خلاصه:
جیمز در جستجوی دوست و فامیل صمیمیش تک و تنها راهی سفر شد. بسیار سفر باید تا پخته شود خامی...به به ... بله. خلاصه جیمز بعد از رد شدن از سکوی نه و سه چهارم و سوار شدن و پیاده شدن از قطار به ورودی قلعه اسرار آمیز رسید...
از آن سو پدر و مادر و فک و فامیل او در جستجویش بودند. بخصوص هری و جینی که بسیار نگران بودند و هری زیر دستانش در اداره کارآگاهان را جهت پیدا کردن جیمز بسیج کرده بود و در پیام امروز آگهی گم شدن او را داده بودند...
جیمز پاورچین پاورچین به کلبه ای که بنظر میرسید ورودی مخفی قلعه هاگوارتز در هاگزمید باشد نزدیک شد. کلبه بسیار سیاه و تاریک و ترسناک بود. جیمز آب دهانش را آرام قورت داد، همه شجاعتی که از پدرش به او ارث رسیده بود را در خود جمع کرد، نفسش را در سینه حبس کرد و در زد!
تا در زد یک عدد کله ساحره بسیار پیر در بالای کلبه ظاهر شد، شیطانی خندید و گفت:
_ کیه؟
_ منم!
_ خب تو کی هستی آی کیو؟
_ جیمز سیریوس پاتر!
_ هر هر هر هر
_ چرا میخندی؟
_ هیچی...هویجوری. چیکار داری حالا؟
_ میخوام برم هاگوارتز!
_ آهان...فهمیدم. میخوای یواشکی بری. ای شیطون. عیب نداره. یک قطره خون تازه خودت را هدیه کن تا مجوز عبور را به تو بدهم فرزندم!
_ خون؟ خوووووون؟ من تا حالا خون ندیدم! مامان، بابام خیلی مراقبم بودن. مامان جینی میگه خون جیزه، بابا هری هم میگه واسه آدم بزرگاست!
_ اوکی عیب نداره، پس یه آوداکداورا بزن به در تا رد شی!
_ آودا؟ طلسم ممنوعه؟ میخوای برم تو آتیش جهنم؟
_ عجب گیری کردیما! اینجا ورودی غیر قانونیه ها! انتظار داری بگم یه فاتحه برای دامبلدور بخون تا بذارم بری تو؟ من نمیدونم! یا خون یا آودا یا خوش گلدیم!
_ جان؟ خوش گلدیم؟!
_ آره چیه مگه؟
_ ببخشید شما اهل کجا هستید؟
_ واسه چی میپرسی؟
_ همینجوری شاید همشهری در اومدیم!
_ ما اصالتا لندنی هستیم و مقیم هاگزمید!
_ آهان! اممممم.... باشه همون خون رو میدم!
_ باریکلا پسر خوب! یه سوزن زیر پا دری هست اونو در بیار آروم فرو کن نوک انگشتت چند ثانیه نگه دار بعد ریست میشه!
_ جان؟
_ یعنی خونت در میاد!
جیمز سوزن را از زیر پا دری در آورد، چشمانش را بست و آرام در نوک انگشت شصت دست راستش فرو کرد و ....اووووووخ! خیلی سوخت! ولی به هر سختی ای بود خون را روی در مالید!
کله پیرزن ساحره:
_ شخ شخ شخ شخ
در ورودی کلبه ناخوداگاه باز شد و جیمز داخل کلبه شد و بعد از طی ماجراهایی که در این مقال نگنجد، از کلبه خارج شد. بنظر میرسید کلبه، یک راه مخفی و میانبر از هاگزمید تا هاگوارتز بود چون وقتی جیمز از کلبه خارج شد در روبروی خود یک عدد مجسمه اژدها را دید و در پشت آن همان قلعه معروفی که در عکس ها دیده بود! هاگوارتز!
جیمز که از خود بیخود شده بود آمد رد شود که مجسمه اژدها به صدا در آمد:
_ هوی!
جیمز که گرخیده بود، آب دهانش را قورت داد و آرام سرش را بلند کرد و وقتی اژدها را دید که او را غضبناک نگاه میکند، چشمانش را تنگ و بغضناک کرد، موهایش را عروسکی کرد، یویوی صورتیش را در دستش گرفت و به چشمان گنده و قلمبه اژدها نگاه کرد. اژدها که تحت تاثیر قرار گرفته بود، گفت:
_ میدونم یواشکی میخوای بری تو اما چون خیلی نمکی و تو دل برو هستی اگه اسم رمزو بگی میذارم بری تو!
_ اممممم... خیار چمبر؟
_ نخیر!
_ کد حلوایی قلمبه؟
_ نخیر!
_ نارگیل گنده؟
_ نخیر! اینا مال زمان دامبلدور بود الان مک گونگال رییسه! رمزهای محترمانه میذاره! حالا عیب نداره بیا برو تو تا اشکمو در نیاوردی!
جیمز آرام و معصومانه از کنار اژدها رد شد که اژدها که خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود آمد آب بینیش را بگیرد و اصطلاحا فین کند که ناخوداگاه آتش دهانش خارج شد و به ردای جیمز اصابت کرد و جیمز که سوخته بود در حالی که "آی" و "وای" میکرد درون حیاط هاگوارتز دوید... جیمز مانند دونده های دوی صد متر میدوید که یک لحظه چیزی به چشمش آمد! دریاچه وسط حیاط هاگوارتز را دید و به سمت آن دوید و بی مقدمه "شلپ" به میان آن پرید و آتش ردایش خاموش شد...
جیمز:
_ اوووووخیییییش! خنک شدم!
در همین حین، از درون دریاچه صدایی به گوش رسید:
_ قلپ قلپ قلپ!
جیمز گوش هایش را تیز کرد و بالاخره صدا را شناخت! آن صدای آقای بلوپ بود! نهنگ مورد علاقه او...
آنتونین عزیز، گویا توجه نکردی به پست های قبل.
سوژه ی تاپیک جدیه. متاسفانه ذوق طنز شما تو این تاپیک حیف میشه. طنز، تو تاپیک طنز به چشم میاد. خودت از پیشکسوت های سایتی و میدونم که دقیقا متوجه منظورم میشی.
ممنون از زحمتی که کشیدی برای پستت.
اما با اجازه ی خودت که تو چت باکس گفتی "پست من رو در نظر نگیرید:دی"،
من از دوستان خواهش میکنم که داستان رو از پست تد ریموس لوپین ، ادامه بدن.
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۵ ۱۹:۲۲:۵۹