درب خانه شماره 12 میدان گریمولد وسط دیوار آجری میان دو آپارتمان تابلو شد، با صدای قیژ مانندی اوپن شد و بلاتریکس بدون توجه به لرد که کنارش ایستاده بود، با گستاخی تمام جلو برفت...
لرد: «بلا ؟! جلوی من ؟ بدون اجازه ؟
»
بلاتریکس آهی کشی، سری به نشانه خستگی و به ستوه اومدن تکون داد و گفت:
«آآآه ! ارباب ! جسارت منو ببخشید ! نیست از زندان در رفتیم، دیگه عظمتتون رو فراموش کردم ! ولی کلا بهتره من جلو برم ! هر چی باشه خونه عموی من بوده. اینجا بزرگ شدم. ممکنه هنوز پر از تله های خودم باشه اینجا !
»
لرد با قیافه ای عصبی بلاتریکس رو به پشت سرش هل داد و ضمن زمزمه چندین فحش و ناسزا به زبان باستانی، گفت:
«لازم نکرده تو به فکر تله و حقه های پیش روی من باشی ! بزرگترین جادوگر تاریخ هرگز در تله نخواهد افتاد ! دنبال من بیا دختره بی حیا ! کروشیو ! بیا دنبالم...
»
لرد با قیافه ای عصبی درب نیمه باز مقابلش را کنار زد و با قدم هایی سریع وارد راهروی باریک ورودی خانه شد و پشت سرش نیز بلاتریکس با گام هایی آرام آمد...
لرد: « بوی نفرت انگیزی میاد بلاتریکس ! بوی ماگل و ماگل زاده، بوی خون کثیف ! لرد سیاه صحبت میکنه ! اهالی اینجا لطفا خودتون رو نشون بدید ! زود باشید ! اینقدر وقت منو نگیرید ! اه ! »
هیچ صدایی شنیده نمی شد. بلاتریکس به آرامی و با نهایت احتیاط از کنار شانه لرد عبور کرد و دستی به دیوار سفید کنار لرد کشید که روی آن با اجسامی ناهموار و خاکستری و زرد و سبز رنگ، طرح افعی مانندی حک شده بود...
بلاتریکس: «سرورم ! به این دیوار نگاه کنید ! به این طرح افعی زیبا ! :pretty: »
لرد دیوار را نگاهی کرد، لبخندی مصنوعی زد و گفت:
«قشنگه ! طرح مورد علاقه منه ! خب که چی؟ چه ربطی به قایم شدن اینا داشت ؟ چرا نشون نمیدن خودشون رو ؟! »
بلاتریکس: «ارباب ! این طرح افعی رو من و ریگولوس وقتی بچه بودیم، دور از چشم عمو و زن عموم، با چسبوندن دماغمون طی دو سال، حکش کردیم به این دیوار ! همه فکر می کردن با قلم و ذوق هنری و از این چرندیات، اینکارو کردیم ! :pretty: »
لرد: «پس این دماغ ناشتایی دوران کودکی تونه که طرح افعی گرفته ! الان که خوب بش نگاه می کنم، می بینم چقدر نفرت انگیزه ! »
صدای بهم خوردن ظروف و کاسه های استیل از سوی آشپزخانه به گوش رسید. لرد و بلاتریکس سریعا ساکت شدند و به سمت درب مقابلشان رفتند که از طریق چند پله به آشپزخانه زیرزمینی منتهی می شد...
بلا: «سرورم ! به نظرم از نجینی استفاده کنیم ! بفرستیمش پایین، توی آشپزخونه یک ارزیابی از موقعیت کنه، اگه امن بود، ما بریم پایین ؟ هان؟ نظرتو....ن.. »
پیش از آنکه بلاتریکس نجینی را از توی جوراب شلواری اش بیرون بکشد و آنرا عازم ماموریت نماید، جن مفلوک و پیر، مقابلش، در میان چارچوب درب مقابل آنها نمایان شد...
