دحام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
- درضمن! تا دوساعت ديگه هم آتيشمون ميزنند.
مینروا بعد از شنیدن این حرف،به دلیل سابقه در مشکلات قلبی، سکته ناقص رو میزنه و با صدای تالاپ روی زمین میفته.
تره ور با تعجب نگاهی به فرو رفتگی که روی زمین در اثر برخورد مینروا ایجاد شده بود کرد و گفت:این ضعیفه چه قدر سنگینه مگه؟!
مورگانا:متاسفانه هنوز نتونسته وزنش رو از زمان هاگرید کاهش بده.میگم ما رو اگه آتیش بزنن که نمیتونیم بفهمیم دیکتاتوری وزیر های سحر و جادو از کی شروع شد؟
قبل از این که تره و ر حرف مورگانا رو تایید کنه ده ها سرباز وارد اتاق بازداشت شدن و تفنگ هاشون رو به سمت اون سه نفر گرفتن.
مگی دچار تشنج شد و در این لحظه سکته دوم رو هم زد!
- ای جادوگران پست و پلید!در چنین روزی که دوستان ما جزیره قشم رو تصرف کردن و کریم خان زند هیچ ...کاری نمی تواند در مقابل من، جرج سوم،پادشاه قرتمند انگلستان انجام دهد...
مورگانا و تره:
- اهم!من شما رو دستگیر کردم و خواهم سوزاند!
تره ور زبونش رو به گوش مورگانا نزدیک کرد وزمزمه کنان گفت:میشه گازش بگیری؟!
- ویز ویز موقوف!
با فریاد پادشاه انگلیس ،سربازان تفنگ هاشون رو به مورگانا و تره نزدیک تر کردن.پادشاه دستش رو بالا برد و سرباز ها دور وزیر و معاون هاشو گرفتن.
- مراسم رو اجرا کنین!

10 دقیقه بعد – محوطه کاخ

مینروا همراه تره ور و مورگانا به چوب بلندی طناب پیچ و زیر پاشون از هیزم پر شده.لباس های قبلی اون ها همراه با کلاه وزیر و دستگیره زمان و چوبدستی ها روی هیزم ها قرار داره.
پادشاه پوزخندی زد و فریاد کشید:پسر!کبریتو بنداز!
صدای قور قور مانندی بلند شد.
- مورگانا یه کاری بکن!
-
چند لحظه قبل از انداختن کبریت توسط سرباز،خفاش پروازکرد و بعد از گرفتن دستگیره زمان با دندون ها اونو سمت تره انداخت.
- بــــپـــیـــچـــووون...!
-بومم!(صدای شدت گرفتن آتیش و ترکیدن مواد شیمیایی بین هیزم ها)



7 امتیاز محاسبه شد


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۱۷:۰۹:۲۸
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۱۵:۴۹:۱۹
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۱۵:۵۴:۵۵
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۱۵:۵۵:۲۷

منم سالم بودم
حالا خوب نگاه کن
اعصاب که ندارم
داره دکتر میزنه با چوب رو زانوم


تصویر کوچک شده


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۹:۵۵ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۸
#78

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
تلق!
شپلق!
گرومپ!

هر سه نفر از وزارت به صورت افكت هاي استفاده شده در بالا، به زمين پرتاب ميشوند. مگي درحالي كه فحش ميده دستگيره ي زمان رو توي جيبش ميذاره. به سمت تره ور مياد و بلندش ميكنه و بعد به مورگانا نگاهي ميندازه. نگاه مورگانا به قلعه ي سنگي ِ بزرگي است كه دور تا دورش نگهباناني با زره گذاشته شده است.

- مگي، به گمونم اين بار راه رو درست اومديم.
- Wow! اون خانومه رو...
مورگانا : ! تو هم خودت خانومي.
- اِي بابا، عجب اشتباهي كردم. درست ميگي، كاش از همون اول شناسه ي پرسي ويزلي رو برميداشتم. خيله خب، بيايد بريم!

به سمت قلعه به راه مي افتند. مگي براي سه چهار نفر از نگهبانان دست تكون ميده اما هيچ كس نگاهشم نميكنه. به در بزرگي ميرسند، مگي با دست چپ و پاي راست در ميزنه. اما هيچ صدايي كه نشانه اي از حيات در آنجا نشان بدهد، نيست.

مگي : خب. ما جادوگريم، يادتون كه هست! بنابراين، من الان جادو ميكنم.

و چوبدستي اش رو ميكشه بيرون و فرياد ميزنه(جهت ِ هيجان دادن به پست) :
- آلوهومورا !

