سوژه جدیدمثل همیشه بعد از پایان امتحانات هاگوارتز کوچه دیاگون پر از جادوگر ها و ساحره هایی شده بود که برای دور دور و مخ زنی اومدن. حالا در این وسطا یه چهار تا مغازه رو هم می دیدن و چهار تا جنس هم می خریدن! اون پسر هایی که جاروهای آخرین مدل و وارداتی داشتن به راحتی 3-4 تا ساحره سوار می کردن و می رفتن و متاسفانه اون دسته از دوستانی که پاک جارو سوار بودن هیچ چیزی به جز همون دسته جارو نصیبشون نمی شد!
در این حین بود که یه مردک قد کوتاه کچل با ریش پرپشت به هم ریخته، در حالی که پالتو رنگ و رو رفته همیشگی ش رو پوشیده بود آروم آروم حرکت می کرد. در کنارش هم یه پسرک کم سن و سال زپرتی که به نظر نمی رسید بیشتر از یکی دو سال از فارغ التحصیلی ش از هاگوارتز گذشته باشه دنبالش می کرد.
دانگ همینطوری که در حال حرکت بود رو به پسرک کرد و گفت:
- می دونی چرا من تو رو برای نوچه بودن انتخاب کردم تام؟ همون روز اولی که آوردنت آزکابان فهمیدم میشه روت کار کرد! جنم دزدی و خلاف رو توی تو می دیدم. می دونستم می تونم ازت یه خلافکار عالی بسازم پسر! فراموش نکن تو پتانسیل خیلی خوبی داری و امید منی! شاید الان نوچه م باشی ولی خیلی زود می تونی برای خودت نوچه داشته باشی!
تام:
ماندانگاس امید خودش رو از دست نداد و سعی کرد همچنان به خودش بقبولونه که این همون تکه پازل گمشده ی زندگیشه که می تونه آموزشش بده و جانشین خودش بکنه!
دانگ و تام به حرکت خودشون ادامه دادن تا بالاخره به مکان مورد نظرشون رسیدن! بنگاه املاک گرگینه ی آبی! فلچر و نوچه ش وارد شدن و شروع به صحبت با شخص آبی رنگی کرد که شبیه به گرگینه ها هم بود!
- سلام آقا خسته نباشید.
- سلام، جانم. خیلی خوش آمدید. بفرمایید بشینید.
- ببخشید شما نسبتی با اون گرگینه صورتیه ندارید؟
- چرا. اون صورتیمونه. من آبیشونم!
- خب بعد چرا شما توی دیاگونید اون توی هاگزمید؟
- خب اون صورتیه به هاگزمید بیشتر میاد!
و در تمام این مدت تام:
گرگینه آبی پشت میزش نشست و گفت:
- اتفاقاً همین الان یه مشتری دیگه هم اینو میخواد. به نظر من که شک نکنید. بخریدش تا از دستتون نرفته!
دانگ نگاهی به تام کرد، سپس به دوربین زل زد و رو به گرگینه گفت:
- کدوم رو دقیقاً دارید می گید شما؟
- همین مِلکی که میخواید دیگه!
- کدوم ملک؟
- آقا خب اینجا بنگاهه دیگه. شما قطعاً ملک میخواین که اومدین اینجا!
- خب آقای محترم تو از کجا می دونی من کدومو میخوام که مشتری روشه؟
- اینجا همه ی ملک هامون مشتری روشه! ملکی که مشتری روش نباشه رو اصلاً قبول نمی کنیم!
دانگ که دیگه دید واقعاً زل زدن به دوربین جواب نمیده رفت سر اصل مطلب:
- ببین داداش من. ما یه دفتر میخوایم که شرکت بزنیم توش. از اونجایی که آدمای خلافکاری هستیم ترجیحمون توی کوچه ی ناکترنه!
- اونو که حرفشو نزن داداش. بلاکتریس لسترنج کل الیوم کوچه ناکترن رو کنتورات برداشته!
- خب آخه پس ما چیکار کنیم؟ ما خلافکاریم!
- داداش من اینجا همه خلافکارن. بذار تا ببینم چی دارم برات! آهاااان. این همونه که دنبالشی.مغازه الیواندر! مفت مفت! 245 گالیون پیش. ماهی 50 گالیون. بنویسم؟
- نه داداش من! این که خیلی گرونه! بعد مگه اولیواندر بسته؟! ملت چوبدستی از کجا میخرن پس؟!
- نه دیگه. من که گفتم مشتری روشه! خود اولیواندر مشتریه. می تونی کنارش بشینی کاراتو بکنی!
ساعت ها و ساعت ها گذشت و گرگینه آبی انواع و اقسام ملک ها رو به دانگ پیشنهاد داد. از بانک گرینگوتز گرفته تا کارخانه مخروبه دستمال سازی اسکاور! دانگ لحظه به لحظه قرمز تر می شد و چند باری تصمیم گرفت بره همون آزکابان از یه دیوانه ساز لب بگیره خودشو راحت کنه! ولی وقتی به تام نگاه می کرد و آینده درخشان این بچه رو می دید منصرف می شد. تا این که بالاخره با گرگینه به یه توافقاتی رسیدند.
- خب قیمتش که خوبه. مشکلی که نداره من یه شرکت خلافکاری اونجا بزنم؟ ببین اینم پارچه ایه که میخوایم بزنیم دم در! نشونش بده تام! اونو نه احمق! پارچه رو نشونش بده!
تام دستشو در آورد و یه پارچه از جیبش کشید بیرون با این مضمون:
«دزدی، قتل، غارت، اختلاس و آدم ربایی در این مکان انجام می شود.»
گرگینه آبیه گفت:
- به به خیلیم عالیه. مبارکتون باشه. اینم اتفاقاً مشتری روش بوده ولی اسباب اساسیه شون رو ریختیم بیرون! بفرمایید اینم کلیدتون.
دقایقی بعد گرگینه و دانگ و تام در موسسه ارواح رو باز کردن. به محض ورود خشکشون زد!
- اینا کی ن مرتیکه؟! مگه نگفتی تخلیه شده؟!
- نه عزیزم من گفتم اسباب اساسیه شون رو ریختیم بیرون. ولی خب خود ارواح رو که نمی تونیم بریزیم بیرون که! کاری هم با شما ندارن اصلاً. حتی از توشون می تونین رد بشین!