لرد: «جن نفرت انگیز ! تو رو خوب یادمه ! زود باش بگو ببینم کجا هستن اهالی این خونه ؟! »
کریچر کمر قوزش را به سختی به نشانه تعظیم، خم کرد و گفت:
«دورگه های کثیف، ماگل زاده و خائنان همگی در گوشه و کنار این خونه از ترس رویارویی با شما ارباب مطلق تاریکی، پنهان شده اند سرورم ! لوپین ها به همراه توله ها و فک و فامیل هاشون توی کشوی کابینت آشپزخونه قایم شدن، ویزلی های خائن بالا، زیر تخت ارباب ریگولوس قایم شدن، سیریوس هم درب اتاقش رو بسته و همونجا قایم شده ! بقیه اهالی هم توی بیت و اتاق فکر هستند !»
بلاتریکس با شرارت تمام لگدی به شکم کریچر زد و با خنده های مصنوعی گفت:
«ممنون کریچر ! حالا گمشو توی لونه ات ! ارباب ناهار خوشمزه ای میخوان ! :evilsmile: »
کریچر: « اطاعت !
»
لرد به همراه بلا چند قدم جلوتر حرکت کرد و به مقابل دربی رسید که روی آن نوشته شده بود "اتاق فکر".
لرد: «بلا، چرا از توی اتاق فکر اینها اینقدر بوی فاضلاب و موش مُرده میاد ؟! »
بلا: «سرورم ! جسارتا اتاق فکر در اینجا استعاره از همان مرلینگاه شریف یا همان زورخانه یا همان درد و دل خانه ست ! محل هفکری و تجمع و مشورت اینها اینجاست! جای جمع و جور و نقلییه ! اما خب، هر چی باشه به پای مال خودمون در خانه اجدادی تون نمیرسه ! البته گفته میشه اینها برای این مصارف، به جای آب از ویتامین سی و آب پرتقال بهره می گیرند. وضع شون خوبه ! زمان ما که توی لوله کشی آب تا جایی که یادمه شیر بود که از گاو همسایه تامین می شد !
»
لرد سری از سوی نفرت تکان داد و از مقابل درب "اتاق فکر" گذشت و به سوی درب کناری آن که با فونت سرخ رنگ "نازنین بولد"، نسخه 2012 نوشته شده بود" بیت " گام برداشت و به همراه بلاتریکس مقابل آن ایستاد...
بلا: «ئم ! سرورم ! اینجا بیت هست. من پیشنهاد می کنم لطفا درب اون رو باز نکنید چون...ئه...سرور....م !
»
لرد همینکه دستگیره درب را چرخاند و درب به قطر چند میلی متر گشوده شدة نوری همانند نور خورشید تابیده شد و صدای جیغ هارمونی دار و یکصدای صدها بانو و بانوچه از داخل بیت به گوش رسید...
لرد سریعا درب را بست. قلبش را که هم اکنون در کله اش قرار گرفته بود و شدیدلی می تپید، محکم فشار میداد. و با وحشت گفت:
«بلا !!! این دیگه چه جهنمی بود ؟!! »
بلا: «اینجا بیت بود ارباب ! اونها هم اهل بیت بودن ! بیت محل استقرار بانو و بانوچه های ارشد اینجاست. ورود ممنوعه ارباب ! البته برای شما محدودیتی نیستا ! »
لرد در حالیکه قلبش را فشار میداد گفت:
«مال خودت ! مرده شور این خونه آبا و اجدادی تون رو ببرم ! موندم چطور باید این موجودات رو رهبری کنم ! میرم آشپزخونه ! تا نیم ساعت دیگه باید همشون رو جمع کرده باشی پایین، توی آشپزخونه ! جلسه توجیه لازمه بذارم ! نجینی رو هم از توی جورابت در بیار ! بذار هوا بخوره طفلی ! برو دیگه ! »
و با عصبانیت و نفس زنان از مقابل بیت و اتاق فکر گذشت و به سمت آشپزخانه رفت و بلاتریکس را تنها گذاشت...
...