هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶:۲۹ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۲

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۳۲:۳۰
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
- یک پزشک باید بر احساساتش مسلط باشد. الان ما چطوری بهت اعتماد کنیم؟ چطور مطمئن بشیم تسلیم فوران احساساتت نمی شی؟

اگلانتاین کلا چهره زیاد متقاعد کننده ای نداشت؛ ولی لرد سیاه احتیاج به حرف زدن داشت. صبردانی اش پر شده بود. برای همین برگشت و روی صندلی نشست.
- ما با دخترمان مشکل داریم.

اگلانتاین دفترچه یادداشتش را باز کرد. در حالی که چشمانش ضعیف نبود، عینکی به چشم زد که جدی تر به نظر برسد و پرسید:
- چه مشکلی؟

لرد سیاه عصبانی شد.
- ما الان نباید روی کاناپه راحت قرمز رنگی دراز می کشیدیم و به کودکیمان باز می گشتیم؟

اگلانتاین با شک و تردید پرسید:
- ارباب... مطمئنین؟... کودکیتون؟... یه کم چیزه ها...

- چیز خودتی. ما با دخترمان مشکل داریم. دراز است و نیش دارد و بداخلاق و حرف گوش نکن و لوس و زیاده خواه است. ما نگرانیم که نکند در تربیت فرزندمان شکست خورده باشیم.




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ چهارشنبه ۸ آذر ۱۴۰۲

ماریا گلوسپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱:۴۸:۰۸ شنبه ۲ دی ۱۴۰۲
از ناکجا آباد
گروه:
مـاگـل
پیام: 25
آفلاین
آگلانتاین در حالی که تپش قلبش را احساس میکند و از پیشانی اش عرق میچکد نگاهی به مدیر بیمارستان و دوباره نگاهی به لرد میکند.
آنقدر این کار را تکرار میکند که لرد عصبانی میشود و به سمت در نگاه میکند.
-چه چیزی اونجاست که باعث شده به سخنان ما گوش ندی؟

آگلانتاین مطمئن شد که روز مرگش فرا رسیده است.
-هی هیچی ارباب لطفا من رو ببخشید منظوری نداشتم .بفرمایید منتظر شنیدن حرف هاتون هستم.

لرد با عصبانیت بلند شد و به سمت در خروجی رفت
-نخواستیم اصلا.این چه وضعی است؟بیمارستانتان به درد خودتان میخورد.

آگلانتاین به سمت لرد دوید و به عنوان آخرین تلاشش برای جلوگیری از مرگش به پای لرد افتاد.
-ارباب لطفا پوزش مرا بپذیرید اصلا چنین منظوری نداشتم باور کنید از شوق دیدن شما نمیفهمیدم دارم چه کار می کنم




