هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹:۲۷ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۳:۳۵:۳۲
از میان ورق های کتاب
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 49
آفلاین
- چون که نداریم.

کوین متوجه علت تغییر رفتار ناگهانی کله زخمی نشد ولی فهمید او شخصی نیست که با او بازی کند و در حالی که لب پایینش می‌لرزید رفت تا دنبال کس دیگری برای بازی بگردد.

تالار گریفیندور برای لرد سیاه از جهنم هم آن‌ور‌تر بود. آن همه نشان قرمز شیر گریفیندور این‌ور و آن‌ور و چسبیده به در و دیوار و سقف و حتی زمین صحنه‌ای بود که لرد به هیچ عنوان مایل به دیدنش نبود. ولی در حال حاضر چاره‌ای وجود نداشت، پس باید تا زمانی که یارانش راهی برای جدا کردن روح باارزشش از این جسم اضافی و ناچیز کله زخمی پیدا می‌کردند، صبر می‌کرد.

برای گذراندن وقت خواست که فعلا به جای تخت پادشاهی جهنم روی مبل های قرمز بنشیند که اصلا همچین وسیله ای را که باید اندازه بزرگی ‌می داشت و به راحتی در آن جا قابل دیدن می‌بود، مشاهده نکرد و نگاهی شبیه به
Errore 404 page not found
آمیخته به مقدار زیادی خشم به مرد قرمز پوش انداخت.
- کجاست این مبل های بد رنگ‌ تالارتان؟ البته که خودمان می‌دانیم و فقط می‌خواهیم شما از مغزتان کار بکشید.

مرد مرموز با لبخند دندان نمای عجیبش به سمتی اشاره کرد و با صدایی که از رادیویی نامرئی بیرون می‌آمد گفت:
- مبلای تالار؟ بنظر نمیاد که جاشون عوض شده باشه.

لرد به جهتی که مرد قرمز پوش نشان داد نگاهی انداخت و توده در هم تنیده‌ای از وسایل را دید که هیچ شباهتی به مبل نداشت.



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۰:۰۰:۱۲ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۶:۴۶
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
اسلیترین
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 534
آنلاین
مورگانا باید همه اسلیترینی هارا به جهنم آپارات میداد. این ماموریت عظیم به او سپرده شده بود. ماموریتی خیره کننده! تصمیم گرفت به بهترین شکل انجامش دهد. چشمانش را بست. نفس عمیقی کشید. ذهنش را کامل بر روی جهنم متمرکز کرد و بشکن بلندی زد.

هیچ اتفاقی نیفتاد.

دوباره بشکن زد و باز هم اتفاقی نیفتاد.
-آممم...لابد کلید آپارات به جهنم بشکن نیست. الان درستش میکنم.

پلک زد. انگشت سبابه و شستش را در دهانش کرد و سوت زد. پاهایش را ۱۸۰ درجه باز کرد و بر زمین نشست. خودش را بر زمین انداخت و کشان کشان به این طرف و آن طرف تالار رفت.

-مورگانا مامان، حالا زیاد خودتو اذیت نکن! خودمون یه کاریش میکنیم.
-نه من باید بتونم...باید بتونم.

از لوستر تالار آویزان شد و تاب خورد. روی سقف شنا سوئدی رفت. کلاغ سفیدش را فشار داد و تخمی که از پایین آن بیرون افتاد را بر روی سر هکتور کوبید. گالن بنزین آورد و وسط تالار اسلیترین خالی کرد. کبریتی از جیبش در آورد...

-مورگانا مامان، ولش کن اصلا! عزیزمامان خودش هزارتا هورکراکس یدکی داره از پس جهنمم بر میاد. مامان الان بیشتر نگران توئه! بیا این گل گاوزبونو بخور تا دودمانمونو به باد ندادی مامان جان!


آن طرف...پیش لرد سیاه اینا!

-جهنم کجاست؟ ما آمدیم پادشاهش شویم.
-میخوای پادشاه جهنم بشی؟ چقدر جالب و سرگرم کننده.

