ادامه فلش بک:
رز داشته همینطوری هی زار میزده که صدای هلگا ادامه میده:
-با این حال برای اینکه فداکاری رو هم به شما بیاموزم ... هر مرحله رو یک نفر هم بگذرونه کافیه. به هر قسمت که رسیدید یک نفر به نمایندگی از بقیتون اون مرحله رو انجام بده، زنده و یا حتی مرده مرحله رو به پایان برسونه، مسیر برای بقیه هم باز میشه. شروع کنید.صدای انفجاری به گوش میرسه و همه پرت میشن عقب. وقتی بلند میشن با دریایی بسیاااااار با عظمت و فراخ مواجه میشن که البته عرضش اینقدر زیاد بوده ها ... طولش صد متر بوده فقط. یه ویلچر هم در ابتدای دریاچه قرار داشته که با خطوط طلایی رنگی روش نوشته شده بوده:
ویلچر هلگا هافلپاف در سنین پیریبرتی که جو دریاچه گرفته بودتش جیغ میزنه:
-ایول ایول ... خلیج همیشه فارس!
ریتا که کلا یادش رفته پیام آور جذبه توی تالاره و نشانههایی از خوف و غلط کردم و تو رو خدا اینبار بیخیال و اینا در چهرهش مشاهده میشده میگه:
-پس حله دیگه ... این مرحله رو برتی میگذرونه.
برتی همینجوری که داشته چکش میزده چکش رو میندازه تو آب و از ترس میپره تو بغل پیوز. اما نمیتونه که. چون پیوز روح بوده و برتی با همون فیگور پریدن و بغل کردن میخوره زمین و استخون لگنش دو تیکه میشه.
ملت:
گلرت که جو صحبتهای هلگا گرفته بودتش و از طرفی میخواسته گولاخیت خودش رو در جادوکار شدن اثبات کنه فریاد بر میاره:
-آهای ملت همیشه در صحنه هافلپاف ...
اِما یکی میزنه پس گردنش.
-مثه آدم حرفتو بزن تو این اوضاع رول رو حماسی نکن!
گلرت: آهان گرفتم. خواستم بگم من این مرحله رو داوطلب میشم.
یه ژست خفن هم میگیره، لباسش جر میخوره و بازوهاش میزنه بیرون!
چند دقیقه بعد ...
دخترها که اینجور مواقع باطن واقعیشون رو نشون میده یه گوشه مچاله شدن و دارن از شدت ترس و هیجان ناخون هاشون رو میجون. برتی هم کنارشون به همون حالت خشک زده و بدنی که استایل بغل کردن داره نشسته. اسکور و روفوس دارن صحبتهای نهایی رو با گلرت میکنن که اگه به مشکل برخوردی چیکار کنی، پیوز هم توضیح میده که اگه یهو افتادی مردی چه اتفاقاتی برات پیش میاد و شب اول مرگ چطور هست و کلا داره به بهترین شکل ممکن امیدواری میده به گلرت!!!
صدای تلقی به گوش میرسه و ویلچر شروع به حرکت میکنه. رز کنترلشو کلا از دست میده و اِما و ریتا واسه اینکه بهش کمک کنن ناخون خودشون رو ول میکنن و شروع میکنن به خوردن ناخونهای رز. ویلچر به دریاچه میرسه، آب رو میشکافه و در حالی که گلرت روش نشسته بوده و اطمینان از صورتش میباریده به درون آب میره. در آخرین لحظه صدای هلگا بار دیگه فضا رو در بر میگیره:
-مرحله اول ، شنا با ویلچر! درون آب:
گلرت: قل قل قل قل ... غلط کردم ... قل قل قل قل ... من میخوام انصراف بدم ...
هیچ اتفاقی نمیفته.
-قل قل قل قل ... هلگا خودت کمک کن ... قل قل قل قل ... منو یاری بده که ... قل قل قل .... جز تو یاوری نیست ...
بازم اتفاقی نمیفته.