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ سه شنبه ۷ آذر ۱۴۰۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
خلاصه: قانونی وضع شده که همه باید از سنت مانگو گواهی سلامت روحی و جسمی بگیرن. هر کسی که بیماری روحی یا جسمی داشته باشه، با توجه به شدت بیماریش باید هزینه پرداخت کنه. ولی واقعیت اینه که بودجه سنت مانگو تموم شده و می‌خوان با نسبت دادن بیماری‌های روحی و جسمی مختلف به مردم، کسب درآمد کنن. آگلانتاین که بعنوان دکتر وظیفه دادن این گواهی سلامت رو داره، الان با لرد ولدمورتی مواجه شده که می‌خواد درباره دخترش درد و دل کنه!

~~~~~~~

آگلانتاین به سرعت نشست. مثل بچه آدم هم نشست. اما نگاه خیره‌ی لرد نشون می‌داد هنوز یه جای کار می‌لنگه و این چیزی نبود که آگلانتاین نتونه متوجهش بشه.

شاید کج نشسته بود؟
آگلانتاین صاف می‌شینه.

شاید نباید پاشو رو پاش می‌نداخت؟
آگلانتاین پاشو از رو پاش پایین می‌ندازه.

شاید قوز کرده بود؟
آگلانتاین مطمئن بود که صاف نشسته.

چهره لرد اما همچنان تغییری نکرده بود و آگلانتاین دیگه چیزی برای تغییر وضعیت به ذهنش نمی‌رسید جز پرسش مستقیم!
- اممم... چیزی شده سرورم؟ چرا نمی‌شینید پس؟... دغدغه‌هاتون تموم شد؟

آگلانتاین جمله آخر رو با هزار امید و آرزو به زبون آورده بود و با این که چهره‌ش نگران بود، اما برای لحظه‌ای نشانی از امید که شاید لرد دیگه خیال نداره درد و دل کنه می‌درخشه.

- ما قراره درد و دل کنیم نه تو. چرا جای ما نشستی!

آگلانتاین وقتی متوجه اشتباهش می‌شه، چنان با سرعت از جاش بلند می‌شه که صندلی از پشت به روی زمین پرتاب می‌شه. صندلی رو سریعا صاف می‌کنه و این‌بار می‌ره روی صندلی‌ای که دکتر باید جلوس کنه، می‌شینه. لرد هم به دنبالش روی صندلی پرتاب شده‌ای که حالا صاف شده بود می‌شینه.

همون لحظه توجه آگلانتاین به کله مدیر بیمارستان جلب می‌شه که از پشت در نمایان می‌شه و پلاکاردی رو به دست گرفته:
"این یکی تا همین الانم زیاد وقت تلف کرده. یادت نره بیشتر ازش پول بچاپی!"

همزمان لرد هم احساس آمادگی می‌کنه.
- ما هم اکنون مایلیم سخنان خود را آغاز کنیم!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۷ ۲۲:۴۶:۵۰



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۳۲:۳۰
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
اگلانتاین حتی قبل از این صحنه هم داشت به استعفا فکر می کرد. ولی با دیدن مراجعه کننده بعدی بطور کامل از ادامه حرفه سخت و مقدس پزشکی منصرف شد.

ولی لرد سیاه هم لرد سیاه بود. الکی که نبود. قدم قدم جلو می رفت و نگاه تیزش را به مردمک چشمان اگلانتاین دوخته بود.

اگلانتاین ناخودآگاه عقب عقب می رفت.
-چیزه... تعطیلیم...نیستیم ما. به دلیل پاره ای از تعمیرات و فوت تمامی بستگان درجه اول و دوم و ادامه تحصیل در جاهای بسیار دور فعلا تعطیل...

دستان لرد سیاه به طرفش دراز شد و یقه اش را گرفت.

اینجا بود که اگلانتاین شروع به داد و فریاد و هوار هوار و کولی بازی کرد.
- ارباب منو نکشین. من اشتباه کردم. نمی دونم چه اشتباهی ولی هر چی بفرمایین من همونو کردم. اغفال شدم. گول و فریب خوردم. بر من نیرنگ زده شد. کار لینی هم بود. اونو بکشین. کشتنش هم راحت تره. از نظر پزشکی برای سلامتی خیلی هم خوبه.

لرد سیاه که یقه اگلانتاین را گرفته بود او را کمی به طرف خودش کشید که در صورتی که اگلانتاین بانویی زیبا رو بود، صحنه زیبا و رومانتیکی می شد. ولی نبود و بسیار زشت و کریه بود.

-داشتی می رفتی روی جدول و چیزی نمانده بو با مخ پخش زمین شوی و ما از نعمت مشاوری ماهر بی بهره بمانیم. حالا بشین و مثل بچه آدم به سخنان ما در مورد دخترمان گوش فرا بده.




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱

جیمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۶ جمعه ۱۱ شهریور ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۴۵ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 14
آفلاین
"زندگی سخته. پول درآوردن از اونم سخت‌تره. از اون سخت‌ترَم دکتر بودنه. دکتر بودن واقعاً از شغل معدن هم سخت‌تره. آقا، اصلاً چی می‌شد اگه آدم با فوت کردنَم پول در می‌آوُرد؟ چی می‌شد مرلین‌وکیلی؟ یعنی فقط این زندگی برای زجر کشیدنه؟ مرده‌شور این زندگی رو ببرن! "

این جملات، جملاتی بودند که آگلانتاین در دفترچه خاطراتش می‌نوشت. او ناراحت، افسرده و خسته بود.
آگلانتاین، هنگامی که برای استخدام شدن در این شغل به بیمارستان سنت‌مانگو آمده‌بود، دورنمایی که از این شغل داشت کاملا متفاوت بود. او فکر می‌کرد که در بارانش، به‌جای آب، الماس خواهد بارید و کاسه توالتش، از جنس طلا خواهد شد و حتی احتمال می‌داد که به‌جای ادرارش، پروتئین و کربوهیدرات از او خارج خواهد شد. او ذره‌ای احتمال این را هم نمی‌داد که باید مشکلات شهین خانم در نی‌نی سایت را پیگیری کند، با اژدها‌های سرما‌خورده طی کند و اعتماد به نفس از دست رفته افراد را برگرداند.
این وضع دیگر برایش قابل تحمل نبود!
- لعنت! من پول می‌خوام! من شادی می‌خوام! من عمر از دست رفتمو می‌خوام! من پیپ طلامو می‌خوام!

آگلانتاین داد می‌زد، فریاد می‌کشید و شیون می‌کرد.
او قصد داشت، مشت محکمی به تخریب کننده‌های دورنما‌هایش بزند و دندان‌های آن‌ها را به غنیمت بگیرد. او قصد داشت خون تخریب کننده‌های دورنما‌هایش را با عسل بمکد و مانند اودین، به عمری جاودان دست بیابد! آری، او قصد داشت، ولی همیشه قصد داشتن به معنی رخ‌دادن کاری نیست.

- اون دهنتو ببند آگلانتاین! وقتی صداتو می‌شنوم تمرکزم برای دستشویی شماره دو از بین می‌ره. پس دهنتو ببند وگرنه دفعه بعد دهنتو به‌جای کاسه توالت می‌ذارم!
- وای چقدر خشن! چقدر شما جذابی آقایی!
- مخلص شمام هستیم خانومی!‌‌‌ می‌خواین بیام اونور کمی براتون چَه چَه کنم؟
- وای بفرمایین آقایی. من الان تو وقت استراحتم.
- تو مگه نمی‌خواستی بر***؟
- به تو چه فضولِ بد ریخت و قیافه!

آگلانتاین سرخورده شد. حتی مدیر بیمارستان نیز به او اهمیت نمی‌داد. او دیگر از این کارِ بدون حقوق، استراحت و مزایا خسته شده‌بود. او می‌خواست برود و رویاهایش را زندگی کند.

- هی، آگلانتاین. می‌گم یه بیمار داریم که اعصاب نداره. نظرت چیه که درمانش کنی، دوستِ دوست‌داشتنیِ من؟

آگلانتاین، به مدیری که از اتاق پرستاران بیرون آمده‌بود، نگاهی انداخت و پس از آن لرد ولدمورتی را دید که چوبدستی‌اش را در پشت یقه‌ی مدیر بیمارستان قرار داده‌بود.

- ما مایلیم با دکتر ملاقاتی درباره‌ی دخترمان داشته‌باشیم.


ویرایش شده توسط جیمز در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۲۲ ۱۳:۴۵:۴۳
ویرایش شده توسط جیمز در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۲۲ ۱۳:۴۶:۴۵
ویرایش شده توسط جیمز در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۲۲ ۱۵:۵۵:۴۳
ویرایش شده توسط جیمز در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۲۲ ۱۷:۲۴:۲۸

او نیست با خودش،

او رفته با صدایش اما،

خواندن نمی تواند.


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲:۳۹ دوشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۱

پتونیا دورسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۵۴ سه شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۳۶:۰۵ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از دست همسایه های حسود و تنگ نظر!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 7
آفلاین
قصه از آنجایی شروع شد که عمه مارج در آسمان در حال ستاره چیدن بود. همان لحظه ماموران وزارتخانه به سرعت وارد عمل شدند و عمه مارج بادکنکی را به اتفاق ستاره های زیر بغلش به سنت مانگو انتقال دادند.

