همه اعضای محفل فکر میکردند دامبلدور خیلی خفنه و قدرتمندترین جادوگر تاریخه و همه مرگخوارا ازش میترسن و شبا کابوسشو میبینن و لرد سیاه هم ازش میترسه.
آرتور:اون که بچه نیست،بزرگترین جادوگر تاریخه.
مالی:آرتور راست میگه.شاید رفته هورکراکس های اسمشو نبر رو نابود کنه.
یکی از اونور محفل:قرار بود طبق گفته دامبلدور بهش بگیم ولدمورت.
چند نفر شروع به جیغ زدن و در رفتن و دویدن و خوردن به در و دیوار کردند.
مالی:آروم باشید،ما اونو تو جنگ هاگوارتز شکست دادیم.
ارنی آروم شد و با آرامش خاصی مانند دامبلدور گفت:داشتید چی کار میکردید؟
-داشتیم درباره مادر سیریوس صحبت میکردیم.
-منم به بحثتون راه میدید؟
-آره.
-
-مادر سیریوسو دیدی؟
-
محفلیون تا شب نفهمیدند قضیه چیه.
وزارت سحر و جادوآنتونین دالاهوف:جناب وزیر بهتر نیست خبر وارد شدن دامبلدور به موزه رو به مردم خبر بدیم.
-قکر خوبیه.
-پس تا ۵ دقیقه دیگه بریم رو آنتن جادویی.(با عرض معذرت از شخص شصخی دافنه بابت استفاده از تیکه کلامش)
۵ دقیقه بعد،محفلارنی:رادیو رو روشن کنید ببینیم درباره مادر سیریوس چیزی نمیگه؟
سیریوس بالاخره عصبانی شد و گفت:دیگه درباره مادرم صحبت نکنید ... ها.
یکی از ویزلی ها(فرد یا جرج)رادیو رو روشن کرد.
سیریوس:
مورفین:شلام به ملت شریف دولت آژادی و پرواژ.پرواژای خوبی رو براتون آرژو میکنم.
آرتور:چه قدر شبیه این مجریای مشنگا صحبت میکنه.
یکی از محفلیون:مگه تو تلویزیون مشنگی می بینی؟
-آره.
ارنی تا صدای مورفین رو شنید به فکر رفته بود.به اتفاقات صبح تو وزارتخونه فکر میکرد.انتقال دامبلدور به موزه.سپس با سراسیمگی پرسید:دامبلدور کجاست؟
دنیا داشت روی سرش خراب میشد.مگر او نباید اتفاقات وزارتخونه رو به محفلی ها خبر میداد؟اگر پرسی می فهمید چه میشد؟
آرتور ویزلی:مگه برات توضیح ندادیم؟
-دامبلدور کجاست؟
مالی ویزلی:ولش کنید.ببینیم این وزیر خاک بر سری عملی چی میگه.
مورفین بعد از اعلام چند خبر گفت:آلبوش پرشیوال دامبلدور،عتیقه و شی باشتانی...
-
-امروژ به موژه ژادو و تاری...
-
مالی:ساکت بشین داریم اخبار گوش می کنیم.
-تاریخ ژادوگری انتقال داده شد.او به علت فشیل دانشته شدن به این موژه انتقال داده شد.اخبار بیشتر در مژله پیام امروژ فردا.
سیریوس:ارنی،تو که تو وزارتخونه ای مورفین داره راست میگه؟
ارنی:
آره راست میگه.
آينده در دستان توست.كافيست به گذشته فكر نكني.