واگن ها همچنان در مسیر پر پیچ و خم ترن در اعماق بانک گرینگوتز بی هدف پیچ و تاب میخورد و در همین هنگام،زمانی که راننده واگن با مایعی سبز رنگ درحال پراکنده شدن در هوا از واگن های عقبی((معده است دیگه،چیکار میشه کرد؟؟
)) مواجه شد.واگن را نگه داشته و به شدت بر اشفت و گفت:
بلاخره بگین کجا برم اخه؟!
و در همین زمان بود که لرد به خاطر این گستاخی آن جن ابله چوبدستی خود را کشید و
ـ اواداکاداورا!
و چند ثانیه بعد بود که یک فروند جن نفله شده از واگن به پایین پرتاب شد.
در ان هنگام که ملت سقوط ان عدد جن سیاه بخت را تماشا میکردند،یک نفر گفت:
واگن رو کی میرونه؟
ـ من میرونم!
ـ نمیخواهد ریگلوس!
ـ عه وا!تعارف میکنی؟
ـ میگوییم نمیخواد ریگلوس!
ریگلوس از 10 تا واگن عقب تر بلند شد و با اطمینان کامل از زمین نداشته زیر پایش از جا برخواست و بعد از انکه از روی سر ملت همچنان پوکر فیس رد شد به واگن جلو امده و در جایگاه راننده نشست.
ـ ریگلوس برو سر جات...
هنوز سخن لرد به پایان نرسیده بود که ریگلوس گاز را با تمام قدرت فشار داد.
ـ بزن بریم!
ـ ریگلوس!نههههههههه!
و واگن ها با سرعت صوت شکن شروع به حرکت کردند و هنوز چند ثانیه نگذشته بود که ملت با جسمی به شدت کوبیده شده و سپس خود را در حالت سبک و معلقی در چیزی مانند هوا یافتند و سپس همگی با سر به چیزی مانند دیوار برخورد کردند.
ـ اااااااااخ!
صدای فریاد همزمان ملت در فضای غار مانند انجا پیچید.
ـ اینجا دیگر کجاست؟
لرد با سردرگمی این جمله را گفت.
ـ چیزی نیست سرورم!خزانه ایلینه!
ارسینوس اینرا گفت و به در روبه رویشان اشاره کرد.
ریگلوس از جا برخواست و در حالی که مغزش را به زور در جیبش جای میداد گفت:
از ریگلوس به مرکز پرواز!سقوط با موفقیت انجام شد!دودورود دودووووووود!
ریگول شیپوری از جیب خود در اورده و مشغول پایکوبی پرواز موفقیت امیز خود شد.
لرد بی توجه به پایکوبی ریگلوس روبه ملت کرده و فریاد براوردند:
ایلین را نزد من بیاورید!
خوشبتانه از ان جایی که ایلین بانویی است بسیار حرف گوش کن با کمال توضع و فروتنی جلو امده و بگفتا:
ارباب به سلامت باشند!کاری داشتید ارباب؟
ـ کروشیو!
ـ عاااااا!اخه چرا ارباب؟
ـ چطور جرعت کردی ما به خزانه تو برخورد کنیم؟
ـ به خدا تقصیر من نبود ارباب!
ـ حالا دیگر به جای حرف زدن بازش کن ببینیم دامبلدور چقدر برایت پول فرستاده ای خائن!
ـ ارباب به مورگانا قسم...
ـ سکوت!
ایلین با به یاد اوردن ماجرای دخالت در کار ارباب و حمایت از گیبن و امکان کیشمیشی شدن اوضاع زبان به دهان گرفته و مشغول باز کردن در شد.
60 دقیقه و60 ثانیه بعد:
ـ زودباش دیگه خسته شدیم!
ایلین در حالی که کلید شماره 123654978879 مین را روی یک عدد قفل کوچک در پایین در امتحان میکرد گفت:
عه...باز نشد ارباب
ارباب اشته شده بود.ارباب ابتدا به رنگ قرمز در امد.اندک اندک به رنگ بنفش تغییر رنگ داد.دو ثانیه باقی نمانده بود به مبدل شدن به رنگ سیاه که...
ـ جواب داد!جواب داد!
ایلین کلید شماره123654978880را داخل قفل نموده و چرخاند و در شروع به غژ غژ کردن و باز شدن کرد.
ـ غژژژژژژژژژژژژ(افکت باز شدن در)
سایه ارباب به طرز خوفناکی برروی زمین داخل خزانه افتاده بود.
ـ غژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ
سایه ارباب کاملا برروی زمین خزانه افتاده بود.
ـ غژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ
((ـ کات!چه خبرته؟این همه خط واسه یه غژ غژ؟
ـ چیه خب؟نصفه شبی انتظار داری اثر ژولورن خلق کنم برات؟همینه که هست!ناراضی هستی میخوای برم؟
ـ نه نه!بینیویس،بینیویس.
))
بله،در همین حین که کارگردان در حال بحث با نویسنده بود،چشم لرد به یک اتاق تاریک در روبه روی خود افتاد.
ـ ایلین؟اینجا چرا برق ندارد؟
ـ شرمنده سرورم،اخه...
ـ نمیخواهد دلیل بیاوری!چوبدستی خود را روشن کن!
ـ اینجا که ورد کار نمیکنه ارباب!
ارباب ابتدا به صورت پوکری ایستاده و سپس به تاریکی به انتهای روبه رویش خیره شد و سپس سرفه ای کرد و با حالت
گفت:
در هرصورت ما از هیچ چیز ترسی نداریم.ولی انها وظیفه داشتند در این قسمت نیز سیم کشی برق انجام دهند که ندادند.
