جلسه ی اول کلاسش دیر شده بود .
حتی وقت نکرده بود ریش هایش را بتراشد و از همه مهم تر متن آغاز ترمش را آماده کند .
چند روز تعطیلی حسابی باعث شده بود که همه چی را فراموش کند حتی شروع ترم جدید را .
مچ دستش را بالا آورد تا به ساعتش نگاه کند اما یادش آمد که در دنیای جادویی خبری از ساعت سواچ نیست .
پشت در کلاس رسید کمی صبر کرد تا نفسی تازه کند ، با خود می اندیشید که "سوروس چه فکری با خود کرده است که این کلاس در این قسمت برج را به این پیر مرد داده است؟!! ".
در را باز کرد و داخل کلاس شد . در کمال ناباوری کلاس خالی بود .
- لابد امروزم به علات آلودگی هوا تعطیل شده و این فیلیچ احمق یادش رفته به من بگه ، هرچی می کشیم از دست این خون فاسد هاست. :vay:
خواست از کلاس خارج شود که صدای برخورد شیئی نظرش را جلب کرد . برگشت و به پشت سرش نگاه کرد جایی که تا چند لحظه پیش بر روی میزی گلدان یادگاری مادربزرگش بر روی آن قرار داشت .
- لعنت بر دل سفید دامبلدور . کی اونجاس؟ گفتم کی اونجاس؟
هیچ صدایی به پاسخ نیامد .
چوب دستی اش را بیرون کشید و گفت :
- اگه تا ده ثانیه ی دیگه بیرون نیاید کلاس رو به آتیش می کشم.
در همین هنگام از پشت صندوقچه ها و کمدهای داخل کلاس چند دانش آموز بیرون آمدند . یکی از آنها که گلدان را در دست داشت جلو آمد و من من کنان گفت :
- بـ... بفرمایید پر. . پرفسور . . .
سالازار گلدان را از دست بچه گرفت و به سمت میزش رفت و پشت آن نشست.
- این مسخره بازیا یعنی چی؟ چرا همتون قایم شدید برا من؟
-
- با شماهام. . . میگم چرا قایم شدید ؟
صدایی از بین بچه ها گفت :
- آخه از شما می ترسیم پرفسور .
سالازار ناگهان زد زیر خنده .
-
از من؟ الخودم که همتون خون فاسدید ، آخه کودکان روانمنش خودم، من سه ترم معجون سازی تدریس کردم، مگه سگ هارجیتانی ام که ازم می ترسید؟
- آخه پرفسور ، از شما همیشه به عنوان پدر جادوی سیاه یاد میشه ، اون وقت این ترم دارید مبارزه باهاش رو تدریس می کنید این یه خورده مشکوکه .
سالازار دستی بر ریش هایش کشید و با نگاهی عاقل اندر سفیه گفت :
- حق با توئه ، ولی یادت باشه که من درخواست اولم تاریخ بود که خب. . . به خاطر حساسیت این درس پرفسور اسنیپ تصمیم گرفت من این درس رو تدریس کنم .
ولی بزار یه نکته ای رو برات مشخص کنم ، اصلا بزار این نکته درس امروزمون باشه . من خالق و پدر جادوی سیاه نیستم .
مرلین پدر جادوی سیاهه .
-
- چشاتون رو درست کنید ، الانه که از کاسه بزنه بیرونا ، هــــــــــوی، با تو ام بچه ، نرو تو کفش گیر می کنیا بالا نمیای ها .
سپس ادامه داد :
- همون طور که از تعجب شما روانمنش های عزیزم مشخصه از مرلین همیشه به عنوان یک جادوگر خوب ، سفید و ریش دراز یاد میشه ولی این رو به خاطر بسپارید که همه ی مردم یک بخش تاریک هم دارن .
شاید براتون جالب باشه که بدونید طلسم ممنوعه ی "کروشیو" برای اولین بار توسط مرلین جوان ابداع شد ، زمانی که یک مشنگ خون فاسد روانمنش قاپ دوست دختر مرلین رو قاپید .
این موضوع مرلین رو عصبانی کرد و روزی که به سراغ این پسر رفت به صورت ناگهانی این طلسم زیبا رو ابداع کرد .
چند قطره از خون اون پسر هنگام شکنجه رو شلوار مرلین پاشید که این قضیه باعث متحول شدن مرلین و دلیل اصلی پیژامه پوشی اون از آن زمان به بعد شد .
بعد ها خودش سپر دفاعی "پروتگو" رو برای محافظت از این طلسم و دیگر طلسم ها پدید آورد.
حالا با توجه به درسی که دادم دوست دارم بتونید به راحتی تکالیفتون رو انجام بدید .
1- تعریف شما از جادوی سیاه چیست؟ ( 5 نمره)
2- سه تن از سرشناس ترین جادوگران سیاه در دوران قدیم را نام ببرید و به دلخواه زندگی یکی از آنها را شرح داده و کارهای مهمش را نام ببرید . (25 امتیاز)
3- در صورت تمایل در رولی کوتاه حادثه ی آن روز مرلین را شرح دهید (6 امتیاز تشویقی)- موفق باشید .
و سپس سالازار کبیر در امتداد افقی که از در به داخل کلاس افتاده بود رفت و در نور گم شد .
ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۸ ۱۹:۱۲:۵۸