چند دقیقه ای بود که کسی وارد مهمانی نشده بود...یعنی نتوانسته بود وارد شود! برای این که گویل از داخل، در ورودی را گرفته بود و با تمام قدرت به طرف بیرون هل میداد.
-نمیشه بیای تو...برو...از اینجا بروووو! با اون قیافت!
صدای ناامیدی از پشت در به گوش رسید.
-من مهمونم! تو حق نداری مهمونو بیرون کنی! مگه قیافم چشه؟ همینم که هستم. خیلی هم خوشگلم.
گویل که از شدت هل دادن به نفس نفس افتاده بود جواب داد:
-من تو رو نمیشناسم! اصلا تو هاگوارتز ندیدمت. برو یه جای دیگه.
توان گویل کم کم داشت تمام میشد و حالا مهمان ها میتوانستند چهره رنگ آمیزی شده کراب را ببینند که به زور سعی میکرد خودش را وارد کند.
-ببین من برات کادو هم خریده بودم! کادوی باارزش و بزرگ و خفن. ولی بعد دیدم نوشتین کادو ممنوع، پرتش کردم تو رودخونه. من فداکاری کردم. اینو بفهم. اینو درک کن. بذار بیام تو میخوام شیرینی بخورم!
گویل به سختی دستش را به طرف نزدیک ترین میز دراز کرد و یکی از شیرینی های روی میز را برداشت.
-بیا...اینم شیرینی. بگیر و برو. فقط برو!
-کجا برم بابا. من میخوام تو همه عکسا کنار تو باشم! نقش پررنگی داشته باشم. تو نمیتونی مانع حضور من بشی.
ناگهان فکری به ذهن گویل خطور کرد. در را رها کرد و کراب به همراه در پخش زمین شد. ولی فکر گویل این نبود!
-باشه...میتونی بیای تو. وقت ندارم باهات بحث کنم چون چند دقیقه دیگه جنگ کیک شروع میشه.
کراب کمی نگران شد.
-جنگ...کیک؟...از همونایی که کیکا رو...
-بله...میزنن تو سرو صورت هم. سر تا پامون کیکی میشه. صورتامون...چشمامون...
این خارج از حد تحمل کراب بود! صورت زیبا و آراسته اش کیکی شود! یکی از دیس های پر از شیرینی روی میز را برداشت.
-خب...فکر میکنم من بهتره برم. اینم با خودم میبرم!