بعد از سدریک،مرگخواران نوبتی رای مخالفت خود با پیادهروی را اعلام کردند.از جمله هکتور و دوریا خیلی به نظر خودشان اعتقاد داشتند.
بلا که دید کسی راضی به پیاده روی نیست گفت:
_یه جوری همتون دست های درازتون رو بالا بردین انگار ۱۰۰ تا راه برای رفتن به برج هست و ما میخوایم پیاده بریم!
اگه پیاده روی نمیخواین،بگین چه غلطی میخواین بکنین!
بلا جمله آخر را با نهایت توان داد زد.همگی شروع به تفکر کردند.
_این خیلی ساده است؛آپارات میکنیم دیگه!
_احمق اونجا محافظت شده است.چطوری میخوای اپارات کنی؟
_خب با تسترال بریم.
_اینجا تسترال میبینی؟
_خب یکی...
_سااااکت!
_عه.میخوام بگم با ورد وینگاردیوم لویوسا جابجا بشیم.
_هکتور،جای مغز توی کله تو چی ریختن؟هان؟
هکتور مثل همیشه ایده های مزخرف میداد و مثل همیشه بلا آنها را رد میکرد.
کوین که جمله آخر بلا را شنید گفت:_دز لیختن.دل لیختن.(گچ ریختن.گل ریختن)
ایزابل که داشت به دعوای آن دو و حرف کوین میخندید،
گفت:
_خب کاری نداره که.با جارو میریم!
و به انبار جارو های نزدیکی که آنجا بود اشاره کرد.
تمام مرگخواران به انبار جارو ها نگاه کردند.بلا که به نظر میرسید راضی است به انبار نگاهی انداخت و گفت:_خوبه!برین به تعداد جارو بیارین.
_البته یدونه کم چون من پرواز میکنم.
این لینی بود که دوباره داشت پز پیکسی بودن خود را میداد.
همه نگاه چپ چپی به او انداختند و دوریا و اسکورپیوس رفتند تا جارو بیاورند.
در انباری به تعداد کافی جارو های متنوع وجود داشت.
دوریا جاروی آذرخشی برداشت و پاک جارویی به اسکور داد.
_هی؛آذرخش رو بده به من!
_نمیدم!
_بدهههه!
_نمیدممممم!
_گفتم،بدش به مننن!
اسکور از یه ور و دوریا از یه ور جارو را میکشید که در نهایت،جارو از وسط نصف شد و دوریا و اسکورپیوس به دیوار های انباری خوردند.انباری که قدیمی و درب و داغان بود با ضربه شدیدی که واردش شد،فرو ریخت و آتش گرفت.اسکور و دوریا به زور خودشان را بیرون کشیدند.
مرگخواران که با دهانی باز و پر غم و غصه به انباری نگاه میکردند،با بیرون آمدن ان دو به طرف شان رفتند و تا جایی که میشد،یک دل سیر کتک شان زدند.
یک ساعت بعد...
دوریا و اسکورپیوس،درب و داغان گوشه ای نشسته بودند و به حرف های بلا گوش میدادند.
_حالا که گند زدین به جارو ها و راه دیگه ای نیست،باید پیاده بریم.
_چی؟
_چی؟
_چی؟
_چی؟
_چی؟
_ساکتتت!
گفتم بااایدد.
اعتراضی نیست!
جماعت مرگخوار با غم و نگاه های تهدید آمیز به اسکور و دوریا،به راه افتادند.