انگاه نگاه لردانه ای به ارسینوس انداخت و چیزی زیر لب گفت که شبیه به((بعدا- به حساب-تو یکی- میرسیم))بود.
ـ اهم اهم!
سیوروس در تاریکی سرش را به طرف صدا برگرداند.
ـ ریگلوس برو کنار!بذار بتونم راه برم.
صدا که اکنون به نظر می امد دست نیز داشته باشد،دستش را بر شانه سیو گذاشت.
ـ روغن مو میخوای فرزندم؟صد در صد تضمینی!حالا چون تویی تخفیف حساب میکنم برات.
سیو دست ان شخص را گرفته و سعی کرد از شانه خود بیندازد.
ـ هی ریگول!دستتو از شونه ام بردار!ببینم...دستتو کی باند پیچی کردی؟
ـ از اون وقتی که مُردم...
سیو لحظه ای ایستاد.چند بار بی اراده پلک زد.انگاه ناخود اگاه روز تولد خود را به یاد اورد و سپس شب ان روز را که یک مومیایی با شیشه ای روغن مو به دست تا خود مرز بلغارستان او را دنبال کرده بود...و انگاه....
ـ عاااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!
سیو نعره ای کشید و با فریاد او بقیه نیز ناخود اگاه فریاد کشیدند و در تاریکی شروع به دویدن کردند.
اوضاع در عرض چند ثانیه به طرز نا معلومی بر اشفت تا انکه فضا به وسیله نوری روشن شد.
ـ چه خبر شده؟مرا ترساندید!کروشیو تو ال!
ـ کی فریاد زد؟
ـ فکر کنم فریاد اتنا بود!اومده با زئوس مبارزه کنه و پینوکیو رو ازش بگیره.
در این میان صدای پس گردنی در میان تاریکی شنیده شد و سپس صدای روونا:
چرت و پرت نگو!
ـ اوهوی!منو چرا میزنی؟
ـ ببخشید گیبن،فکر کردم تو ریگلوسی!
ـ عمو بوقی!
صدای ملت به سمت اخرین دیالوگ برگشت که متعلق به ایلین بود.
ایلین چراق قوه را به سمت یک موجود سرتاپا باند پیچی شده گرفته بود.
ملت با حالتی فراتر از پوکر فیس و به صورت شک زده اب به منظره دل انگیز روبه رویشان خیره شدند.
ایلین چراق قوه را به سمت صورت لرد گرفت.
ـ سرورم!بذارین عمو بوقی رو بهتون معرفی کنم!بوق ابن بوق،بزرگترین روغن مو ساز قرن!
انگاه چراق قوه را به سمت مومیایی بر گرداند.
ـ سلام سلام!روغن مو میخواین؟با بهترین قیمت...اوه!سیوک من!بیا عمو ماچت کنه!
و مومیایی با اغوشی باز به سمت سیوروس رفته و سعی در ابراز علاقه به او را داشت.در چنین شرایط به شدت امپاس واری،منوی مدیریت وی نیز تنها یک بوق به حساب می امد و دیگر هیچ!.
ـ اممم...مادر؟
:worry:
سیو با نگاه التماس واری به مادر خود و مابقی جمعیت زل زد.
و اما واکنش ملت:
ـ ای تو روح...
و مابقی جمله را به دلیل دوپا داشتن و دپا قرض گرفتن و فرار را برقرار ترجیح دادن نتوانست تکمیل کند.
ـ بیا عمو بوقی ماچت کنه!
ـ نهههههه!
و به دلیل ضیغ وقت،نویسنده،کارگردان،لرد و همراهانش سیو را به دست منوی مدیریت وتوانایی های خویش سپردند و شروع به بررسی دیگر قسمت های خزانه کردند.
اندکی جلو تر،ایلین چراق قوه هارا به سمت یک قفسه چوبی بسییییی بزرگ گرفت که شامل:چند عدد شاخ تکشاخ،مقدار انبوهی بطری پر شده از اسید،تیله و مقدار قابل توجهی لواشک با طعم زرشک بود.
در همین حین بود که چشم لرد به جعبه ای دیگر در اعماق قفسه افتاد.
و با حالتی بدین گونه
به سمت ان رفت و انرا برداشت.
ـ یافتیمش!
ـ نه سرورم اون یه بمب حفاظت...
ایلین هنوز جمله اش را به پایان نرسانده بود که لرد در جعبه را باز کرد.
ثانیه شمار قرمز رنگی درون ان بدین صورت میشمرد:
20،19،18...
نگاهی بس خوفناک از کشمشی بودن اوضاع خبر میداد.
در این زمان سیو که بلاخره توانسته بود از دست مومیایی جان سالم به در برد نیز همچون ملت با حالتی پوکر فیس به جعبه خیره شد که ثانیه ها کم کم در ان به سمت پایین میرفتند.
ـ 12
ملت:
ـ 11
ملت:
ـ 10
ملت:
ـ 9
ملت:
8
.
.
.
.
.
.
.
7
.
.
.
.
.
6
.
.
.
.
5
.
.
.
.
.
.
.
4
.
.
.
الفرااااااااااااااااااااااااار!
هنوز 3 ثانیه از خروج افراد از خزانه نگذشته بود که نور و صدای بلند انفجار خزانه بخت برگشته ایلین چشم همگان را خیره کرد.
ایلین:
لرد سرفه ای کرد و گفت:
اهم اهم...خب!خب!خزانه بعدی!