هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ چهارشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
ارباب
اگر لطف کنید و اینو نقد کنید افتخار بزرگی رو نصیب جامعه ما آوازه خوان ها کردید.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۱۳ سه شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نقل قول:
سلام
اولا بسیار عذر میخوام از طرف خودم و ریتا که یه سوژه برای دوئل گرفتیم و با توجه به مشکلات نرسیدیم بفرستیم.
معمولا آدم بدقولی نبودم اما...

سلام
اشکالی نداره. شما اطلاع داده بودین و مهلت اضافه خواسته بودین. مشخص بود که قصد داشتین پستتونو ارسال کنین و نشده.

پیش میاد!


نقل قول:
حالا اومدیم نقدی بزنیم بر بدن.

دو تا کیک و یه ساندویچ و نوشابه رودولف کافی نبود؟


بررسی پست شماره 191 آموزشگاه مرگخواری، روبیوس هاگرید:


نقل قول:
به دلیل تغییرات عجیب این سال های آموزش و پرورش جادویی،هاگوارتز در آن سال کذایی میزبان کلاس دوم تا هفتم نبود.آخر نظام هفت کلاسه تغییر کرده بود و پیش هاگوارتزی آمده بود و ... خلاصه تمامی دانش آموزان سال اولی بودند و هاگوارتز را فقط با تعریف بزرگتر ها می شناختند. همین باعث شده بود که لرد ولدمورت ، آن سال را زمان مناسبی برای دزدین دانش آموزان بداند.

اووووه! حق با شماست. من وقتی سوژه رو می دادم فکر اینجاشو نکرده بودم. همه دانش آموزا رو سال اولی حساب کرده بودم. توضیح خیلی بجا و مناسبی بود...چون اگه نفر بعدی دانش آموزای بزرگتر رو وارد سوژه می کرد همه چی ممکن بود خراب بشه.


نقل قول:
-نیازی به هاگرید نیست.

انتخاب تصمیم روونا به عهده شما بود. این که سعی کنن یکی رو جای هاگرید جا بزنن جالب بود...ولی به نظر من رودولف در پست قبل به اندازه کافی از این سوژه استفاده کرده بود. برای همین تصمیمی که برای حذف هاگرید گرفتین از بین بردن یا نادیده گرفتن سوژه های فرعی محسوب نمی شد.


نقل قول:
چه دلیلی داشت که استقبال از یک مشت دهه دومی(سال 201x) مثل پدران و مادرانشان باشد؟ پس اینگونه شد که همگی شروع کردند به خوار و ذلیل کردن کراب به دلیل شروع این بحث.

اصطلاح "یک مشت دهه دومی" خیلی جالب بود. معمولا طنز نویس ها یا از سوژه هایی که وجود داره استفاده می کنن. مثل سوژه هایی که برای نوشتن طنز درباره شخصیت ها استفاده می شه و یا سوژه های جدیدی خلق می کنن. که دومی کار سخت تریه. مثل همین اصطلاح های جدید. البته انجام دادنش سخت نیست. ولی این که جالب و خنده دار باشه سخته. شما هر دو نوع طنز رو بکار می برین و این کار رو هم خوب انجام می دین.مثلا "خوار و خفیف کردن کراب" استفاده از یک سوژه موجود بود...کراب معمولا در سوژه ها خوار و خفیف می شه. این استفاده از سوژه های موجود هم کار ساده ای نیست. خیلی وقتا تکراری می شه. بی مزه می شه. ولی شما این کار رو هم بر خلاف جثه و هیکلتون با ظرافت انجام می دین. نکته های ریز، ولی جالبی در نوشته های شما وجود داره که اونا رو برای خواننده جالب می کنه. مثلا:
نقل قول:
از آن سو سورس اسنیپ عصبانی در حال نصب تابلو های امتیاز دهی بود.علت عصبانیتش بحث کردن با هکتور و آرسینوس بر سر مقام معلمی معجون سازی بود.

خیلی خوب از شخصیت هایی که دارین استفاده می کنین. برای شما مهم نیست که شخصیت خودتون در سوژه هست یا نیست. سوژه در کجا جریان داره.شما ازهمون شخصیت هایی که وجود دارن به بهترین شکل استفاده می کنین.

دیالوگ های و شکلک های پشت سر هم بچه ها خیلی جالب بود.


نقل قول:
جمله دومش کاملا درست بود.کچلی اش هرگز به چشم نمی آمد تا وقتی دلایل بهتری برای مسخره شدن داشت. لباس های یکی درمیان سیاه و سبز پوشیده بود.عینک بزرگ سیاهش او را مانند نابینایان و پالتوی کلفت سبزش او را شبیه اشخاص سرماخورده می کرد.

خنده دار بود!
اگه مرگخوار بودین احتمالا از جمله "کچلی اش به چشم نمی آمد" ایراد می گرفتم. ولی خب...نیستین و می تونین از این جمله استفاده کنین. چون این جمله تمسخر مستقیم لرده و فقط از یه سفید می شه قبولش کرد.


نقل قول:
علاوه بر آن اعمالش هم کمی خنده دار شده بود.کافی بود یک لحظه لرد ولدمورت را دید تا متوجه استرس شدیدی در وی شد.هرچه باشد پس از سالها بالاخره به شغل و مقام محبوبش رسیده بود "پروفسور ریدل" یا شاید هم "پروفسور ولدمورت".