لرد سیاه که حالا دقیقا مانند هری پاتر شده بود و حتی زخمی صاعقه مانند بر روی پیشانی اش خودنمایی میکرد با شنیدن صدای رادیویی چشمانش را باز کرد. مرد قرمز پوشی را دید که بسیار مرموزانه لبخند میزد.
-برایمان آشنا به نظر نمیرسید. آمده ای ما را به تخت پادشاهیمان در جهنم راهنمایی کنی؟
-ها ها ها...تخت پادشاهی؟ نه فکر نکنم اینجا داشته باشیم. ولی اون مبلای سرخ رنگ جلوی شومینه گریفیندور میتونه فعلا کارتو راه بندازه.

تیله ای از آن طرف تالار پرتاب شد و محکم به پشت سر لرد برخورد کرد.

-کله زخمی...کله زخمی...میای با هم بازی کنیم؟

با دیدن کودک سه ساله ای که لپ هایش گل انداخته بود و به پهنای صورتش لبخند میزد تازه متوجه شد منظور شیطان شاخ و دم دار از جهنم دقیقا کجا بود!
-خیر کوین، میل نداریم با شما بازی کنیم.
-آخه چرا؟


Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 43
آفلاین
لرد طاقت نوازش های دامبلدور را نداشت.طاقت رفاقت با ویزلی ها و طاقت "پاتححححح" شنیدن از دراکو.لرد دلش میخواست به نجینی دستور قطع سر دامبلدور را بدهد.دلش میخواست با یک طلسم کار دامبلدور را بسازد.اما خشم و خباثت تنها عناصر اصلی لرد شدن او نبودند.بلکه هوش و ذکاوت بود که آمیخته با خباثت،از او یک لرد ساخته بود.
لرد برخلاف انتظار مرگخواران بدون آنکه چیزی بگوید لبخندی زد و همراه دامبلدور رفت.
اما یک تلپاتی کوبنده در ذهن تمام مرگخواران نقش بست:من میروم کل دنیای روشنشان را به باد دهم و بازگردم.اما شما هم تا آن موقع کاری‌ بکنید!

و دامبلدور و لردِ پاتری خارج شدند.

بلاتریکس چوبدستی اش را کشید و با خشم به سمت مورگانا نشانه گرفت:همش تقصیر توئه!کروشیو!

اما مورگانا غیب شد و در جای دیگر اتاق ظاهر شد و کروشیو به دیوار برخورد کرد.

- به من کروشیو میزنی؟!

هکتور:بسه دیگه!کاری نکنید بیندازمتان در معجونمان!

مورگانا و بلاتریکس با حیرت به هکتوری خیره شدند که یکی از مرگخواران موهایش را از ته میتراشید.

بلاتریکس:هیچکس جز ارباب حق نداره کچل باشه اینجا!

هکتور:الان دیگه ارباب منم!اصلا حالا که اینطور شد به عنوان ارباب دستوری میدم خود مورگانا تنهایی تا ۱۰ ثانیه دیگه یه راه حل برای نجات ارباب پیدا کنه وگرنه خودشو به معجون تبدیل میکنم و میخورمش.

بلاتریکس:ایده خوبیه ارباب هکتور

مورگانا:ولی خود ارباب هم راضی نیییست

هکتور:به ما ربطی نداره.الان ۳ ثانیه گذشت.

مورگانا که حسابی هول شده بود اولین کاری که به ذهنش رسید را انجام داد.چهارزانو نشست و صداهای عجیب از خود دراورد و شروع به درخواست کمک از شیاطین و دیمون های جهنم کرد!

در همین گیر و دار،درون مغز هری پاتر:

ولدمورت ناخواسته وارد مغز هری پاتر شد.اما آنجا هیچ تغییری نکرده و‌همان ایستگاه کینگز کراس سفید و خالی بود.کمی آنطرف تر هری پاتر ایستاده بود و به لرد نگاه میکرد.

- میبینم هیچ تغییر دکوراسیونی در کله ی پوکت نداده ای هری پاتر!

