هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ سه شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)



- روغن! روغنش کمه. اینجوری خشک و بدمزه می شه.

سو لی طاقت نیاورد و این جمله را فریاد کشید. بعد هم در حرکتی مصمم، ظرف پر از روغن را برداشت و روی اسکورپیوس خالی کرد.

بومیان با حیرت به این حرکات نگاه می کردند. ولی این پایان کار سو نبود.
- خب... از دستم در رفت و کمی زیاد ریختم. این غذا خیلی چرب شده. باید روغنش گرفته بشه وگرنه باعث گرفتگی رگ های شما و سکته می شه. شما نمی دونین سکته چیه. من می دونم و خیلی ترسناک و لولوئه.

بومیان از کلمه لولو بسیار ترسیدند. اسکورپیوس را تحویل مرگخواران دادند تا کم روغنش کنند.

لرد سیاه خوشحال به نظر می رسید.
- خب... کلی زمان خریدیم. الان وقتشه کمی اقتدارمونو بهشون نشون بدیم. به مناسبت این موفقیت و برای ترساندن هر گونه گیاهی و جانوری روی این جزیره، یک علامت شوم همگانی درست می کنیم. همه با هم. یک... دو... سه!

مرگخواران چوب دستی ها را به هم چسبانده و فریاد "مورس موردر" را سر دادند.
علامت شوم عظیمی آسمان جزیره را پوشاند که فقط پلاکس قادر به دیدنش نبود. چون داشت به اقیانوس نگاه می کرد.

جزیره به لرزه در آمد.

- می بینین یاران ما؟ قدرت علامت شوم را احساس می کنید؟

احساس می کردند. حتی بیشتر و بیشتر.

لرزش ها شدت گرفت و رعد و برق و طوفان شروع شد.

- یاران ما! ما دیگه زیادی داریم احساس می کنیم. چرا همچین می شود؟ ما را از خشم طبیعت در امان بدارید!

جزیره به حرکت در آمد و هر مرگخواری به گوشه ای پرتاب شد.
بومیان جزیره پشت سر هم به سمت علامت شوم روی آسمان تعظیم می کردند. لرد سیاه اگر در حال چرخانده شدن توسط گردباد نبود، بسیار از این صحنه احساس غرور و افتخار می کرد.

امواج متلاطم دریا و جزیره ای که ظاهرا دیگر موجود زنده ای را روی خودش تحمل نمی کرد، صحنه ای ترسناک به وجود آورده بودند.

- یاران ریونکلاوی ما... فکری کنید که یاران هافلپافی ما اجرایش کنند و یاران گریفیندوری ما، ما و یاران اسلیترینی ما را توسط آن فکر نجات دهند.


یک روز بعد!


- جزیره قرنطینه رو زدین منفجر کردین... بومیای جزیره همگی روی درختی وسط اقیانوسن که اصلا مشخص نیست ریشه اش کجاست. حاضر هم نیستن محل زندگیشونو ترک کنن. رفتن توی لونه یه ققنوس عصبانی پناه گرفتن. بعدش با چهار موسس محترم و باارزش هاگوارتز قایق درست کردین و نارلک رو به عنوان بادبان بهشون بستین و تا اولین خشکی رفتین؟ سه ساعت طول کشید که گره هاشون رو باز کنیم. شما اصلا متوجه هستین که چه خسارت عظیمی به وزارت سحر و جادو وارد کردین؟

لرد سیاه و مرگخواران در حوله هایی با آرم وزارت پیچیده شده و در حال لرزش بودند. لرد سیاه دو حوله داشت. حوله سدریک را که خواب بود هم گرفته بود.

- ما پول داریم... می پردازیم خب! فقط یک غذایی به ما بدهید. گرسنه ماندیم. این اسکورپیوس را هم دوباره بشویید. بوی کلم و ادویه می دهد.


معاون وزیر سری به نشانه تاسف تکان داد. ولی بیشتر از این هم جرات بحث با لرد سیاه را نداشت.

امضا و تعهد های لازم را از لرد ومرگخواران گرفت و برگه تست منفی ویروس شناسی را هم به دستشان داد.
- همگی سالمین. این پلاکس هم احتمالا شب بد خوابیده. سرش چرخیده. همینجوری می مونه دیگه. نقاشیاشو هم باید حدسی بکشه. برین یه فکری برای تهیه این پول بکنین.

