تره ور به روبرو اشاره می کنه:
- هی بچه ها. ببینین اون آدمای مهربون دارن میان طرف ما.
مورگانا و مگی به آدمایی نگاه می کنن که چن تیکه برگ، به زور بدنشون رو پوشونده و پشت سر کسی درحال دویدن هستن که برگ هایی که به عنوان لباس استفاده می کنه، یه هوا بزرگتر از بقیه اس! البته اون "آدمای مهربون" با نیزه های زمختی که بالای سرشون گرفته بودن و موقع دویدن، تکون تکون می دادنشون، اونقدرام دوست داشتنی به نظر نمی رسیدن.
نفر جلویی بهشون می رسه و نیزۀ خودشو به صورت تهدید آمیزی به سمت مگی تکون میده و حرفایی رو بلغور می کنه:
- مومبا لومبا گومبل کیمبا!
مگی با حیرت نگاهی به تره ور میندازه چون به نظرش این زبون، به یه وزغ بیشتر می خوره تا یه آدم. ولی تره ور که ارتفاعش به طرزی غیرعادی زیاد شده، گلوشو باد کرده و داره یه آواز وزغی رو توی گلوش زمزمه می کنه. از دوردست، صدای زمزمۀ وزغانۀ مونث گونه ای به گوش می رسه که کاملا آواز خوندن تره ور رو توجیه می کنه. مگی با ناامیدی از تره ور رو برمیگردونه و به مورگانا نگاه می کنه که متوجه نکتۀ عجیبی میشه. مورگانا سیخ داره توی چشای آدمیزاد عجیب و غریب، که رئیس بقیه به نظر می رسه نگاه می کنه و هیچ حرفی نمی زنه.
اون رئیسه هم مث طلسم شده ها مبهوت مونده و کمی بعد، به تعظیم درمیاد و بقیۀ افرادش هم پشت سر اون، به مگی و مورگانا و تره ور تعظیم می کنن. بعد از جا بلند میشن و بازم با نیزه هاشون به اینا اشاره می کنن که دنبالشون برن.
مگی رو به موگرانا می کنه:
- این بی ناموث بازیا چی بود درآوردی؟ با چشمات داشتی طرفو می خوردی!
مورگانا با بی حوصلگی جواب میده:
- بی ناموث بازی غلطه! باید بگی بی ناموس بازی. بعدشم. داشتم با ذهن جویی حرفای طرفو واسه خودم ترجمه می کردم و حرفای خودمو بهش می رسوندم.
- ئه؟ چه باهال! هالا چی می گفط ترف؟
- ببین توی یه جمله چقده غلط داری؟
طرف می گفت که رئیس این قبیله هست. همون چیزی که ما بهش میگیم مدیر! قبیله شونم افتخار داره که ما رو به صرف شدن نهار دعوت کنه.
- صرف شدن نهار یا صرف کردن نهار؟
- چه می دونم؟ لابد اینم حرف زدن بلد نیست. منم گفتم که تو وزیری و منم ملکه ام و تره ور هم یه وزغ بی نظیره که تخصصش تو بی ناموسیه. بعدم گفتم صرف نهار با اونا برای ما خیلی خوشحال کننده هست و اینا! اینام جوگیر شدن و تعظیم کردن.
کم کم جماعت راهپیما (!) به محوطه ای می رسن که چادرهای ملت توش دیده میشد. یه دیگ بزرگ هم وسط محوطه داشت می جوشید و چن تا خانوم که کاملا با برگ، حجاب آسلامیک خودشونو رعایت کرده بودن، چپ و راست توش هویج و سبزی معطر و خرت و پرتای دیگه می ریختن. مگی نگاهی به مورگانا میندازه:
- بوقی گمونم اینا فعل رو درست سرف کرده بودن. ما قراره برای نحار سرف شیم!
- اولا بوقی خودتی! دوما کشتی منو: اینا فعل رو درست "صرف" کردن و ما قراره به عنوان "نهار"، "صرف" شیم!
چی؟ ما قراره برای نهار صرف شیم؟ نههههههههههههه! مگی چشاشو توی حدقه می گردونه و به خودش میگه دلش خوشه که معاون داره! یکی که شوته و نمی فهمه که قراره خورده بشن. اون یکی هم که حتی پریدنشو یادش رفته! روشو می کنه طرف تره ور که هنوز به طرزی غیرعادی ارتفاعش بالاست!
- هی تره، تو چرا یهو قد کشیدی؟
- خوب می دونی، صدای یه وزغ ماده رو شنیدم، یه چیزی رو علفا بود. برداشتم گذاشتم زیر پام تا قدم بلندتر شه و اگه خانوم وزغه منو دید، ببینه چه قدبلند و خوش تیپم و باهام قرار بذاره. :fan:
مگی بازم چشاشو توی حدقه می چرخونه و درهمین لحظه مورگانا هم توجهش به ارتفاع بالای تره ور جلب میشه:
- هی تره، تو چرا یهو قد کشیدی؟
همینکه تره ور میاد تا مشتاقانه دلیلش رو بیان کنه، مورگانا و مگی دو نفری به سمت تره ور حمله می کنن. تره ور که تفکرات ناجوری درمورد اهداف اونا توی ذهنش داره، به سرعت چیزی که زیر پاش برای افزایش ارتفاع گذاشته بوده رو ول می کنه و می دوه طرف دیگ تا خودشو نجات بده ولی وقتی می بینه کسی دنبالش نیست، با دماغ سوختگی برمی گرده":
- بی معرفتا! چرا نیومدین؟ فک کردم الان ازتون جلو می زنم و زودتر سوک سوک می کنم و یه بارم شده، ازتون می برم بازیو.
مگی با خشانت بهش می توپه:
- بوقی! تمام مدت دستگیرۀ زمان دست تو بوده و یه کلوم نگفتی؟
- خوب نپرسیدی تا بگم.
- پس من و مورگانا همون اول که رسیدیم سر چی داشتیم بحث می کردیم؟
- خوب شما دو تا داشتین بحث می کردین. به من چه؟
مگی اومد بازم بحث کنه که مورگانا پرید وسط حرفش:
- بسه دیگه. زودتر بچرخونش تا بریم از اینجا. نمی بینی میزبانامون دارن میان سراغمون؟
مگی نگاهی به مردم نیمه برهنه ای که با نیزه هاشون، اونا رو همراهی می کنن و همینطور بانوانی که با چشمانی مشتاق و حریص و وسیله هایی که شباهت زیادی به کفگیرهای چوبی داره دارن بهشون نزدیک میشن، میندازه و تو دلش با مورگانا موافقت می کنه. ولی به زبون نمیاره که مبادا طرف پررو شه:
- خوب دیگه بوق اضافی موقوف. دستاتونو بدین به من تا بچرخونمش.
یک... دو... سه... حرکت!
و چرخشی سرگیجه آور، در زمان.
--------------------
نفر بعدی خودش حدس بزنه که اینا کجا میرن.
7 امتیاز محاسبه شد
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۱۵:۴۲:۴۸
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۱۵:۵۵:۱۸