- از من چی میخوای؟چرا اومدی اینجا؟ما که به توافق رسیده بودیم.تو قانون شکنی کردی ولدمورت!

لرد خنده ای شیطانی سر داد:اولا که هیچ قانونی برای ما وجود ندارد.دوما دقیقا ما هیچی از تو نمیخواهیم.فقط برو بیرون که کلی کار داریم.

- اینجا ذهن منه.این تویی که باید بری بیرون!

هری پاتر به زیر نیمکتی که در نزدیکی بود اشاره کرد و ادامه داد:

- میبینی؟هنوز اون تیکه از تو ضعیف و بدبخت زیر این نیمکته.تو هیچ شانسی نداری که منو تسخیر کنی!

ولدمورت جوابی نداد.در عوض به سمت نیمکت رفت و دستش را به سمت ولدمورت زخمی زیر نیمکت دراز کرد.

- بلند شو دوست من.

و در طی صحنه ای احساسی و قهرمانانه ولدمورت کوچک زیر نیمکت برخواست و با لرد یکی شد و طی صحنه ی بعدی که قهرمانانه تر بود،پاتر به جای ولدمورت کوچک دست و پا بسته زیر همان نیمکت با دهان بسته افتاده بود.

ولدموت نفسی از سرزندگی کشید و گفت:تلاش نکن پاتر.خودت ذهنتو اینطوری ساختی که هیچی توش جز خودت نباشه.حالا همینجا بپوس!

ولدمورت آماده بود از ذهن پاتر بیرون برود و کشتارش را آغاز کند که ناگهان صدایی نظرش را جلب کرد.پشت سرش را نگاه کرد.

- عذر میخوام.جناب ارباب ولدمورت؟

ولدمورت نگاهی به سر تا پای شیاطین شاخ و دم دار قرمز و مشکی انداخت و بعد رو به پاتر زیر نیمکت کرد.

-پاتر؟نگفته بودی ازین تفکرات خبیثانه هم داری.

شیطان شاخ و دم دار با لبخندی به پهنای صورت دندان های تیز و بزرگش را نشان داد و گفت:
ما جزو ذهن ایشون نیستیم.مورگانا لی فای مارو از جهنم احضار کرد که بیایم شمارو نجات بدیم.ولی شما اینقدر قوی بودید که یه تنه تونستید این بدن رو تصاحب کنید.ما راستش خیلی تحت تاثیر قرار گرفتیم.الان میخوایم یه پیشنهاد ویژه بهتون بدیم.

- بگویید

- میشه پادشاه جهنم بشید یه مدت؟

لرد در تفکر عمیقی فرو رفت.تفکری که تا کنون در آن فرو نرفته بود.به نظر موقعیت خوبی برای تفریح می آمد.اصلا اینطوری میتوانست محفلی ها را خیلی زودتر به جهنم بکشاند و نابودشان کند.

- قبول است.

و در همین لحظه بود که هری پاتر بیهوش،درست در جلوی چشم دامبلدور و بقیه محفلی ها که با نگرانی نگاهش میکردند،ناپدید شد!

از آنطرف:قصر ریدل ها:

مورگانا ناگهان فریادی کشید.

هکتور:چه شد؟نتوانستی ارباب را نجات دهی؟مرگخوارانم بیاریدش!

- ارباب رفت جهنم!

بلاتریکس:خودت برو به جهنم!خجالت نمیکشی؟

- ولی جدی میگم!نمیدونم چی شده!ولی الان دیدم که رفت جهنم!

گابریل:ولی جهنم پر از خاکستر و دود و کثیفیه!

لینی:لرد هکتور یه دستوری بدهید!

هکتور:پس ما هم به دستور من میریم جهنم ارباب رو نجات بدیم.مورگانا!تلپورتمون کن!



در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ یکشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
هسته های گلابی قصد داشتند فرار کنند، ولی صحنه برای آنها هم آهسته شده بود و قادر به فرار موثری نبودند.

مورگانا به آهستگی اما مصمم، موفق به برداشتن هسته ها شد. در یک چشم به هم زدن، جسم هری پاتر و روح لرد سیاه را با هم مخلوط کرد.

