بنام خالق "بولشِت"
دس کج VS
چش چرونمیدانیــ-
ویرایش ناظر انجمن
خفه شو دیگه.نمی دانند خب...
تو مسئول دانش ملتی؟
مرتیکه ی هله دان دان دان...
با تشکر،گلرت پرودفوت،
نظارت انجمن. خیلی نادان شدن مردم این دوره زمونه.
***
تجربه ثابت کرده است قدرتمند ترین و اصلی ترین فاکتور برای موفقیت در هر کاری، شور و شوقِ هرچه مضاعف تر می باشد. بطوریکه مثلا اگر بخواهند برای جام آتش نماینده ی هاگوارتز انتخاب کنند و شما، بلانسبت، یک جادوگرِ دماغو باشید، مطمئنا آن داوطلبی که از همه ساحره تر است انتخاب میشود.
چرا که شور و شوق بیشتری از خود نشان داده است.
و اصلا هم فکر نکنید فقط باید ساحره باشی تا انتخاب...
_نظر من لرده.
آم... فقط باید ساحره باشی تا...
انتخاب بشوی.
***
_آره دوستان، بنظر منم این قراره بهترین و هیجان انگیز ترین اتفاق تاریخ هاگوارتز باشه!
_بنظر تو "هم"؟
_یعنی بنظر شما اینطوری نیست؟
_نه.
_
ریگولوسی که در تلاش برای هرچه بیشتر به نمایش گذاشتن شور و شوقش بار ها و بار ها ضایع شده بود، به باقی اعضای اسلیترین خیره شد که همگی دور تا دورِ دخمه روی کاناپه های سبز رنگ و نمناک لم داده بودند.
_آم... بچها...؟
_نه.
تیر خلاص.
_اربوب...؟
و حتی خلاص تر هم.
_پاشو برو بیرون ریگولوس.
***
_خواهشا تا این پسره برنگشته رای گیریو تمومش کنین.
_نظر من لرده.
_بله، لرد شایسته ترین فرد برای این کاره.
_بله موافقم.
_این لطف و محبت یارانمون واقعا مارو خوشحا-آم... میشه برای دیالوگ قبلی درخواست ویدئو چک کنید؟
_بله موافقم.
_پاشو برو بیرون آرسینوس.
_ولی... ولی بیرون ریگولوسه ارباب...
_ریگولوس که تمامِ بیرون رو اشغال نکرده آرسینوس. از تالار ما برو بیرون.
_بیرون... بیرون پر از ریگولوس شده ارباب... از وقتی ریگولوس رفته بیرون و همه رو گاز گرفته، همه ریگولوس شدن؛ دارن جیغ میکشن و همدیگرو میخورن... ما همه محکوم به مرگیم ارباب، اگه درو باز کنم هممون میمیریم... البته درو باز نکنیم هم بهرحال از گشنگی میمیریم، ولی بسپرینش به من. درست میشه.
لیوان نوشیدنی لرد سیاه در اثر فشاری عصبی که از سمت دستش به آن وارد میشد، در دستش هزار تکه شد.
_ریگولوس رو بگیرین بیارین تو.
***
_اگه همتون همین الان ساکت نشین مجبور میشیم همتونو بکشیم!
سالن، بطور ناگهانی در سکوت فرو رفت. ریگولوس که روی میزِ ناهارخوریِ وسطِ دخمه لزگی می رفت بطور ناگهانی همانجا نشست و ملتِ همیشه سبزی که دور تا دور میز نشسته و دست زنان برایش "سیاهه نارگیله" می خواندند هم به لرد خیره شدند.
_شما ما رو تهدید کردین...
_خیر، ما فقط گفتیم چه اتفاقی تو برناممونه که بیفته.
_میرم به خانوم میگم.
_مارو؟
_
_ما بزرگترین جادوگر سیاه تاریخیم!
_اینجا چیکار میکنین پس؟
نگاه لرد سیاه، از اسلیترینی مذکور به سمت میز ناهار خوری و سپس از میز ناهارخوری دوباره به سمت اسلیترینی مذکور معطوف شد و سپس، در یک فرآیند کاملا بازگشتی، روی جانوری که تا لحظاتی پیش بالای میز نارگیل بازی در می آورد ایستاد.
_پاشو برو بیرون ریگولوس.
***
_برین! همتون برین! بورووو!
_درست میشه ریگولوس. من یه رفیق دارم تو پلیس فتا س، با مامان بزرگم که ملکه بورکینافاسو بوده میریزن روهم ردیفش میکنیم. یه کاری میکنیم انتخابت کنن.
