پست سوم سریع و خشن VS تیم
فردای آن روز هنوز تیم بلند نشده بود. البته تیم منظور تیم خودمان ینی سریع و خشن است نه تیم مقابل(که بر حسب قضا نام آن هم تیم است). به هر حال سریع ها به سرعت بیدار شدند و خشن ها خشمشان رو بروز دادند.
-ای تو روح جغدت! چی میخوای این وقت شب؟
-کیه داره در میزنه ؟ که با این در اگر در بند در درمان باشند در مانند.
-هیتلر تو بخواب. خواب نما شدی انگار.
آریانا از روی تخت پرید و سریع چوبدستیش اش را برداشت.
-الان میام.
صدای در زدن متوقف شد. آریانا پشت در رفت و هتل دار را از سوراخ در دید و بلند گفت:
-شما؟ ...چی میخوای؟
-دویی جان. گفتم برای من که زیاد مسافر نمیاد دایی. بذار ناهار و با هم باشیم دایی.
آریانا در را منفجر کرد.
-ساعت چهار صبح اومدی دم در میگی بیا ناهار در خدمت باشیم؟
هتل دار که چهره اش سیاه شده بود. کمی اخم کرد.
-دایی ببخشید اینو میگم بهت ها. ساعت دو و خورده ایه دایی.
-دیگه بدتر!
-نه دو ظهره.
آریانا در دل میدانست که ممکن است هتل دار درست بگوید. سریع به سمت پنجره ها رفت و پرده هارا کنار کشید. اتاق غرق در نور شد.
آریانا نگاهش را به صورت سیاه شده ی هتل دار که بر اثر انفجار صورت گرفته بود دوخت و بعد هم به اعضای تیم نگاهی کرد.
-شما برید ما خودمون میایم.
وقتی که بالاخره همه بیدار شدند و خمیازه کشیدنشون تموم شد.-میگما این این تغییر ساعت حسابی رو مخه. معلوم نشد کجاییم؟
-نه فعلا. ولی فکر نمیکنم زیاد طول بکشه.
همگی پایین رفتند و وارد اتاق رئیس شده بودند که از فرش روی زمین و پشتی و قلیون رئیس حسابی جا خوردند. آریانا وقت را تلف نکرد.
-آقا شما ِسلفون دارید؟ چیز... گوش همراه!
-سلفون چی هسته دایی؟ فحش که نمیدی بهمون.
آریانا نگاهی به به او کرد و با خنده ای تلخ از او دورشد. او کم کم نگران شده بود وپیش جمع برگشت.
-ما کجاییم؟
-خیلی دوریم از خونه.
-کجا؟
-خیلی دور.
-ای بابا میگم کجاییم لعنتی؟
-تو خاورمیانه!
ارنی و اریانا که در حال بحث بودند با جمله ی آخر املیا حسابی جا خوردند. ارنی گفت:
-تو از کجا میدونی؟
آملیا نگاهی به ارنی کرد و بیشتر نگاه کرد و گفت:
-خدایی؟ نمیدونی من با ستاره ها در ارتباطم؟
-آخ ولم کنید لعنتی هاااا.
آریانا فریاد کشید:
- چه خبره اونجا؟
هیتلر، کریستف را که یک سره میخواست بیرون برود و همه چیز را کشف کند. با افتاب پرست گره زده بود و با تلسکوپ در دست، نمیگذاشت او بیرون برود.ارنی پیش کریستف کلمب رفت.
-اینجا همه چی کشف شده. دیگه چیزی نیست که... راستی امروز چندمه؟
آریانا تقویم روی میز را نگاه کرد و خشکید. همه ی اعضا با ترس به سمت او رفتند.
-چی شده اریانا؟
-تاریخ.
املیا تقویم را از دست او گرفت و نگاه کرد.
-اما این امکان نداره. تاریخ نیم قرن عقب تر از چیزیه که باید باشه.
کریستف همانطور روی زمین، زیر خنده زد.
-ههه این ینی هنوز هیچ تکنولوژی وجود نداره. ههه.
-ههه.
-
-
املیا جیغ کشید و به عقب اتاق دوید. همه شوکه شده بودند.
-بهتره بریم بیرون.
-چی؟ دیوونه شدی؟
-این تنها راهه.
همه پشت در جمع شدند و نفس گرفتند. همین که خواستند در را باز کنند هتل دار زود تر قفل در را پیچاند و در را باز کرد.
-دیگه خیلی دیر شد.
مردی قد بلند با کت و شلوار بلند و به سبک اعضای مافیا وارد اتاق شد و بلافاصله اسلحه اش رو به سمت ان ها گرفت.
-هیچکس از جاش تکون نخوره شما خائنین باید با ما بیاید.
آریانا داشت ارام دستش را به سمت اسلحه اش یا همان ماهیتابه میبرد که ارنست به او اشاره کرد کاری نکند.
چند دقیقه بعد تمام اعضای تیم سریع و خشن با دست و چشم های بسته شده سوار وسیله ی نقلیه ی افراد سیاه پوش شدند.
-مارو کجا میبرن؟
-نمیدونم اریانا.
-من آملیام.
-باشه آملیا.
-کلک زدم همون آریانام.
-
ماشین ترمزی کرد و در عقب باز شد و سیاه پوشان اعضا را پیاده و مسافتی پیاده بردند و ان هارا دور میز نشاندند.