بلاتریکس هنوز داشت سعی می کرد جلوی مورگانا را بگیرد. ولی صحنه اش زیادی آهسته بود و نتوانست.

تالار اسلیترین، صاحب یک هری پاتر با روح ولدمورت شده بود...

- ما... کله زخمی شدیم!

لرد قصد داشت بیشتر غصه بخورد و داشت فکر می کرد که اوضاع هرگز بدتر از این نمی شود...

که شد!

در تالار باز شد و دامبلدور با لبخندی زشت و نفرت انگیز وارد شد.
- فرزندانم؟ داشتم از دفترم وضعیت تالار شرور و اصلاح نشدنی شما رو بررسی می کردم که متوجه اختلالی شدم. زیر پا گذاشتن قوانین در روز روشن؟ هری پسر گلم خودش تنهایی که نمی تونه بیاد اینجا. مشخصه که شما شیاطین سیاهدل گولش زدین. صد امتیاز از اسلیترین کم می شه و چون جای کافی برای نگه داشتن این همه امتیاز نداریم، همه رو یکجا می دیم به گریفیندور. هری... دنبالم بیا! اینجا جای تو نیست.




پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ یکشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 43
آفلاین
خلاصه داستان:
هکتور قلم پری ساخته که هرکی دستش بزنه تبدیل به چیزی میشه.حالا لرد دستش زده و تبدیل به گلابی شده کسی هم نفهمیده.فقط بلاتریکس اونجا بوده که یادش رفته.واسه همین مروپ میخواسته از لرد مربا درست کنه و گابریل هم برای ضد عفونی کردن لرد اونو انداخته تو اسید و حالا چند تا دونه ی گلابی از لرد بیشتر باقی نمونده.پس تصمیم میگیرن دونه هارو بکارن که درخت گلابی در بیاد.اما یهو بلاتریکس به یاد میاره که لرد تبدیل به گلابی شده و دارن دنبال راهی برای نجات لرد میگردن که در همین حین مورگانا سر میرسه.

****

-ویژژژژژر...خشششششششششششششش

مغز بلاتریکس صدای اتصال اینترنت کارتی های دهه ی هفتاد را میداد.سرور دچار باگ شده بود و قاطی کرده بود.

یکی از مردم تماشاچی از میان جمعیت:یعنی چی؟ مگه خود بلاتریکس موقع گلابی شدن لرد اونجا نبود؟

یکی دیگر از مردم تماشاچی:بسه دیگه مسخره اش رو در آوردین!

و اینجا بود که بارانی از گوجه ها و تخم مرغ ها به سمت صحنه ی نمایش به پرواز در آمد.

بلاتریکس در مود خطرناکی بود.آنقدر خطرناک که حالا موهای همه ی یاران سیخ شده بود و به هوا رفته بود.بلاتریکس طی اقدامی قهرمانانه تخم مرغ ها و گوجه ها را در هوا متوقف کرد و درحالی که کروشیو روی آنها کار میگذاشت گفت:
فکر کردین چون ما تو داستانیم میتونید توهین کنید؟حالا بهتون نشون میدم کی واقعی تره...

در اینجا بود که زمان متوقف شد و به عقب برگردانده شد.زیرا دیگر گند شکسته شدن دیوار چهارم در آمده بود.

برداشت دوم:

- ویژژژژژ....خشششش.خششششششش

مغز بلاتریکس صدای اتصال اینترنت کارتی های دهه‌ هفتاد میداد.درحالی که چشمانش از تعجب وق زده بود گفت:
یادم اومد...این اربابه!این اربابههههههه!

ملت اسلیترینی:یعنی چی بلا؟
بلاتریکس:ارباب به قلم پر هکتور دست زد و تبدیل به گلابی شد و من نتونستم جلوشو بگیرم.

گابریل:چی..یعنی من ارباب رو تو اسید شستم؟

بلاتریکس در حالی که آتش از دماغش بیرون میزد گفت:
پدر و پدر جدتونو میارم جلو چشمتون!