در با صداي بلندي مي لرزه و بعد باز ميشه. اما تا مگي مياد پاشو بذاره توي قلعه، از پشت سر پنجاه هزار نگهبان ِ خشك شده روي سر اون سه تا ميپرند و بيهوششون ميكنند.

--- خيلي مدت بعد! ---

- مگي!؟ مگي!

مينروا مگي چشمانش رو باز ميكنه. مورگانا با لبخند گل گشادي روبروش نشسته و داره صداش ميكنه.
- ما كجاييم؟
- زندان!‌
- چي؟‌

مورگانا تره ور رو ميكشه و براي اينكه اون هم ديالوگي داشته باشه ميگه كه تره ور براي مينروا توضيح بده. تره نفس عميقي ميكشه:
- خب. ببين ما الان دقيقا" تو سال 1760 هستيم!
- !!!
- بله. و اينها اعتقادات زيادي به جادو و اينا دارن. و چون توي احمق ِ وزير بي عرضه و (سانسور) هستي جادوكردي و ايناهم مارو به جرم جادوگري گرفتن. و بعد من حرف زدم و فكر كردن من حيوون ِ دست آموز تو هستم. بعد هم مورگانا سعي كرد دوسه تاشونو يه لقمه كنه كه متاسفانه اونا يه لقمه امون كردن!

مگي سرش رو خاروند و گفت:
- خب الان برميگرديم يه زمان ديگه.
مورگانا : به اين سادگي ها هم نيست. لباسامونو ازمون گرفتن و لباس زندان تنمون كردن. اين قرمز خالخالي ها!
مينروا : اِ چه نازن...
مورگي و تره :

- درضمن! تا دوساعت ديگه هم آتيشمون ميزنند.



7 امتیاز محاسبه شد


ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۱۵:۴۶:۰۹
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۱۵:۵۱:۱۸

[b]دیگه ب


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
#77

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
تره ور به روبرو اشاره می کنه:
- هی بچه ها. ببینین اون آدمای مهربون دارن میان طرف ما.

مورگانا و مگی به آدمایی نگاه می کنن که چن تیکه برگ، به زور بدنشون رو پوشونده و پشت سر کسی درحال دویدن هستن که برگ هایی که به عنوان لباس استفاده می کنه، یه هوا بزرگتر از بقیه اس! البته اون "آدمای مهربون" با نیزه های زمختی که بالای سرشون گرفته بودن و موقع دویدن، تکون تکون می دادنشون، اونقدرام دوست داشتنی به نظر نمی رسیدن.

نفر جلویی بهشون می رسه و نیزۀ خودشو به صورت تهدید آمیزی به سمت مگی تکون میده و حرفایی رو بلغور می کنه:
- مومبا لومبا گومبل کیمبا!

مگی با حیرت نگاهی به تره ور میندازه چون به نظرش این زبون، به یه وزغ بیشتر می خوره تا یه آدم. ولی تره ور که ارتفاعش به طرزی غیرعادی زیاد شده، گلوشو باد کرده و داره یه آواز وزغی رو توی گلوش زمزمه می کنه. از دوردست، صدای زمزمۀ وزغانۀ مونث گونه ای به گوش می رسه که کاملا آواز خوندن تره ور رو توجیه می کنه. مگی با ناامیدی از تره ور رو برمیگردونه و به مورگانا نگاه می کنه که متوجه نکتۀ عجیبی میشه. مورگانا سیخ داره توی چشای آدمیزاد عجیب و غریب، که رئیس بقیه به نظر می رسه نگاه می کنه و هیچ حرفی نمی زنه.

اون رئیسه هم مث طلسم شده ها مبهوت مونده و کمی بعد، به تعظیم درمیاد و بقیۀ افرادش هم پشت سر اون، به مگی و مورگانا و تره ور تعظیم می کنن. بعد از جا بلند میشن و بازم با نیزه هاشون به اینا اشاره می کنن که دنبالشون برن.

مگی رو به موگرانا می کنه:
- این بی ناموث بازیا چی بود درآوردی؟ با چشمات داشتی طرفو می خوردی!

مورگانا با بی حوصلگی جواب میده:
- بی ناموث بازی غلطه! باید بگی بی ناموس بازی. بعدشم. داشتم با ذهن جویی حرفای طرفو واسه خودم ترجمه می کردم و حرفای خودمو بهش می رسوندم.

