تری به طرف دفتر همبستگی مردودین سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها راه میفته... در چند متری دفتر هم میشد به راحتی بوی کثیفی رو حس کرد. تری بینیشو میگیره و در رو میشکنه و وارد دفتر میشه.
دفتر شلوغ و به هم ریخته بود. تری بینیش رو محکم تر میگیره و وارد میشه. هر کسی مشغول یه کاری بود. تری پوزخندی میزنه. الفیاس رو میبینه که یه طرف دفتر ایستاده و داره با بانو لاو میترکونه! به طرف الفیاس میره ، الفیاس با دیدن تری تلفن رو قطع میکنه و با عصبانیت میخواد حرفی رو بزنه که تری ساکتش میکنه!
- هیس الفیاس! نمیخوام چیزی بشنوم! فقط میخوام بپرسم شما از این بوی موندگی و زحم و از این شلوغی و به هم ریختگی خسته نمی شین؟!
تری منتظر جواب الفیاس نمیمونه و دوباره به اطرافش نگاه میکنه و میگه : اینه همبستگی تون؟!
الفیاس اخمی میکنه و میگه : مگه چشه؟! خیلی هم ما وحدت و همبستگی داریم!
تری از این حرف الفیاس خنده ش میگیره و هیچی نمیگه. از شدت خنده اشک از چشم هاش جاری میشه. تری به زور جلوی خنده ش رو میگیره و در جواب الفیاس میگه : بالاخره که چی الفیاس؟! آخرش مجبور میشین کوتاه بیاین و در این جا رو تخته کنین!
- هه!! به همین خیال باش!
تری دوباره خنده ش میگیره. الفیاس این دفعه قاطی میکنه!
- برو بیرون تری!
تری در حالی که میخندیده اون جا رو ترک میکنه و الفیاس رو با صورتی سرخ شده از عصبانیت تنها میذاره!
~~~~~~~~~~~~
وقتی این پست رو خوندین ، برین و ادامه ی سوژه ی پست قبلی رو بدین! این پست فقط واسه به هم ریختن اعصاب شما بود!