روز بعد

-جناب، بنده یه شفادهنده م. به مرلین قسم برای عیادت مریضتون باید به پذیرش مراجعه کنین.
-چیزی به اسم شفادهنده وجود نداره. اینو خوب تو گوشت فرو کن!

شفادهنده نفس عمیقی کشید. این بیستمین دفعه ای بود که این مسئله را برای ورنون دورسلی توضیح می داد. بلاخره صبرش لبریز شد و بدون توجه به داد و فریاد های ورنون با نهایت سرعت از صحنه خارج شد.

-این اقدام توهین آمیزتو به مقامات گزارش میدیم آقا. این عمل شما کاملا مغایر با سوگند بقراط...
-اون بقراطم سواد نداشت ورنون. من خودم شنیدم صغری خانم خواهر کبری خانم، همسایه بغلیمون می گفت که بقراط مدرکش فیک بوده برا همین سواد نداشته و برای درمان بیمارا دست می کرده تو گوششون بعد هر چی پیدا می کردو نوش جان می کرد و نظر می داد که طرف مریضه یا نه!
-مرتیکه دیوانه! لابد اونم مثل اینا عجیب غریب بوده دیگه! خلاصه که عملت مغایر با اصول پزشکی...

نگاه پتونیا از سبیل مشابه شیر دریایی ورنون که با ارتعاش صدایش در اثر عصبانیت میلرزید به سوی تابلوی پشت سر وی افتاد.

"تمامی اقشار جامعه جادویی موظفند گواهی سلامت خویش را هر چه سریع تر از بیمارستان سنت مانگو دریافت کنند."

سپس چشم پتونیا به پسری هم سن و سال دادلی افتاد که برای دریافت گواهی وارد اتاق میشد.
-ورنون باید بریم برا خونواده مون گواهی سلامت دریافت کنیم.
-ولی پتونیا این برای عجیب غریباست نه ما.
-وا مگه دادرز من چیش از اون پسره کمتره که نباید گواهی سلامت داشته باشه؟!

یقینا این جمله نقطه ضعف آقای دورسلی بود، حتی با وجود اینکه هنوز هم مصممانه اعتقاد داشت که چیزی به نام سنت مانگو و شفادهنده وجود ندارد؛ این را خوب در گوشتان فرو کنین!

داخل اتاق

-نام و نام خانوادگی خانم؟
-پتونیا دورسلی...می دونین پتونیا به معنی گل اطلسیه! یکی از زیبا ترین گل هاست. وقتی به دنیا اومدم اسممو گذاشتن گل اطلسی چون منم به همون اندازه زیبا و فرخنده و فرح بخش بودم. از اون روز بود که تصمیم گرفتم حیاط خونمو همیشه پر از گل های اطلسی کنم. ولی می دونین وای از چشم حسود و بخیل! هر بار که این گل های اطلسی حیاطمو این همسایه هامون می دیدن هی چشمشون می زدن. انقدر چشم زدن که پژمرده شون کردن. الهی کور شه اون دوتا چشم حسودشون! این دادلی منم اونا چشم زدن. از وقتی چشم خورده ها، شده پوست استخون! یه لقمه غذا از گلوی این گنجشک کوچولو پایین نمیره که نمیره. الهی به زمین گرم بخوره باعث و بانیش! آقا مهندس ورنون...همسر عزیزمو میگم...باهام موافقه. به نظر ایشونم دادرز قشنگم خیلی لاغر شده. البته که به لطف زحمات شبانه روزی آقا مهندس، زندگیمون از رونق اقتصادی بسیار خوبی برخورداره، در واقع از خوب بیشتر، ما خانواده بسیار غنی و ثروتمندی هستیم. اینم البته مایه حسادت شهین خانم همسایه هست! نمی دونین خانواده اینا چقدر بدبخت و بیچاره س که! واقعا مایه تأسفه چنین خانواده ای توی محله آبرومند پریوت درایو! از زندگیشون بدبختی میپاشه بیرون. پاشونو هر جا میذارن ها...بد یمنی رو با خودشون یدک میکشن! چند وقت پیش داشتم تو وب سایت معتبر نی نی سایت دنبال مقاله ای میگشتم پیرامون "چگونه از بد یمنی و بد شگونی همسایه های خویش در امان بمانیم؟" که دیدم "اتحاد زنان خسته ۶۰۷" اونجا پست زده و نوشته که باید تو کفش همسایه ها پیاز، تخم مرغ، گوجه، روغن، نمک و فلفل به میزان لازم بریزیم برای دوری از چشمای حسودشون. از اون روز به همسر عزیزم گفتم که یه کامیون از این مواد اولیه برام سفارش بده تا تو کفش تک تک همسایه ها بریزم. یه لیستم از طریق رصد یک هفته ای محله از پنجره خونه فراهم کردم تا کاملا تعداد همسایه های حاضر و غایب دستم بیاد. می دونین من که به شخصه از کاهش آمار چشمگیر چشم خوردگی در محله کاملا رضایت داشتم...ولی نمیدونم چرا بعد یه مدت همسایه هامون کفشای قدیمیشونو انداختن دور و بجای کفش ماهیتابه جلوی درشون گذاشتن.



