کلمات نفر قبل : مادر- کلاه گروهبندی - بچه گربه - کوچه ناکرتن - غرق خون
زن قدبلند دامن مخمل سبزش را یک دستی بالا نگه داشته بود تا از تماس آن با کف کپک زده ی قهوه خانه جلو گیری کند.
- قرارمون سرجاشه؟
- اهــمــم...
زن نیمی از صورتش را با یک بادبزن مارک پوشانده بود. او همانطور که دور و برش را میپایید و از شدت اضطراب مدام بادبزن را تکان میداد، دستش را درون جیب دامن برد و مُشتی گالیون را بااحتیاط به آنطرف پیشخان جایی که کلاهی نوک تیزو پینه بسته قوز کرده بود هل داد.
-هممم. قیمت مون مقطوعه خانم...
زن به گونه ای آه کشید که انگار صدای پیر و تودماغی کلاه آزار دهنده ترین صدایی است که در عمرش شنیده است. او در همان حال که زیر لب زمزمه میکرد : «قرار بود تخفیف بده...». با بی میلی پنج شش گالیون دیگر روی چوب های باد کرده ی پیشخان ریخت.
صدای جرینگ جیرینگ گالیون ها باعث شدند تو رفتگی های چرم کهنه ی کلاه روی خط دهانش لبخند پهنی بکشند و او را وادار کنند با لبه اش سکه های پراکنده را به سمت خود بکشاند.
- خب... میگفتین... چه کمکی از دست من برمیاد؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil532066574d9f2.gif)
- چیز خاصی نیس... میدونی یه گروه آبرومند میخوام، یه گروه درس حسابی... بقیش با خودت، یه چیزی که دهن فامیلو ببنده! فقط جان جدّت نندازش هافلپاف...
میان فکر کردن زن راجب فک و فامیل شوهر، او به یاد جاری تازه به دوران رسیدۀ خود که دم به دقیقه گل پسر گریفیندوری اش را به رخ عالم و آدم می کشید افتاد و قیافه اش در هم رفت.
- یا گریفیندور... عمرا دخترمو بندازی گریفیندور!
سپس زیر چشمی نگاهی به طرف معامله اش انداخت و بادبزن را محکم تر تکان داد. از بعد از ردوبدل کردن پول ها، کلاه پیر زیاد قابل اعتماد به نظر نمی آمد.
- ببینم تو که... دغل مغل تو کارت نیس ها؟
- خیالتون راحت باشه خانم... به من میگن کلاه گروه بندی!
_________
پشت درب قهوه خانه ای سوت و کور در کوچه ی ناکرتن سوزانای ده ساله منتظر اتمام ملاقات مادرش با فرد دیگری بود که مادرش معمولا “زهوار در رفته” می خواندش. در همان حال هم به بچه گربه ی لاغری که جلو پایش لم داده بود چشم غره میرفت. تمرکز بر روی چشم غره رفتن باعث میشد گذر زمان را حس نکند؛ از طرفی هم گربه ی لاغر با آن موهای قرمز رنگش به سان پیکری غرق درخون حسادتش را بر می انگیخت.
- هه... حالا درسته از بچگی موهای این رنگی دوست داشتم، ولی اگه فک کردی تسلیم میشم کور خوندی! تازشم من کلاه دارم، تو که ندار...
سوزانای ده ساله هنوز در حال کری خواندن بود که مادرش از قهوه خانه بیرون آمد و دستش را گرفت؛ سوزانا هم در حالی که به رسم خوشآمد گویی لبخندی شیرین نسار مادرش می کرد قبل از دور شدن به طرزی نامحسوس برای بچه گربه زبان درآورد.
- بهتره از الان رو گروه هاگوارتزت تعصب داشته باشی... به فکرتم نمیرسه چقد پول بالاش دادم.
خانم هسلدن دست سوزانای ده ساله را محکم تر کشید.
کلمات نفر بعد : بدبخت - انگشت - چوب - خوشبحالـ (ش) - سقف - پیانو
خواستن توانستن است.