-ارباب! من راهشو بلدم.
- راه نمی خواهد. گفتیم پول داریم. می پردازیم.
-ارباب!
- مرگ! از ما دور شو. همین امروز می دهیمت به خشکشویی. پلید و آلوده شدی.

اسکورپیوس به لرد سیاه نزدیک تر شد و در گوشش زمزمه کرد:
- نه ارباب. من راضی نمی شم پول از دست بدین. نگران خسارت نباشین. خودم حلش می کنم. امشب یه جایی دعوت شدم که فکر می کنم بتونم پول زیادی بدست بیارم و کل مشکل رو حل کنم. اصلا نگران نباشین. تا منو دارین غم ندارین. بسپارینش به اسکورپیوس همیشه برنده!


پایان!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۵۴:۳۱
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
جـادوگـر
پیام: 554
آفلاین
مرگخواران فکر کردند. مرگخواران خیلی فکر کردند! فکرهایی بسیار عمیق و هوشمندانه. اما راهی به ذهنشان نرسید.

-پیس پیس! لینی؟! داری چه کار می‌کنی؟ بیا این طرف کنار ما فکر عمیق کن.

لینی چند قدم از بقيه فاصله گرفته و رویش را از اسکورپیوس برگردانده و به سرعت بال می‌زد.
-می‌خوام هوا رو به جریان بندازم تا آتیش زیر اسکور خاموش بشه. همیشه شمع تولد خودمو اینجوری خاموش می‌کنم.

مرگخواران از هوش بی اندازه‌ی لینی حیرت کرده و لب به تحسين گشودند.

-لب به تحسین نگشایید! فرصت نداریم، ما مرگخوار نیم‌پز نمی‌خواهیم.

حق با لرد سیاه بود. حرار زیر اسکورپیوس یکنواخت و ملایم بود و خود اسکورپیوس هم به طور یکدست در حال برشته شدن بود. مرگخواران لب‌های گشوده شده را غنچه کرده و آماده شدند.
-همه با هم، یک... دو... سه!

همه با هم فوت کردند. اصولا هر قدر هم که تعدادشان زیاد بود، نباید فوت کردنشان آن هم از آن فاصله، تاثیری روی شعله آتش می‌گذاشت؛ اما در کمال حیرت، گذاشت!

-یاران ما دست نگه دارید. این چرا شعله‌ورتر شد؟!

اسکورپیوس که حالا ادویه‌ها به خوبی مزه‌دارش کرده بودند، با خود می‌اندیشید که ای کاش او را به کمی روغن هم آغشته می‌کردند تا پیش از مغزپخت شدن، نسوزد!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ سه شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
رئیس قبیله رسما لرد سیاه را دعوت به چرا کرده بود! ولی حالا موقعیت مناسبی برای برخوردن نبود. چرا که قبیله ای ها در حال کوتاه کردن موهای اسکورپیوس بودند.
- موی زیاد خوب نبود. گلو رو قلقلک داد. لباس اضافی هم خوب نبود. دیر هضم شد.

یکی از بومیان میوه ای شبیه لیمو را از وسط نصف کرده بود و نقاط مختلف اسکورپیوس را به آن آغشته می کرد.
- خوشمزه شد!

اسکورپیوس انگشتش را روی بازوی خودش کشید و در دهان گذاشت.
- اصلا هم خوشمزه نشد. مزه کلم داد.

بومیان با خوشحالی روی اسکورپیوس ادویه ریختند.

لرد سیاه هم بدش نمی آمد اسکورپیوس پخته شود. ولی دوست داشت خودش شخصا در خانه ریدل ها او را بپزد. این روش به نظر او بسیار توهین آمیز بود که مرگخوارش را جلوی چشمش ادویه مالی کرده و بپزند.

- ارباب... بگین آب پز و بخار پز نکنن حداقل. بی مزه می شم. اگه منو بذارن توی دیگ، قول نمی دم توی غذاشون خرابکاری نکنم.

- آب پز و بخار پزش نکنین. کبابیش خوشمزه تره.

-ممنونم ارباب!

بومیان با خوشحالی قبول کردند. اسکورپیوس را به چوبی بستند و روی حرارت ملایم قرار دادند.

-ارباب... کمک!

