هرمیون مشغول رون شد و بقیه بچه ها به ادامه بازی پرداختند.
در یه طرف لیزا , تاتسویا , جینی و... و در طرف دیگر ارسینوس , استریکس , ارتور , ادوارد و... نشسته بودند.
بطری که کلمه
ادامه رو شنیده بود در حال بندری رقصیدن بود که بلاخره ایستاد.
ملت گریف با همدیگه فریاد زدن:
_
ارسینوس , استریکس!استریکس به ارسینوس نگاه کرد تا بپرسه.
_ خوب دندون خوشگله بگو ببینیم شجاعت یا صداقت ؟
ارسینوس این رو درحالی پرسید که پشت نقابش یک لبخند شیطانی پنهان بود و همه ملت منتظر جواب استریکس.
_ شجاعت!
ملت برگشتند و به ارسینوس نگاه کردند و انتظار داشتن چیز خیلی غیر منتظره ای از استریکس درخواست کنه.
_ اهوم...اهوم.
ارتور جان بی زحمت بطری خون استریکس رو میدی.
ارتور با شکو تردید بطری رو به ارسینوس داد و منتظر موند.
ارسینوس در بطری رو باز کرد اول به درون بطری پر از خون نگاه کرد و بعد به استریکس , بعد از جیبش تکه های نون سیر دار رو دراورد و یکی یکی توش ریخت بعد درشو محکم بست و محکم تکون داد.
بعد از مدتی تکون دادن.
_بفرما استریکس جان نوش جونت.
استریکس بطری رو برداشت و کمی تکون داد , ملت همگی به استریکس خیره شده بودند تا بعد از خوردنش حال روزشو تماشا کنن.
استریکس قطره های بزاق دهنشو قورت داد و یه نگاه به بطری کرد و یه نگاه به ملت , سعی داشت استرسی از خودش نشون نده و با قیافه کامل اروم بطری به طرف دهنش برد و بعد از چند ثانیه قطره های خون از کنار دهنش سر خوردند.
استریکس بطری رو تا ته سرکشید و زمین گذاشت با زبونش قطره های دور لبشو تمیز کرد , خوردن یک بطری خون یجا اونو حسابی شارژ کرده بود و با لبخند جواب ارسینوس رو میداد.
_ خوب کجا بودیم...
_ صب کن ببینم مگه شما خون اشاما به نون سیر دار حساسیت ندارین مگه با خوردن اون حالتون بهم نمیخوره؟ پس تو چرا حالت بهم نخورد؟
ملت با تعجب به ارسینوس و استریکس نگا می کردند و منتظر جواب از استریکس.
_ خوب داداش خودت داری میگی حساسیت. تو جایی که دراکولا اینا زندگی می کنن بخاطر موقعیت اب هواییشو و... اونا حساسیت پیدا کردن ولی اینجا یجا دیگس با اب و هوای کلی چیزای متفاوت. خلاصه که نوبتت رو حروم کردی.
ارسینوس که باورش نمیشد همچین موقعیت خوبی رو از دست داده باشه فاز دپ برداشته بود.
ارتور در این میان با چوبدستیش بطری رو حرکت داد تا به ادامه بازی بپردازن.
رون کمی اونور تر درحالی که سعی داشت خودشو از دیوار جدا کنه گفت:
_ هی بچه ها صب کنید منم بیام.
هرمیون چوبدستیشو به طرفش گرفت و رفت سمتش
_ اینو باس وقتی که برقکو اندختی به جونمون فکرشو می کردی.
استریکس رو به هرمیون و رون گفت :
_ هرمیون تو بیا بشین من اونو ادم می کنم.
هرمیون اومد و کنار بقیه بچه ها نشست. رون که دیگه تقریبا خودشو ازاد کرده بود و میخواست اولین قدم هاشو برداره استریکس
مثل کارتون هتل ترنسل وانیا رون رو با انشگتاش به گوشه اتاق فرستاد و بعد انگشت شصت رون رو تو دهنش کرد تا هم مثل بچه ادم بشینه و صداش در نیاد.
Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