و آماده بود تا بزرگترین کروشیوی عمرش را اجرا کند که صدایی گفت:صبر کنید...من میتونم نجاتش بدم

همه به آن سمت نگاه کردند.مورگانا درحالی که کلاغ های سفیدی لباسش را گرفته بودند و با هزار زحمت او را به پرواز در آورده بودند نزدیک میشد.از سر و روی کلاغها عرق میریخت.به محض اینکه او را به زمین گذاشتند هرکدام از خدا خواسته به سویی گریختند.
بلاتریکس:نه دستت درد نکنه برو تو همون قلعه سفیدت با کلاغات بازی کن.تو تاپیک حمام اسلیترین به اندازه کافی انداختیمون تو دردسر.

ملت اسلیترینی:راست میگه

مورگانا:ولی ایندفه تضمینیه ها

و دست در جیبش کرد.و در مقابل ناخن جویدن عصبی ملت اسلیترینی،قوطی سرکه ای از جیبش در آورد که حاوی یک عدد هری پاتر بود.

- این یکیو تازه تاکسیدرمی کردم.با جدیدترین روش های روز که نیازی هم به خالی کردن اعما و اعشاش نبود. ضمنا یه تیکه دیگه از روح لرد هم توش پیدا کردم.به نظرم روح لرد رو بذاریم تو این که کامل هم بشه...چرا اینطوری نگام میکنین؟

مایکل:رفته کاراکتر اصلی کتابو تاکسیدرمی کرده

هکتور:معجون پاتر!

بلاتریکس:عمرا بذارم لرد رو بذارین تو بدن کله زخمی!

گابریل:حداقل قبلش بدین ضد عفونیش کنم گرد گریفیندوری ها روش نباشه.

مورگانا:ولی این تنها راهه.

و جلو آمد تا هسته های گلابی را بردارد.

بلاتریکس:جلوشو بگیرید!

صحنه روی دست های بلاتریکس و مورگانا آهسته میشود



ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۴ ۱۲:۵۹:۴۷
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۴ ۱۳:۰۱:۰۲
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۴ ۱۳:۰۳:۵۰

در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱:۲۵ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 827
آفلاین
با فریاد بلاتریکس، «اما» در دهان مروپ خشک شد.
-یا ریش مرلین! چته بلاتریکس مامان؟! نطقم کور شد خب!

چشم چپ بلاتریکس دچار پرش شده و موهایش به طرز خطرناکی درحال سیخ شدن بودند.
این حالات او برای تک تک اعضای اسلیترین یادآور آژیر خطر بود... آژیری که با تمام قوا فریاد می‌زد جانتان را برداشته و قبل از آنکه موهای بلاتریکس چون تیغ جوجه تیغی در گوشت و جانتان فرو رود، پناه بگیرید!
در کسری از ثانیه تالار از هر جنبنده‌ای جز مایکل خالی شد.
-چی شد؟... دراکو چرا پشت گلدون قایم شدی؟ عه! بانو مروپ بیاید بیرون از تو دودکش شومینه... خاکستری می‌شــ...آخ!... آخ!... نـــه!

و مایکل هم مانند هر تازه وارد دیگری قربانی عصبانیت بلاتریکس شد.
اعضای اسلیترین که از تمام شدن طوفان موهای بلاتریکس خیالشان راحت شده بود، از مخفیگاه هایشان بیرون آمدند و با تاسف به مایکلی که کل بدنش پوشیده از موهای بلاتریکس شده بود، نگاه کردند.
مروپ نگاهش را از مایکل گرفت و به سمت بلاتریکس برگشت.
-بلا مامان... چی شد؟
-ارباب! آخرین بار کی ارباب رو دیدین؟ یه هفته است که از ارباب خبری نیست! چطور ما متوجه نشدیم؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۸:۲۱ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
5 روز بعد...

-چرا رشد نمی کنه؟!

-مامانا شما بهش نور مستقیم دادید اما باید بهش نور عیر مستقیم می دادین!

دوباره مایکل رفت و بعضی از پنجره ها با نور زیاد و مستقیم را بست...