فورا باید چاره ای می اندیشیدند!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۲۰:۰۳:۱۲



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۲۶:۵۶ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 828
آفلاین
-ارباب؟! از شام منظورش من که نیستم، نه؟

لرد سیاه به فکر فرو رفتند. اسکورپیوس خیلی خوشمزه به نظر نمی‌رسید.
-ولی این بهش میخوره گوشتش دیر پز باشه... ما خیلی گرسنه هستیم!

سر دسته قبیله نوک نیزه ای به اسکورپیوس زد.
-نرم بود! زود پخت!

لرد سیاه چشم غره ای به مرگخواران رفتند و دو گالیونی آن ها افتاد.

-نه این گوشتش تلخه. من قبلا گازش زدم.

سر دسته به گل و گیاه های اطراف اشاره کرد.
-ادویه زد، شیرین شد.

-نه نمیشه... نجینی به گوشت مالفوی حساسیت داره. لوزه هاش باد می‌کنه.

-مار لوزه داشت؟

لینی بال بال زنان تایید کرد.
-مار لوزه نداشت. اما پرنسس لوزه داشت!

سر دسته سرش را خاراند.
-خب... ما این را خورد... شما گیاه خورد!

و به درختان اطراف اشاره کرد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۴ پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
جـادوگـر
پیام: 733
آفلاین
لرد سیاه خوشحال شد. بسیار خوشحال. اما هنوز به اندازه‌ای خویشتندار بود که ذوق و شوقش را نشان نداده و ابهتش را حفظ کند.
- پس به آنان بگو غذاهایشان را برای ما بیاورند تا در ضیافتی پرشکوه میل کنیم.

نجینی به طرف سردسته آدمخواران رفت و مقادیری فس و اندکی هس و به مقدار قابل توجهی صس کرد. فس و هس‌ها در مغز مرگخواران نفوذ کرده و استخوان‌های تن و بدنشان را لرزانده و چیزی نمانده بود آنها را دیوانه کند، که نجینی متوقف شد و با لبخندی بزرگ، به طرف مرگخواران برگشت.

- چی شد؟ قبول کردن؟ از غذاهاشون برای ما هم میارن؟
- فس.

اسکورپیوس فریادی از شادی کشید و حدود یک متر به هوا پرید. چند دقیقه سپری شد و اسکورپیوس همچنان در هوا بود. منتظر بود به زمین برگردد، اما باز هم در میان زمین و هوا و در ارتفاع یک متری معلق بود. لحظاتی طول کشید تا بفهمد روی دستان بومیان قرار دارد.
- هی! چی کار می‌کنید؟ منو بذارید زمین ببینم! من داشتم پرش پیروزمندانه می‌کردم، قرار نبود منو رو هوا بگیرید!

اما بومیان گوش نمی‌دادند. بقیه مرگخواران هم فقط ایستاده و به اسکورپیوس زل زده بودند تا ببیند عاقبتش چه می‌شود.
اسکورپیوس همچنان فریاد می‌زد و کمک می‌خواست. تاجایی که اعصاب فرمانده‌ی بومیان در مرز خرد شدن قرار گرفت.
- دوست ما نجینی شام خواست. شما غریبه‌ها شام خواست. ما به شما شام داد. شام!

همزمان با فریاد "شام"، اسکورپیوس را بالاتر گرفته و به جماعت مرگخوار نشان دادند. ظاهرا تصور نجینی و مرگخواران از شام با تصور بومیان اندکی متفاوت بود.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۰۵:۰۵ سه شنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
اسلیترین
پیام: 265
آفلاین
بلاتریکس داشت تاکتیک‌های حمله و دفاع رو بررسی می‌کرد که..

- فس!

- چمدون‌ت رو می‌خوای دخترم؟! اونم الان؟!

- خیلی مهم و فیس هصس سسص!

- اکسیو چمدونِ دخترمون!

لحظه‌ای بعد نجینی عکسی را با دُم‌ش از آلبومی که همراه داشت بیرون کشید و آن را به به بومیانِ جزیره نشان داد:

تصویر کوچک شده


بومیانِ جزیره دور عکس جمع شدند و سپس خنجرها و نیزه‌هایشان را در هوا تکان دادند و شروع به پایکوبی کردند. مرگخوارها و موسسانِ هاگوارتز سعی داشتند از ماجرا سر دربیاورند. بلاتریکس کنارِ نجینی ایستاد و منتظرِ یک حرکتِ اضافی از سمت بومیان شد. نجینی با فس و هس شروع به صحبت با لرد کرد. بعد از چند لحظه لرد گفت:

- پس اینها دوستانِ دوستان‌ت هستند فرزندم؟! اون‌ها غذا در اختیار دارند؟!

