در ذهن مشوش جینی : عجب کاری کردیما حالا با این همه مرگخوار چی کار کنیم ؟
احساسات درونی الفیاس :
با این ها چه خاکی به سرم بریزم ؟
جند
مین
بعد
در
خانه
ریدل
اکثریت مرگخوارا البته بدون ولدمورت حاضر بودن .
بلا : خوب سورس این محفلیا این جا چه غلطی می کنن ؟
- دیگه باهاشون اینطوری حرف نزن خود شخص سیاه لرد حکم مرگخواریشون رو انگشت زدن .و قراره با من تو محفل جاسوس باشن .
ایوان : هی هی هی آفرین آفرین
آفرین به شما ها
و به سرعت با الفیاس و جینی دست می ده و بهشون این افتخار بزرگ رو تبریک میگه .
لینی : رز ، بیا این ابله رو جمعش کن ببر بیرون آبرومونو برد .
بعد از جمع کردن ایوان و سروسامان گرفتن و تجدید آرایش نظامی مرگخوارا لینی شروع می کنه :
- چه طور مطمئن بشیم که اینا جاسوس اونور نیستن ؟
درون ذهن الفیاس که در حال ارتباط ذهنی با جینی بود :
- اینا فهمیدن ما واسه چی اینجا اومدیم من که رفتم !
- اوهوی صبر کن پیری ترسو الان درستش می کنیم تو هم بهتره ذهنتو قفل کنی .
بیرون از اذهان اون دو تا .
سورس : چون من اونارو جذبشون کردم و خودم هم ضامنشون هستم و لرد هم به گفته من اعتماد داره .
رز : اگه این طوریه خوب خوش اومدین بچه ها بیایین تختاتون رو نشون بدم .
بعد از رفتن الفیاس و دوج و رز با هم و رفتن اسنیپ و مرگخورا :
لینی : به نظر من یه کاسه ای زیر قابلمه ای چیزی هستش ، اینا بیخودی این جا نیستن .
بلا : حق با توئه من یه فکری دارم .
صبح روز بعد جلوی تابلوی اعلامیه های خانه ریدل
با اجازه از لرد بزرگ و سیاه و ابتکار شخصی خودم از این به بعد هر روز صبح به مدت نیم ساعت به دامبل و تمام محفلیا فحش بدن و القاب شایسته ی قیافشون بدن.
پ ن : جلسه امروز صبح با الفیاس دوج و جینی ویزلی هستش .
جینی و الفیاس :