مردی که سیگار بر لب داشت و او هم سیاه پوشیده بود داخل اتاق سرد و نمور که تنها یه چراغ از سقف آن اویزان شد، جلوی ان ها ایستاد، کامی از سیگارش گرفت و فریاد زد.
-شما خائنین اینجا چه غلطی میکنین؟ برای جاسوسی اومدین یا کودتا؟
-هیچی به مرلین!
-مرلین؟ اون هم از همدست هاتونه...هممم... اون الان کجاست؟
اعضای تیم به همدیگر نگاهی کردند. ارنست سرش را به سمت مامور کج کرد.
-اگه بخواید من میتونم الان بگم بیاد اینجا.
-انگار یکی تون کمی عقل تو سرش داره.
اعضا هافلپاف همه به ارنست نگاه کردند و بعد هم به همدیگر.
-پوووففف.
-هیشکی هم نه ارنست.
-آره خیلی باهوشه.
-ساکت!
اعضا با فریاد مرد ساکت شدند. مرد سیاهپوش اسلحه ی کمری اش را دراورد و ان را روی شقیقه های ارنست گذاشت.
-اگه بخوای بازیم بدی... .
-باور کنید بازی در کار نیست. فقط چوبدستیم رو بهم بدین.
سرباز دیگری با اشاره مرد رئیس چوبدستی هایشان را داخل اتاق آورد.
همه به ارنست نگاه میکردند. ارنست چوبدستیش اش را روی زمین گذاشت و به ان تعظیمی کرد.
-ای روح بزرگی که درون چوبی مرلین را به ما برسان.
انگار ارنست توانسته بود کمی رئیس را گیج کند و از حواسپرتی او استفاده کرد و آرام دستش را به سمت چوبدستی برد.
-استوپفای! کروشیو!
سرباز به بیرون در پرتاب شد و رئیس از درد به خود پیچید و جیغ زنان روی زمین افتاد. همین لحظه صدای آژیر بلند شد و صدای پای بقیه سربازان که به اتاق نزدیک میشدند شنیده میشد.
-حالا چیکار کنیم؟
-هیتلر تو و کریستف پشت در رو بگیرید تا نتونن بیان داخل. ما هم یه فکری برای برگشت میکنیم. بجنبین.
ارنست چوبدستی را در دستش محکم کرد و شروع به امتحان کردن طلسم های مختلف کرد.
-برگردونمونووس به زمان خودموونوس!
-واقعا ارنی؟
-تو راه بهتری داری؟
-شاید... ای ستارگان بهمون کمک کنید یه چاله فضایی پیدا کنیم تا... .
-بسه آملیا برو و کنار وایستا.
آریانا چوبدستی اش را برداشت و به سمت انتهای اتاق نشانه گرفت.
- لندن سال دو هزار و نوزده اوس.
در کمال ناباوری حفره ای سیاهی باز شد و مثل جارو برقی شروع به کشیدن همه چیز داخل خودش کرد.
-وقت رفتنه... .
بووم!در منفجر شد و کریستف و هیتلر و افتاب پرست به عقب پرت شدند.
-باید بریم. همین الان!
در مقابل چشمان سربازانی که تازه داخل اتاق شده بودند. اعضای تیم سریع و خشن همه با هم به سمت حفره دویدند و داخل ان شیرجه زدند. حفره ی سیاه همه ان هارا بلعید و از بین رفت.
ورزشگاه چیزکشان-جناب رئیس چیزِ بوفه تموم شده تماشاچیا چیز بیشتری میخوان.
-چی؟
رئیس ورزشگاه بلند گوی مخصوص به خودش رو برداشت و داخل ان داد زد.
-مگه اعلام نکردیم هر کی چیز خودشو بیاره و چیز اضافه به کسی نمیدیم. مگه... .
حفره ی سیاه اینبار روی زمین باز شد و اعضای تیم سریع و خشن را به بیرون پرتاب کرد و درجا غیب شد. همه ورزشگاه بلند شدند و یکصدا شروع به دشنام دادن کردند.
-اقا هرچی زده بودیم پرید.
-ای توروحتون فندکم افتاد طبقه ی پایین.
ولی سریع و خشن هیچکدام از این ها برایشان مهم نبود و بیشتر از برگشتشان خوشحال بودند. ارنست دنبال چیزی بود.
-کجان این هوریس و هاگرید؟ مگه دستم بهشون نرسه.
ارنست هوریس را دید که با هاگرید روی زمین دراز کشیده و یه قل دو قل بازی میکنند و نوشیدنی کره ای میخورند. او چوبدستیش اش را به سمت انها گرفت و فریاد زد.
-تیم رو به عقب ببریوس!
چند لحظه بعد هیچکدام از اعضای تیم آنجا نبودند. داور با بهت و وحشت به ارنست نگاه میکرد.
-هی اقای داور فکر نمیکنم حرفی مونده باشه و فکر میکنم به اندازه ی کافی معطل شده باشی. خب کی برنده است؟
داور نگاهی به چوبدستی ارنست انداخت و اب دهانش را قورت داد.
-اممم. البته... برنده تیم سریع و خشن.
سوووووت.
اعضای سریع و خشن با هم به بالا پریدند و خوشحال از پیروزی نه چندان راحتشان شروع به جشن بعد از پیروزی کردند.