میرتل داشت از صدای گریه ی اون پسر لوس و مسخره ی اسلیترینی دیوانه می شد. با خود گفت:
"اه؛ بابا این دیگه کیه! از صبح تا حالا داره گریه می کنه. من باید بفهمم ... باید بفهمم چرا پسر عزیز کرده ی لوسیوس مالفوی داره مثل ابر پاییز گریه می کنه ... "
- هوی مالفوی؟ چته از صبح تا حالا ؟ سرمو بردی! چی شده؟ بابات یه نات کمتر بهت پول تو جیبی داده؟ یا اسنیپ بهت گفته بالا چشمت ابرو ــه؟
- تو به چه حقی منو هوی خطاب کردی؟ اگه بابام بفهمه ...
- مثلا چه شیری می خواد هوا کنه؟
- چی !؟
- اشتباه گفتـــــم؟ فیـــل؟ کرگدن؟ بــــبر؟ گراز؟ یوزپلـــنگ؟ هدویــگ؟ باسیلیسک؟ نجینی؟ سوال انحرافی؟خاک بر سرم!
و لبش را گاز گرفت.
دراکو با چشم هایی که از عینک میرتل گردتر بود به او زل زده بود. گریه کردن یادش رفته بود. گفت:
- چی میگی تو؟ حالت خوبه؟
- شما حالتون خوب نیست آقا .... من از اون روح هایی نیستم که بعد از پنجاه سال حبس بودن و گریه کردن تو یه دستشویی پوسیده حالم خوب باشه ...
دراکو می خواست از او بپرسد که قرص هایش را خورده است یا نه که جوابش را گرفت.
- نگفتی چته! می خوای سوالمو دوباره تکرار کنم؟ بابات ...
- تو رو به جون هر کی دوست داری ادامه نده!
- تو که به ثروت بابات می نازی چرا بهش نمی گی برات کفش بخره پابرهنه نپری وسط حرف مردم؟
- خدایا! این دیگه کیه!
- اگه همون اولش می گفتی چته انقدر نه به من نه به خودت دردسر نمی دادی ...
- باشه بابا ! می گم ! آخه چطوری بگم ...
- بگو دیگه جون به مرگم کردی ...
- جون به مرگ؟
- جون به لب؟ دهن؟ دست؟ پا؟ دماغ؟ الاغ؟ خر؟ سوال انحرافی؟ خاک بر سرم!
و دوباره لبش را گزید.
دراکو با لحنی درمانده گفت:
- میرتل باور کن اگه حرف نزنی فکر نمی کنن لالی!
- بی ادب منو بگو که ...
- میرتل اگه خفه شی قول میدم همه چیو بهت بگم ...
- باز که پابرهنه دویدی وسط حرف من! یادم باشه به دامبلدور بگم برات یه جفت کفش بخره.
- میرتل خفه شو.
- باشه بابا تو هم ...
- بگم؟
- په نه په ... بزار به صورت یه راز بمونه ... خب بگو دیگه ...
- باشه بابا میگم ... میگم ... آخه بابام بهم گفته بود اگه نمره سمجمو بالاتر از 200 بگیرم، برام یه آذرخش مثل مال پاتر می خره ...
- برو بابا! حالا گفتم چی شده ... حالا چند شدی؟
- 199
- واقعا که! استادم استادای قدیم ... دیگه یه نمره رو می دادن ... ینی الان برات نمیخره؟
- نه .
- نه؟
- نه .
- ینی انقد خشکه؟
- آره.
- آجر پاره ... مگه آدم راجع به باباش اینطوری حرف می زنه؟
- برو بابا
- بی ادب! با اون داستان مسخره ش! حالا گفتم چی شده! وقت ارزشمند منو گرفته یه داستان چرت برام تعریف کرده، دو قورت و نیمش هم باقیه! من که رفتم ... تو هم داستانت رو برای موزاییکای دستشویی تعریف کن ...
- مردم ناخوشن ...
- چی گفتی؟
- من؟ من حرف بزنم؟ من غلط بکنم ... شما برو ...
- تو دستشویی خودم به من دستور می دی؟
- نه ... من بیجا بکنم ... شما هر کاری خواستی بکن ...
- منتظر امر شما بودم ...
- آقا اصلا من رفتم ... تو هم خوش باش با خودت ...
میرتل با خودش فکر کرد:
" مردم دیوونن!!! یارو پسره یه تختش کمه ..."
داستان شما با توجه به معیارهای سایت میشه گفت طنز بود.بد نبود بعضی جاها از شکلک هم استفاده می کردین.به ویژه اینکه بیشتر هم از دیالوگ تشکیل شده.در پستای طنز شکلک می تونه نویسنده رو از برخی توصیفات صحنه و حالات شخصیت ها نجات بده!با این همه تایید شد!
کلاه گروهبندی!