-قل قل قل ... من فقط جوگیر شدم ... قل قل قل ... یا مرلین کمکم کن ...
در همون لحظه دستی از غیب ظاهر میشه، در آب یه سری حرکات موزون انجام میده و اون قسمت از زمین دریاچه که گلرت روش بوده خشک و بدون آب میشه.
صدای فردی از درون آب به گوش میرسه:
-مرلین یارت! خواستت چیه فرزندم؟
گلرت که از تعجب چشماش به اندازه توپ تنیس شده بوده میگه:
-مرلین بزرگ ... مرلین مهربون ... بهم کمک کن که بتونم تا آخر دریاچه رو با ویلچر برم.
-سه شرط دارم فرزندم. آیا مایلی بشنوی؟
گلرت: آره آره آره
-شرط اول، به هیچ کدوم از دوستانت نمیگی من کمکت کردم چون در مراحل بعدی میخوان از این موضوع سواستفاده کنن و اینجوری من و هلگا چون تو بهشتیم زیاد چشم تو چشم میشیم و خب اذیت میشم.
-قبوله!
-شرط دوم: هیچکدوم از مراحل بعدی رو دیگه نمیپذیری و اجازه میدی بقیه دوستانت هم برای بقیه فداکاری انجام بدن مثه تو که الان فداکاری رو به کمال رسوندی.
-قبوله!
-شرط سوم، بابت کارهای گذشتهت توبه کن و دیگه هیچوقت با آلبوس دامبلدور ارتباط نداشته باش.
-
-من رفتم.
- باشه باشه باشه ... قبوله ... هر چی شما بگید مرلین بزرگ.
چند لحظه سکوت برقرار میشه و گلرت فکر میکنه سرش کلاه رفته اما ناگهان اون قسمت از بخش زیرین دریاچه که جلوش بوده باز میشه و خشکی رو در مقابلش تا انتهای دریاچه میبینه. هرچند بالای سرش هافلیها دارن فکر میکنن گلرت در نهایت شهامت داره اون زیر با کوسه و نهنگ و موجودات خفن میجنگه.
نویسنده: با تشکر از فرعون و موسی که حق کپی این ایده رو در اختیار ما قرار دادند.
لحظاتی بعد بعد گلرت در میان تشویق پر شور هافلپافیها از اونور دریاچه بیرون میاد و در حالی که مشتشو تو هوا تکون میداده و لبخند میزده صدای هلگا همه جا رو در بر میگیره:
-Mission Passed!
صدای انفجاری دیگهای به گوش میرسه و دریاچه ناپدید میشه.
چند دقیقه بعد ...
هافلیها که دیگه خودشون رو قدرتمند تصور میکردن زل زدن به سالن رو به روشون که پر از کلیدهای جور وا جور و رنگارنگ از همه رنگه! گلرت برای بار دهم تاکید میکنه دیگه اصن رو من حساب نکنید چون تو آب بودم سرما خوردم و نویسنده هم از همینجا به نمایندگی از همه تو دلش میگه ای دروغگوی کثیف!!
رز: ما به یه جارو سوار احتیاج داریم ...کاش ویکتور اینجا بود ... اون جارو سوار ماهریه.
در عین ناباوری صدای پاق بلندی به گوش میرسه و ویکتور در حالی که یه تیکه پشم تو دستش بوده و سی چهل تا ارتشی هم پشت سرش فیگور جنگاوری به خودشون گرفتن ظاهر میشه. هافلیها به اتفاق ذوق مرگ میشن.
-ویکتور!
ویکتور بی توجه به شوق و ذوق بقیه تیکه پشمی که تو دستش بوده رو بالا میگیره و به همه نشون میده:
-این پشم رو میبینید؟
ملت: بله بله بله
ویکتور: هافلپاف برای من حکم این پشم رو داره. پس اصن رو من حساب نکنید.
صدای پاق دیگهای به گوش میرسه و ویکتور و لشکرش ناپدید میشند.
ملت: