-بنظرت بهتر نبود قبل از اینکه روی همه در یک زمان امتحان بشه فقط روی یک نفر اول امتحان میشد؟......یا بهتر نبود قبل از این موقعیت به عواقبش هم فکر میکردی ؟
-خب منم دیر یادم اومد....
همانطور که ایوا و هکتور در حال دعوا بودند، جادو آموزان که حالا بلیت ورود خودشان بودند با هم دیگر صحبت میکردند.
-چقدر جالب!الان اگه حتی وارد موزه هم بشیم جامون توی صندوق نگه داری بلیت هاست
-......فوقش میشه اردو شمارش بلیت
جادو آموزان به اینطرف و آنطرف نگاه میکردند واز وضعیت خودشان شکایت می کردند
-من مشکل بلیطو حل کردم...
-درسته ،حل کردی اما مسئله ی جدیدی رو هم ایجاد کردی
-من یک کار باحال انجام دادم هنوز باید جایزه هم بگیرم
که ناگهان صدای جیغی از میان بلیط ها شنیده شد.
حیوانات همراه دانش آموزان حالا قصد حمله به آنها را داشتند.جادو آموزان حالا دیگر نمیتوانستند فرار کنند !ایوا رو به هکتور با صدای بلند گفت:
-بفرما اینم جایزت
تعدادی از جادو اموزان در هوا معلق بودند و تعدادی هم درگیر حیوانات بودند.
قاقارو دستش را روی یکی از بلیط ها گذاشته بود و به آن نگاه میکرد.ناگهان باد شدیدی وزید و تمام بلیط ها در هوا به پرواز در آمدند.ایوا با صدای بلندی گفت:
-آروم باشید!....سعی به یک جایی وصل بشید
هر کدام از جادو اموزان به گوشه و کنار محوطه ی موزه وصل شدند .ناگهان جادو آموزی از قسمتی مانند توری که درقسمت بالای ستون بیرون قرار داشت ،به داخل کشیده شد.
ایوا اول نگران شد اما کمی بعد گفت :
-سعی کنید به سمت همون توری برید!
بعد از مدت نسبتا کوتاهی تک تک جادو آموزان داخل موزه بودند .آن هم بدون نیاز به هیچ بلیطی!اما هنوز هم راه رفتن برایشان سخت بود.در موزه هر چیزی برای نمایش وجود داشت.قشنگترین آنها فواره ای در وسط بود .
دختری با چتری در دست که از روی چتر آب ها داخل گودی زیرش میریخت.جادو آموزان محو آن شده بودند؛یکی از جادو اموزان آنقدر نزدیک رفت که ناگهان به داخل گودی آب پرتاب شد!
ایوا به سمت فواره میرفت؛ تمام جادو اموزان که نگران آن شدند به همراه ایوا نزدیک شدند اما همه آنها تک به تک به داخل گودی پرتاب شدند!
چند دقیقه بعد تک تک جادو آموزان در حالت انسانی در گودی ظاهر شدند!اما هرکدام با لباسهایی خاکی،بهم ریخته و پاره بیرون می آمدند .ایوا پس از بیرون آمدن از گودی روبه هکتور گفت:
-چطور ممکنه؟
-نمیدونم!ولی انگار اب اثرشو از بین میبره
جادو آموزان که حالا دوباره به بدن انسانی خودشان برگشته بودند، با سر و وضع به هم ریخته از وضعیت حال شکایت داشتند!
-اول بلیط بودن....بعد هم لباسهای کثیف!عالیه
-لباس و هیچ داشتیم توسط حیوونای خودمون میمردیم
ایوا سرش را خاراند و دنبال راهی برای گرفتن لباس بود.