_نه دیگه تموم شد.
_نه من ازونجا که دم خونمون از بورکینافاسو نگهبانای گینس اومدن رکورد زیبایی رو بنامم ثبت کنن، بهشون میگم به لرد بگن استعفا بده که انتخاب شی.
_بله درسته.
مورگانا لی فای دستِ بورکینافاسویی اش را از روی شانه ی ریگولوسِ گریانی که باز هم موفق نشده بود شور و شوقش را به اندازه ی کافی نشان دهد برداشت و به آرسینوس خیره شد.
_تو مگه گریفیندوری نیستی؟
_بابا تو یه سکانس بذارین باشم حداقل. حالا کلاه گروه بندی یه زری زد هی قانونیش کنین.
_من از شدت شور و شوق همه رو گاز گرفتم. من از شدت شور و شوق منفجر شدم. من از شدت شور و شوق در زمان سفر کردم و مادربزرگ خودم رو کشتم و پارادوکس ننه بزرگی ایجاد کردم.
با احساس سنگینیِ دستی که روی شانه اش فرود آمد سرش را بلند کرد، و پیش از آنکه صاحب دست بخواهد همدردی اش را ابراز کند لبخند شرورانه ای زد. چشمانش درخشید. دندان نیشِ سمت راستی اش هم.
_میگم دراکو... امشب وقت داری بیای منو ببینی؟
_
_
_
لرد ها کلا هیچ کاری را بی دلیل انجام نمی دهند، می دانید؟! لرد ها دقیقا می دانند کدام مرتیکه ی بیناموس باید هرچه سریعتر از دیگر مرتیکه های بیناموس جدا شده و پیش از اینکه همه را... اهم... کند، در حالت قرنطینه قرار گیرد.
***
_میبینم که هوای خیلی خوبی هم شده امشب...
_برای چه کاری...؟
ریگولوس که از روی مبلِ روبروی دراکو بلند شده بود، کنار دراکو روی کاناپه لم داد و دراکو بطور ناخوداگاه در افق نقطه شد. سپس، در واکنش به تلاشِ دستِ ریگولوس در نشان دادن شور و شوقش و بغل کردن دراکو، نزدیک بود پرت بشود توی شومینه. بدلیل دستِ ریگولوس نمیرید صلوات.
_دیگه چه خبر...؟
_باور کن هیچی. به جان مادرم.
ریگولوس کمی بیشتر به سمت دراکو لغزید و راستش را بخواهید شواهدی در دست نیست از مدارکی که بتوانند نشان دهند چه ممکن بود روی سنگ قبر دراکو بنویسند اگر آن شب توی شومینه می افتاد. من کلا هیچ حرفی نمیزنم، خودتان مرور کنید.
_میگم که... هنوز اون منوی مدیریتِ سیوروس رو داری؟!
بنظر میرسید دراکو مایل باشد تمام منو های موجود در جهان خلقت را جمع آوری کرده دانه دانه توی سر ریگولوس خرد کند.
_آره.
چشم هایش برق زدند. لبخندش برگشت.
_شرط میبندم بلد نیستی ازش استفاده کنی.
***
_نه قبول نیست، یه انجمن کمه!
_بیشترشم بلدم! میتونم تمام انجمنا رو!
_اونم کمه! منوی مدیریته ها! باس همه کار بتونه بکنه! الان باس بتونی ورش داری از نظارت!
دراکو نفس عمیقی کشید و تلاش کرد که پاهایش را به زمین نکوبد و جیغ نکشد.
_از سر شب لردو ناظر پنج تا انجمن کردم که فقط به تو ثابت شه بلدم از منو استفاده کنم!
_ولی خب هنوز به من ثابت نشده، احساستو با جمع در میون بذار.
چشم هایش از خشم درخشیدند.
_الان ورش میدارم.
با فشردن دکمه ی قرمز رنگ روی منو، صدای سوتِ کوچکی هردویشان را از جا پراند.
_چی میگه؟
_میپرسه حذف کنه یا نه.
_از تیم ناظرا دیگه؟
ریگولوس به پیامِ روی صفحه خیره شد.
حذفِ این کاربر؟
_بزن آره، از تیم ناظرا.
صدای ترکیدنِ چیزی از درون دستگاه به گوش رسید و سپس نگاه خیره ی دراکو و ریگولوس روی دودی ثابت شد که از منو بلند میشد.
_فکر کنم... حذف شناسه شد.
_آم... یعنی منظورشون از تیم ناظرا نبود...؟
_مثکه نخیر.