-


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۲۰:۵۱:۱۷

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۱۱:۵۶:۰۹
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
هیئت مدیره
اسلیترین
مترجم
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 390
آفلاین
همین اینکه لرد سیاه و مرگخواران متوجه منظور بومی های جزیره میشن سعی می کنن آرامش خودشون رو حفظ کنن و راه حلی برای در امان موندن جونشون پیدا کنند ولی مرگخوارا آدم های ترسویی بودن و بعد اینکه قصد بومی ها رو فهمیده بودن آرامش شون رو از دست داده بودند.

- حالا چکار کنیم؟ من هنوز جوونم...حیفه به این زودی بمیرم.
- منو چی میگی؟ هنوز باید معجون های بیشتری درست کنم و اونا رو ثبت کنم.
- من خورده شم چی به سر وسایل نقاشیم میاد؟

بلاتریکس که حوصله و اعصاب درست حسابی نداشت و از این که مرگخوارا با کوچک ترین خطر اینقدر ترسو میشدند خونش به جوش اومده بود و اصلا هم آدمی نبود که همینطوری خوراک بومی های جزیره بشه یه قدم به جلو بر داشت و آماده نبرد با بومی های جزیره شد.

- درست فهمیدم کسی میخواست لرد سیاه رو بخوره؟

بلاتریکس منتظر جواب بومی ها بود ولی بنظر می‌رسید اونا قصد جواب دادن ندارن.

- خاله...اونا زبونتو بلد نیستن. بنابر این نمیشه باهاشون مذاکره کرد.

بلاتریکس نگاه تندی به اسکورپیوس کرد که باعث شد اون به سرفه کردن بیوفته و تا مرز تشنج بره و بفهمه نباید تو کار بلاتریکس دخالت کنه.
تو همین زمان بلاتریکس دوباره لبخند مخصوص خودشو می زنه و اینبار با یه استراتژی جدید یه قدم رو به جلو ور میداره.

- زبون ما رو که نمیفهمن. ولی زبون جادو رو شاید بتونن متوجه بشن.


ثروت، قدرتی است که می‌تواند به انسان‌ها اجازه دهد تا از زنجیرهای فقر رهایی یابند و به دستاوردهای بزرگ دست یابند.


Wealth is a power that can enable people to break the chains of poverty and achieve great accomplishments.


الثروة هي قوة تمكن الناس من كسر قيود الفقر وتحقيق إنجازات عظيمة.


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳:۲۹ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
لرد از روی زمین بلند شد و گرد و خاک را از روی ردایش تکاند و گفت:
- برای همین از ققنوس ها بدمان می‌آید!موجودات متزلزل و سست عنصری هستند!

مرگخواران و موسسان هاگوارتز هم از روی زمین بلند شدند و به اطراف نگاه کردند. دور تا دورشان را افراد لاغر اندامی احاطه کرده بودند که استخوانی بالای سرشان به موهای بلندشان گره خورده بود. ایوان با خوشحالی به استخوان ها اشاره کرد و گفت:
- فکر کنم اینها قطعات یدکی اسکلت میفروشن!

لرد کروشیویی روانه ایوان کرد و با دقت مشغول بررسی آن ها شد. یکی از بومی ها که نیزه ای چوبی با تیغه ای سنگی در دست داشت جلو امد و همان طور که نیزه را زمین میکوبید با صدای نخراشیده ای گفت:
- اکومبا باکومبا تاپونگا!

همه بهم نگاه کردند.قطعا هیچ کدام حتی یک کلمه از حرف های ان بومی را متوجه نشده بودند. بلاتریکس نگاهی به موسسان هاگوارتز انداخت و گفت:
- شما نمیدونین این زبون بسته چی میگه؟ به هر حال شما سال ها قبل از ما اینجا بودین!

سالازار دستی به ریش بزی اش کشید و گفت:
- ما سال هاست اینجا گیر افتادیم اما اولین باریه که این ها رو میبینیم! به نظرتون میتونیم با کلاه گروه بندی اصیل زاده هاشون رو تفکیک کنیم؟

بومی جزیره به دیگ بزرگی که روی آتش قرار داشت اشاره کرد. هکتور با دیدن دیگ به وجد آمد و فریاد زد:
- معجون سازن!به جان خودم معجون سازن! یه عالمه کارآموز معجون سازی مفت و مجانی برای من!