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ پنجشنبه ۹ تیر ۱۴۰۱

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
مـاگـل
پیام: 174
آفلاین
جیسون که تعجب کرده بود و همزمان به خنده افتاده بود گفت:
- داری شوخی می کنی؟
- نه کاملا جدی ام مگه نگفتی مرض داری؟

جیسون پس گردنی ای به آگلاتاین زد .کلید وینزگارموت از جیب ردا اگلاتاین توی چاه فاضلاب افتاد.

- وااااااااای.... اصلا حالیت هست چی کار کردی؟ مت اگه دستم...حتی اگه مرض هم داشته باشی کارت رو توجیه نمیکنه مردک.
-چی؟

جیسون دندان های نیشش را به اگلاتاین با حالت تحدید آمیزی نشان داد. اگلاتاین که هنوز نفهمیده بود اون کیه دست کم فهمید که نباید سر به سرش بگذاره و اعتراض کنه.

- ببخشید جناب من ... من خودم مقصر بودم ... الان میرم درش میارم.

جیسون که تقریبا یقه اگلاتاین رو گرفته بود ولش کرد.
- سریع تر...هیچکس مدت ها بود من رو اینقدر عصبانی نکرده بود.نه تستسترال ها و نه اشباح...مراقب خودت باش!

در حالی که اگلاتاین به راه تاریک و بد بوی پیش رویش نگاه می کرد جیسون اون رو با لگدی داخل چاه پرت کرد.

- خب کار بعدی چی بود؟

جیسون با بی خیالی به راهش ادامه داد و اگلاتاین را در فاضلاب رها کرد.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۳۲:۳۰
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
این بسیار عالی بود. اگلانتاین کلید را در جیب ردایش گذاشت و به سمت گرینگوتز به راه افتاد. می توانست در مسیر هم چند مریض را به دام بیندازد.

رفت و رفت و رفت...

تا این که نرفت!

چرا که به شخصی که همچون میخ در وسط پیاده رو ایستاده بود برخورد کرد و متوقف شد.
-هوی... مرض داری؟

- شایدم داشته باشم!

اگلانتاین چیزی را که شنیده بود باور نمی کرد...

مرض داشت!

به یاد اولین جمله کتاب درسی اش در دانشگاه افتاد:

به شخصی که مرض دارد، مریض گفته می شود.

بدون هیچ تلاش خاصی بیمار جدیدش را پیدا کرده بود.

نور آفتاب از روبرو می تابید و اگلانتاین هنوز موفق به دیدن چهره بیمار و کشف هویتش نشده بود.
با این حال، کاغذ و قلم پرش را در آورد و ذوق زده از بیمار پرسید:
- خب... چه امراضی در شما موجوده؟ بگین... یادداشت می کنم. اسم و مشخصات رو هم باید بگین.




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ جمعه ۲۶ شهریور ۱۴۰۰

بریج ونلاک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۸ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۱
از کچل بودن، دست نمی کشم!
گروه:
مـاگـل
پیام: 33
آفلاین
-این دیگه چه وعضه شه! من اعتصاب می کنم! اعتصـــــاب!
اگلانتاین دست از بد و بیراه گفتن، نمی کشید. هنوز هم جای سوختگی هایی که اژدهای چارلی برایش گذاشته بود، به شدت درد می کرد؛ اما مجبور بود کار کند چرا که حال بدهی درمان نصفه و نیمه اش را نیز باید می پرداخت.
او همینطور در راهرو های بیمارستان راه می رفت و به دنبال بیمار می گشت که در نهایت... آن را نیز پیدا کرد.

-دکتر!

بله، او به دنبال بیمار بود ولی بیمار او را پیدا کرده بود. او بی معطلی سرش را برگرداند و گفت:
-عه... بیـــــمار! بیا بدهی‌ت رو... بیا درمانت کنم!

و بعد اگلانتاین دست بیمار را گرفت و وقتی به نزدیک ترین صندلی رسید کسی را که رویش نشسته بود، بلند کرد و خودش نشست و صندلی کناری را برای بیمار روبه رویش گذاشت و با دست به او مفهوم «بشین» را نشان داد.
بیمار نیز نشست. بیمار کله ای کچل داشت و این اشک بود که شر شر از چشمانش می ریخت.
اگلانتاین رو به او گفت:
-مشکلت چیه؟

بیمار وقتی که اگلانتاین این را گفت، با حالتی که انگار اگلانتاین شمشیری در قلبش فرو کرده باشد، می گوید:
-دکتر! به این کله من نگاه کنین، کچــــله! کچـــــل! من می خوام کچل باشم! اما... اما... هر بار توسط دخترا مثل کسی که خلاف کرده، به نظر میام... ای مــــرلــــیــن!

اگلانتاین شروع به نوشتن می کند. او کلا دست به نوشتنش خوب بود، اما مانند هر دکتر بد خط بود.

-دکتر... میرم درخواست کار میدم، میگن چون کچلی نه... آخه چقدر تبعیض!
-چه کاری؟
-مدلینگ! از بچگی آرزوم این بود، مدل بشم! حتی خوش هیکلم هستم! ببینین اصاً!

اگلانتاین سرش را از روی برگه هایش بلند می کند و به او خیره می شود. هیکل بدی نداشت، ولی شبیه یک دراز بود!

-دردم چیه دکتر؟ درمانش چیه دکتر؟ میمیرم؟ نمیرم تروخدا! من جوون مرگ میشم!

اگلانتاین چشمانش را مثل کسی کرده بود، که در فکر فرو رفته است و دیگر دست از نوشتن برداشته بود. اما این حالت متفکرانه طولی نکشید که به سرانجام رسید و اگلانتاین با حالتی خرسند گفت:
-هر چی پول داری رو بده به ما، اون موقع شاید، شاید، شاید زنده بمونی!
-اما دکتر... اگه زنده نمونم، دیه میدین؟
-نـــه! نــــه!

سپس اگلانتاین کمی فکر کرد. چرا دیه نمی دادن؟ اگر بیمار می مرد دیگر زنده نبود که بیاید دیه بگیرد! پس او سریع برای اصلاح حرفش گفت:
-معلـــومه!
-اما همین الان گفتین نه...
-منظور این بود که نگران نباشید!
-خب باشه، کجا باید پرداخت کنم؟
-همین بغـ... به من!
-اما پولای من الان پیشم نیس که...

اگلانتاین فکر کرد. اگر پول نداشت پس چه فایده ای داشت؟ پس باید می رفتند پول هایش را می آوردند. اما تا آمد این را به بیمار بگویند، صدای دویدن آمد.

-عه... کجا؟ پول چی شد؟

بیمار فرار کرده بود!
منشی با شنیدن داد و فریاد اگلانتاین به پیشش آمد و گفت:
-چی شده دکتر؟ چرا انقدر داد می زنید؟
-فرار کرد.. دِ برین دنبالش! اون کچله رو بگیرین!
-بریج ونلاک رو می گین؟ اون فرار نکرد که! کلید گرینگوتزش رو به ما داد بریم هزینه ویزیت رو برداریم!


کچلی رو عشقه!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ سه شنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۰

آموس دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۴۶ پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰
از بچم فاصله بگیر!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 89
آفلاین
خلاصه : قانونی وضع شده که همه باید از سنت مانگو گواهی سلامت روحی و جسمی بگیرن. هر کسی که بیماری روحی یا جسمی داشته باشه، با توجه به شدت بیماریش باید هزینه پرداخت کنه. ولی واقعیت اینه که بودجه سنت مانگو تموم شده ومی‌خوان با نسبت دادن بیماری های روحی و جسمی مختلف به مردم، کسب درآمد کنن. سنت مانگو اگلانتاین رو فرستاده که به مردم گواهی سلامت بده.

حالا اگلانتاین برگشته بیمارستان و اژدهای چارلی سوزوندش.

**********


آگلانتاین چشماشو باز کرد و خودشو توی تخت بیمارستان دید که انواع و اقسام سرم و دم و دستگاه بهش وصل بود.
خیلی طول نکشید تا یادش بیاد چه اتفاقی افتاده.

همون لحظه، یه پرستار وارد اتاق شد.
- چیکار می‌کنی آقا؟! باید استراحت کنید!
- من که دارم استراحت میکنم.

پرستار تازه کار که کل دوران تحصیلش، و حتی کودکیش، برای گفتن این جمله تمرین کرده بود، ضایع شد.
- خب، میخوای هم استراحت نکن.
- خانم پرستار، من چند وقته اینجام؟ بیست سال؟
- یه ربع حدودا. طلسمای فوق قوی روت اجرا کردیم تا باز سالم شدی.
- یعنی بیست دقیقه هم نشد؟

پرستار این حرفشو نشنید گرفت. سریع یه کاغذ در آورد و بهش داد. با دیدنش، برق از سر آگلانتاین پرید.
- بدهی چرا؟! من کارمند همینجام!
- همینه که هست! می‌دونی هزینه هر کدوم از این دستگاه چقده؟ اگه نمیخوای کارتو از دست بدی پاشو ادامه بده!

آگلانتاین با عصبانیت قلم کاغذشو برداشت و بیرون رفت و همچنان که زیر لب نفرین میکرد، دنبال بیمار جدید میگشت.


گاد آو دوئل

با عصا







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.