_چه... جالب و... هیجان انگیز و... مفرح.
***
_من تو دهن این مدیریت میزنم! یه عده حرف دهن نفهم! مث ریگولوس!
_آم... آره! منم همین که رودولف میگه!
_هکتور، تو یکی از مدیرایی.
_من حالم انقدر نامساعد هست که نخوای الان اینو به من بگی.
_باشه فقط... تو دست و پا نباش... کجا بودم؟
_مث ریگولوس.
_اوه. ریگولوس.
راستش را بخواهید، همان لحظه با برخورد شاخ های یک گاومیش که یک پاپیون صورتی به دمش بسته بود و نصفه ی دستِ خونینِ یک مدیر از دهانش بیرون آمده بود، رودولف در حالیکه قمه ی خونی اش را توی هوا می چرخاند میان کپه ای از سر های قطع شده ی مدیرانی که به جرمِ شور و شوقِ ریگولوس تکه تکه شده بودند پرتاب و سپس حذف شناسه شد.
و خب... آخرین کلمه ای که از او شنیده شد "گربه صفت" بود که احتمالا فقط ریگولوسِ پرشور معنای آنرا می فهمید.
_بعنوان بهترین شرکت کننده ی مسابقه فرار از زندان بهتون دستور میدم لردو برگردونین!
_بعنوان ملکه زیباییِ بورکینافاسو بهتون دستور میدم!
_بعنوان فرمانده نیرو های فتا!
_بعنوان جن خوووب!
گاومیشِ باروفیو، در پایان جدالی بشدت نفسگیر، موفق شد سیوروس را هم به محتویات درون شکمش اضافه کند و خب احتمالا جای شش هایش را لینی اشغال کرده بود چرا که احساس می کرد نمیتواند درست نفس بکشد.
_گااایز... چه خبره؟ چرا بولشِت میگین؟
_لرد دیشب حذف شناسه شده! یکی دیشب لردو حذف شناسه کرده!
_گااایز... کالم دَون پریز... من الان مِیک اِوری تینگ اوکی...
در حالیکه انجمن تالار اصلی در آتش می سوخت و کاربران تازه وارد مثل مورچه هایی که توی لانه شان آب ریخته باشند به هر طرف فرار می کردند و "بیشتر..." همسرش "کمتر..." را صدا می زد، پرنس طره ی زلف پریشانش را کنار زد و به کاربرانی خیره شد که دانه به دانه حذف شناسه شده و به عدم می پیوستند. اوضاعِ بولشِتی بود.
_گایز... خبری ازتون نیس فور اِوِرای من...
پرنس با اردنگی ای که رودولفِ بازگشته-از-عدم به او زد و سپس دوباره محو شد، روی فیلدِ "لینک های سریع" افتاد و دونفری منفجر شدند. البته دلیل انفجارشان همچنان در دست نیست اما مثل اینکه در حال تمرین برای عملیات هشدار برای کبرا هشتاد و پنج بودند.
در همان لحظه، در حالیکه فنگ در حال پایین کشیدن کرکره ی سایت بود و پرنس در حال سوختن همچنان اصرار داشت که هیچ کس در غیابش بولشِت نگوید، ناگهان درِ انجمن کینگز کراس خرد شده و مامورانِ زحمتکش پلیس فتا در حالیکه حواسشان به همه چیز بود، بهمراه جمعی از نگهبانانِ بورکینافاسویی وارد شدند.
سپس بدون اینکه به سرعت قدم هایشان چیزی افزوده یا از آن کاسته شود از درِ پشتی خارج شدند.
لازم بود که بزرگواران ساقی را هرچه سریعتر عوض کنند.
میدانید... گاهی وقت ها لازم است وقتی دیدیم شور و شوق جواب نمی دهد، دیگر پی اش را نگیریم. بهرحال، ریگولوس بلک هیچوقت آدمِ شور و شوق دارنده ای نبود.
در حالیکه روی لبه ی پنجره ی انجمن خانه ی ریدل ها نشسته بود و به ملکه ی زیبایی خیره شده بود که درحال شکافت هسته ی اتم در زیرزمین خانه شان بود و البته بطور همزمان شاهزاده ی ده دوازده تا کشور متوالی هم بود، احساس کرد که در پوکرفیس ترین حالتِ طول زندگی اش بسر میبرد.
خب... راستش را بخواهید وقتی تمام ناظر ها حذف شناسه شده باشند، نیازِ مبرمی به ادب و احترام وجود ندارد.
_ای شیر-
با تشکر،
گلرت پرودفوت. _...م تو اون تشکر کردنت...