بومی دوباره اشاره ای به دیگ کرد، سپس به ان ها اشاره کرد و دستش را روی شکمش کشید. ذوق و شوق هکتور کور شد و اب دهانش را با صدای بلندی قورت داد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۴:۳۸ چهارشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 956
آفلاین
لرد نگاهی به به ققنوس کرد.

- مگه اینا نباید گریه کنن؟ چرا این چماق کشیده سر ما.
- آتیشش بزنم ارباب؟
- نخیر. همینمون مونده بابای یه بچه ققنوس بی ریخت بشیم.
- بی ریختو با من بودی کچل؟

فک ملت مرگخوار از شدت تعجب به زمین چسبیده بود.

- این چه طرز حرف زدنه؟
- همینه که هست. یه مشت غریبه معلوم نیست از کجا پیداتون شده. سر دسته تون کجاست؟
- یارانمون ما هیچ خوشمون نیومد. اینو از جلو چشممون دور کنید بچه هاشو املت میکنیم میخوریم.

ققنوس در کمتر از چند ثانیه از رنگ سرخ به سرخ پر رنگ و آتیشی تبدیل شد و میشد دید که از سرش دود بلند میشه.

- داره آتیش میگیره ارباب. وقت مردنشه!
- ارباب پوست تخم هاشو میدین به من توش معجون بریزم؟

این جمله ی آخر باعث شد از ققنوس بیشتر از قبل دود بلند بشه.

- درباره ی... بچه های... من... چی... گفتی؟
- گفتیم قصد داریم املتشون کنیم. البته شاید هم نیمر...

هنوز جمله ی لرد تموم نشده بود که لرد با همراهی تمامی مرگخواران به انضمام موسسان هاگوارتز در هوا به پرواز در اومدن و اون سوی جزیره در آغوش عده ای لاغر اندام که استخونی روی سرشون بود پیاده شدن... قبلیه ی آدم خوار ها!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ سه شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
موسسان هاگوارتز به بحث ادامه می دادند و روونا اصرار به لزوم پر برای درست بودن این روند داشت.
- باید پر داشته باشه. این مار پر داره؟ من که چیزی نمی بینم. پر اینا رو گرم نگه می داره.

- لعنت به این شانس!

صدا، صدای نارلک بود که آخر این داستان را به خوبی می دید.
و درست هم می دید.
همه نگاه ها بطور همزمان به سمت نارلک برگشت.

- چیه؟ باز دیگه چیه؟ چی می خوایین؟ من مامانشون بشم؟ با نجینی ازدواج کنم و باباشون بشم؟ پرای وامونده مو بکنم و بدم به نجینی که همگی راحت بشیم و منم بقیه عمرم رو پیاده سر کنم؟ چیکار کنم من لک لک بدبخت بیچاره؟

نارلک خیلی عصبانی شده بود.

- چته چرا جزیره را روی سرت گذاشته ای؟ ما اصلا دامادی به زشتی و دراز منقاری تو می خواهیم؟ بچمون حس مادری پیدا کرده. بیا و بصورت منطقی برای این دخترمون توضیح بده که چرا نمی شه که مادر اون تخما باشه!

نارلک داشت فکر می کرد که واقعا چرا نجینی نمی تواند مادر تخم کبوتر باشد که ناگهان هوا تاریک شد!

برای تاریک شدن هوا خیلی زود بود... هنوز خیلی تا غروب باقی مانده بود.

سایه ای سیاه و سنگین روی جزیره افتاد. صدای بال زدن های آرام به گوش می رسید و بادی نسبتا شدید می وزید.

همگی به آسمان نگاه کردند و ققنوسی عظیم به آرامی روی درخت فرود آمد.

- ققنوس است؟ ما دچار افت فشار خون شدیم.
-چقدرم زشته.
- تخمای این بودن؟ مگه اینا آتیش نمی گرفتن!
-بکشین کنار ققنوسی نشین.

نجینی طاقت نیاورد و خودش را از بالای درخت به پایین پرتاب کرد. مرگخواران با اکراه و انزجار به ققنوس نگاه کردند. مایع ضد عفونی کننده بینشان دست به دست می شد.

ققنوس در حالی که نیم نگاهی به نارلک داشت پرسید:
- شما غریبه ها... با تخم های من کاری داشتین؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.