-خب دیگه حتما رشد می کنه!

۲ روز بعد...

-چرا هنوز هم رشد نکرده؟

اسلیترینی ها چشمشان به مروپ بود که ناگهان گفت:

-شاید خاکمون مورچه داره!

-امکان نداره بانو مروپ! هیچ مورچه ای از ابهت ارباب وارد اینجا نمی شه!

-اما...



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰

دراکو مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۱ یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۳:۳۰:۳۴ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
بعد از این مایکل حرفی نزد و بی هوش همون جا ماند.

لردِ دانه گلابی شده فریاد زد: بعداً که به شکل عادیمان برگشتیم به کود تبدیلتان میکنیم و پای گل گیاه قصرمون میریزیم

گابریل دونه های گلابی رو بدون توجه به فریاد های لرد داخل خاک گذاشت و روی آن ها خاک ریخت.
دومینیک روی خاک آب ریخت و گابریل هم رفت تا دست های خاکیش رو با آب و وایتکس ضد عفونی کنه.
اسلیترینی ها منتظرماندند...
باز هم منتظرماندند...
همچنان منتظرماندند
ولی اتفاقی نیفتاد.
دراکو از روی کاناپه بلند شد و انگشتش رو به طرف محلی که دونه ها کاشته شده بودنند گرفت و گفت:یا همین الان جوانه میزنی یا پدرم از این موضوع مطلع میشه

این تهدید دراکو هم کار ساز نبود.

_اسلیترینی های مامان دونه برای جوانه زدن به نور احتیاج داره

-

مایکل که حالا به هوش آمده بود همه ای پرده ها را کنار زد.

آن ها باز هم منتظر ماندند.



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
مایکل رابینسون از موزه سر می رسد و به همه می گوید:

-سلام!

-سلام مایکل بیا در کاشت به ما کمک کن

-باشه من تخصص دارم در این حوزه.

و بعد مایکل شروع کرد به کاشت تا اینکه ارباب دستور توقف داد، گابریل توقف کرد اما مایکل چطور؟
نه، او تازه گرم شده بود و داشت با نهایت دقت می کاشت، با نهایت دقت.

-هی مایکل هییی بس کن.

-دققققققتم رو از بین نبر!

-ارباب گفت بسه.

-دقت!

-بابا بسه!

و بعد گابریل سطل وایتکس را روی سرش شکست و مایکل بیهوش و خسته بر روی زمین افتاد و در خواب با فریاد گفت:

-غذا!



پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ جمعه ۲۳ آبان ۱۳۹۹

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 827
آفلاین
هیچکس توجهی به لرد نداشت.
البته طبیعی هم بود. چراکه آن‌ها بلاتریکس نبودند. تنها بلاتریکس‌ها توانایی تشخیص دانه گلابی از اربابشان را داشتند. لاکن بلاتریکسی در اطراف مشاهده نمی‌شد و خب... لرد در دستان بیلی دومینیک تنها مانده بودند.

-بکشششش!

در کسری از ثانیه دومینیک و گابریل دست به کار شده بودند و میز وسط تالار را با تمام قوا می‌کشیدند تا به کناری رفته و عملیات کاشت دانه وسط تالار را اجرایی کنند.

-خب... دیگه نکش!

دیگر نکشیدند.
دومینیک نگاهی به اطراف کرد. گویا راضی بود.
-بیییل!

بیل در کسری از ثانیه خودش را رساند.

-بکن... هرچی سرامیک و موزاییک و کاشی سر راهه بکن!

بیل دسته به کار شد و کند و کند و کند و در نهایت همه چیز تمام شد.
گابریل و دومینیک تمام تلاششان را کردند تا دکمه خاموش بیل را بیابند، لاکن او تازه گرم شده بود و دست از کندن بر نمی‌داشت. بالاخره گابریل با گلدان فرق دسته بیل کوبید و او را پیش از رسیدن به ذخایر نفتی کف تالار، متوقف کرد.

-خب... حالا وقتشه این دونه‌های قشنگ رو بکاریم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.