تالار گریف (رنگ فونت دلیلی نداره قرمز باشه! )
- واقعا چه روز خوبیه! مگه نه هرمیون؟!
- آره عجقم! واقعا روز خوبیه! پر از صفا و عجق و اینا!
چهار هافلی برای بار صدم شاهد رد و بدل شدن جملات عشقولانه و عموما بی محتوا بین هرمیون و رون بودند.
- به مرلین قسم! دیگه نمی تونم تحمل کنم!
همه رفتن پی کار و زندگیشون، این دو تا الان 2 ساعته ما رو علاف کردن!
- اییششش! چقدم این هرمیون سبک می کنه خودشو!
لاکی در حالی که با انزجار از زیر میز دو گریفی را تحت نظر گرفته بود، جمله اش را تمام کرد.
آنتو: البته از حق نگذریم شاهد صحنه های غیرآسلامی زیادی بودیم! من به شخصه زیاد ناراضی نیستم!
دخترا:
تالار هافل
- من نمیگم ایده ی بدیه که خودمون رو بندازیم توی تونل! فقط میگم تضمینی وجود نداره که زنده بمونیم!
زاخاریاس این را گفت و دوباره سعی کرد با تنگ کردن چمش هایش انتهای تونل را ببیند.
- باید از این ور بریم، رز هم از همین طرف رفته!
- آها! ولی کجا رفته؟! شاید رفته باشه اون دنیا! و هر چند من تو این مدت کوتاهی که توی تالار بودم دلبستگی عجیبی بهش پیدا کردم دلیل نمیشه که بخوام براش بپرم توی چاه!
- زاخی راست میگه! تازه معمولا اینا تهش تالار اسرار و این چیز میزا داره! احتمالا تا الان باسیلیسکی چیزی، خوردتش!
پاپاتونده که تا آن لحظه ساکت بود و بقیه را زیر نظر گرفته بود. بی مقدمه گفت: مردم من بزدلی رو ننگ می دونن!
این را گفت و به درون تونل شیرجه زد و از نظرها ناپدید شد.
-اممم... من فقط فکر می کردم پوستش سیاهه! مگه خارجیه؟!
تالار گریف - چرا من نمی تونم برم این دو تا موجود رو شپلخ کنم؟!
- بار شونصدم لاکی! ما تا همین جاش هم کلامون پس معرکست! مثلا هاگوارتزه اینجا! زدیم یکیشون رو مورد عنایت قرار دادیم، بسه دیگه!
وندلین که از جر و بحث با لاکی خسته شده بود به طرف آرسینوس خزید تا اوضاع را بررسی کند. آرسینوس به پشت روی زمین افتاده بود و به بالا( در این مورد، زیر میز!) خیره شده بود.ولی چیزی در صورتش با همیشه فرق داشت. وندلین کمی جلوتر رفت تا بهتر ببیند.
- اممم... چرا این دماغش درازتر شده؟! چرا گوشاش یه جوری شدن؟! جیگر چته تو؟!
آرسینوس با چشمانی اشک آلود به وندلین خیره شد.
- لاکی بیا ببین این چشه!
رز،لاکی و آنتو غلت زنان و به صورتی ژانگولری به سمت آرسینوس آمدند
-اووف! این چرا قیافش این قدر داغون شده! یه کاری کنیم!
- بندیوس!
- باو این که خشک و منجمد شده! تو با بند هم بستیش!
- نه صبر کن! آرسی قولی میدی که اگه درستت کردم،سر و صدا نکنی؟! قول؟! زدی زیرش من چند برابر پیتزا می گیرم ازت!
- باو لاکی تو هم که کچل کردی ما رو با این پیتزات! اینو درست کن!
لاکی چوبدستی اش را به سمت آرسینوس گرفت و زیرلب زمزمه کرد. آرسینوس که مشخصا از اینکه می توانست خودش را تکان بدهد، احساس بهتری پیدا کرده بود، چند تکان به خودش داد.
- حالا با این قیافت چی کار کنیم؟! چرا این شکلی شدی؟!
- مهم نیست! برید از تالار بیرون! بدبخت کردید منو؟!
- چی شده مگه؟ اوه! تو چرا قیافت داره همین جوری تغییر می کنه؟! چقدر قیافت آشناست!
- گفتم برید بیرووون!
آرسینوس در حالی این را گفت که سعی می کرد با دستانش صورتش را بپوشاند. گوش هایش به طور واضحی درازتر شده بودند و بینی کشیده ای پیدا کرده بود. به جز چند تار مو روی سرش چیزی نمانده بود و چشم هایش به اندازه ی توپ تنیس شده بودند.
- صبر کن ببینم! تو چقدر شبیه دابی هستی؟
- اه! لعنتیا! این ترکیب جادوتون معلوم نیست چه جوری باطلش کرد!
لاکی با تعجب پرسید: چیو؟!
آرسینوس که دیگر از پوشاندن حقیقت ناامید شده بود، در حالی که سرش را پایین انداخته بود گفت: من پسر دابی ام! با یه جادو خودمو شبیه آدم می کردم که راحت باشم اینجا! اگه بقیه گریفیا بفهمن ،بدبخت میشم! باید شبا با ماهیتابه داغ تختاشون رو گرم کنم! بشورم بپزم بسابم! نمی خوااام!
-هههه! پسر دابی! یه مدل تیریپ دابی برو!
- باو! آنتو! گناه داره! مثل اینکه تالار گریف مثل هافل دموکراسی نیست! وینکی بره مرلین رو شکر کنه!
- منو باش می خواستم از کی پیتزا بگیرم!
چهار هافلی بر سر دوراهی بزرگی گیر کرده بودند.