- ئه؟ چه باهال! هالا چی می گفط ترف؟

- ببین توی یه جمله چقده غلط داری؟ طرف می گفت که رئیس این قبیله هست. همون چیزی که ما بهش میگیم مدیر! قبیله شونم افتخار داره که ما رو به صرف شدن نهار دعوت کنه.

- صرف شدن نهار یا صرف کردن نهار؟

- چه می دونم؟ لابد اینم حرف زدن بلد نیست. منم گفتم که تو وزیری و منم ملکه ام و تره ور هم یه وزغ بی نظیره که تخصصش تو بی ناموسیه. بعدم گفتم صرف نهار با اونا برای ما خیلی خوشحال کننده هست و اینا! اینام جوگیر شدن و تعظیم کردن.

کم کم جماعت راهپیما (!) به محوطه ای می رسن که چادرهای ملت توش دیده میشد. یه دیگ بزرگ هم وسط محوطه داشت می جوشید و چن تا خانوم که کاملا با برگ، حجاب آسلامیک خودشونو رعایت کرده بودن، چپ و راست توش هویج و سبزی معطر و خرت و پرتای دیگه می ریختن. مگی نگاهی به مورگانا میندازه:
- بوقی گمونم اینا فعل رو درست سرف کرده بودن. ما قراره برای نحار سرف شیم!

- اولا بوقی خودتی! دوما کشتی منو: اینا فعل رو درست "صرف" کردن و ما قراره به عنوان "نهار"، "صرف" شیم! چی؟ ما قراره برای نهار صرف شیم؟ نههههههههههههه!

مگی چشاشو توی حدقه می گردونه و به خودش میگه دلش خوشه که معاون داره! یکی که شوته و نمی فهمه که قراره خورده بشن. اون یکی هم که حتی پریدنشو یادش رفته! روشو می کنه طرف تره ور که هنوز به طرزی غیرعادی ارتفاعش بالاست!
- هی تره، تو چرا یهو قد کشیدی؟

- خوب می دونی، صدای یه وزغ ماده رو شنیدم، یه چیزی رو علفا بود. برداشتم گذاشتم زیر پام تا قدم بلندتر شه و اگه خانوم وزغه منو دید، ببینه چه قدبلند و خوش تیپم و باهام قرار بذاره. :fan:

مگی بازم چشاشو توی حدقه می چرخونه و درهمین لحظه مورگانا هم توجهش به ارتفاع بالای تره ور جلب میشه:
- هی تره، تو چرا یهو قد کشیدی؟

همینکه تره ور میاد تا مشتاقانه دلیلش رو بیان کنه، مورگانا و مگی دو نفری به سمت تره ور حمله می کنن. تره ور که تفکرات ناجوری درمورد اهداف اونا توی ذهنش داره، به سرعت چیزی که زیر پاش برای افزایش ارتفاع گذاشته بوده رو ول می کنه و می دوه طرف دیگ تا خودشو نجات بده ولی وقتی می بینه کسی دنبالش نیست، با دماغ سوختگی برمی گرده":
- بی معرفتا! چرا نیومدین؟ فک کردم الان ازتون جلو می زنم و زودتر سوک سوک می کنم و یه بارم شده، ازتون می برم بازیو.

مگی با خشانت بهش می توپه:
- بوقی! تمام مدت دستگیرۀ زمان دست تو بوده و یه کلوم نگفتی؟

- خوب نپرسیدی تا بگم.

- پس من و مورگانا همون اول که رسیدیم سر چی داشتیم بحث می کردیم؟

- خوب شما دو تا داشتین بحث می کردین. به من چه؟

مگی اومد بازم بحث کنه که مورگانا پرید وسط حرفش:
- بسه دیگه. زودتر بچرخونش تا بریم از اینجا. نمی بینی میزبانامون دارن میان سراغمون؟

مگی نگاهی به مردم نیمه برهنه ای که با نیزه هاشون، اونا رو همراهی می کنن و همینطور بانوانی که با چشمانی مشتاق و حریص و وسیله هایی که شباهت زیادی به کفگیرهای چوبی داره دارن بهشون نزدیک میشن، میندازه و تو دلش با مورگانا موافقت می کنه. ولی به زبون نمیاره که مبادا طرف پررو شه:
- خوب دیگه بوق اضافی موقوف. دستاتونو بدین به من تا بچرخونمش.

یک... دو... سه... حرکت!

و چرخشی سرگیجه آور، در زمان.

--------------------

نفر بعدی خودش حدس بزنه که اینا کجا میرن.





7 امتیاز محاسبه شد


ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۱۵:۴۲:۴۸
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۱۵:۵۵:۱۸







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.