استرس لرد کاملا باور پذیر بود. کمتر ممکنه چنین موقعیتی پیش بیاد که بتونیم قبول کنیم که لرد استرس داره. ولی همونطور که اشاره کردین این آرزوی لرد بود. به آرزوش رسیده و طبیعیه که دستپاچه بشه. شاید این یکی از معدود سوژه هایی باشه که لرد سیاه بتونه بدون آسیب رسیدن به شخصیتش خرابکاری کنه!


رول شما خنده دار بود. شخصیت های شما واضح و پر رنگ بودن. سوژه خیلی خوب و به اندازه پیش رفته بود. شروع خوب و پایان بسیار مناسبی داشتین. شکلک هاتون کاملا بجا و خوب هستن و منظورتونو به خوبی می رسونن. سرنخ های خیلی خوبی برای ادامه داستان دادین. مثل معلم معجون سازی و پروفسور ولدمورت. بجز چهره کریه شما و ریش نامرتبتون ایراد دیگه ای نمی بینم.

خوب بود.

موفق باشید!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۹ ۲:۱۸:۲۰



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ دوشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
سلام
اولا بسیار عذر میخوام از طرف خودم و ریتا که یه سوژه برای دوئل گرفتیم و با توجه به مشکلات نرسیدیم بفرستیم.
معمولا آدم بدقولی نبودم اما...

حالا اومدیم نقدی بزنیم بر بدن. میشه بیایم تو؟
مواد اولیه جهت نقد


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ جمعه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 96 دره سکوت، لاکرتیا بلک:


نقل قول:
شب بر زمین سایه انداخته بود.رعد به شدت می غرید و فریاد گوش خراش آسمان در دل کوه می پیچید.آنقدر عصبانی بود که در این شب طوفانی و خوفناک از خانه ریدل ها بیرون زده بود و مانند دیوانه ها از سویی به سوی دیگر میرفت.گربه سیاه رنگش "قاتل" را به قدری محکم در دستانش گرفته بود که گربه برای اعتراض به این حالت جیغ معترضانه ای سر داد.
بعضی از فیلما هستن که در صحنه حساس و جالبی قطع می شن و می رن سراغ یه صحنه آروم و کاملا بی ربط. اینجوری هیجان بیننده رو حفظ می کنن...کنجکاویشو بیشتر می کنن. شما هم همچین کاری انجام دادین. به نظر من شروع جالبی بود. البته همه جا نمی شه این کارو کرد. گاهی باید هیجان ماجرا حفظ بشه. ولی این مال جاییه که اون قسمت هیجان انگیز تموم نشده باشه. در این صورت بهتره نصفه نذارینش. ولی اینجا صحنه قبل تموم شده بود و مانعی نداشت که شما برین سراغ صحنه بعدی .
قاتل اسم گربه بود؟ اسم جالب و خلاقانه ایه!


شروع از پایان یا وسط پست یکی از شروع های جذاب و جالبه. این که یک قسمت رو بنویسیم و بعد با استفاده از فلش بک قسمت اصلی رو توضیح بدیم. البته این کار قوانینی داره. مثلا اون قسمت اول باید اونقد جالب باشه که خواننده رو ر فاصله ای که وارد فلش بک می شیم حفظ کنه. این جالب بود به این معنی نیست که کار "فوق العاده " یا عجیبی انجام بدیم. فقط باید اتفاقی که میفته برای خواننده جالب باشه که علاقمند بشه دلیلش رو بدونه. شروع نوشته شما به اندازه کافی جالب بود.


نقل قول:
پله های زهوار در رفته خانه ریدل ها که غژغژ کنان صدا میدادند سکوت دلنشین اتاق را می شکست.با قدم هایی آهسته به سمت گربه سیاه رنگی رفت که به آرامی روی کاناپه صورتی رنگ خوابیده بود.گربه را از جا بلند کرد و با دستانی که دور گردن گربه حلقه شده بود سعی کرد اورا خفه کند.گربه تقلا کنان دست و پا میزد و با فریاد های خفه اش سعی داشت از دست زن فرار کند.
-هی روونا داری می کشیش!
صحنه جالب بود. شما هم خوب توصیفش کردین. البته می تونست جالب تر بشه. راهش هم این بود که حواس خواننده رو پرت کنین. یعنی نذارین حدس بزنه که قراره چه اتفاقی بیفته. می تونستین درباره گربه توضیح بدین. همینطور که روونا بهش نزدیک می شد سرشو بلند می کند...انتظار داشت نوازش بشه...روونا هم آروم آروم بهش نزدیک می شد و ناگهان گردنشو می گرفت...
به همین شکلی که شما نوشتین هم به اندازه کافی خوب و جالب بود. فقط اون دیالوگ رو باید از متن جدا می کردین. یه خط فاصله می ذاشتین. چون دیالوگ مال شخصیتیه که تو اون صحنه نبود.


نقل قول:
و بعد درحالی که یکی از پوستر های جن های آزاد را که روی دیوار نصب بود پاره میکرد از اتاق خارج شد و لاکرتیا را در شوک باقی گذاشت.
پوستر جن آزاد شده ایده خوبی بود! شما سوژه های خوبی برای شخصیتتون پیدا می کنین.


نقل قول:
اشک هایش به آرامی روی گونه های سرخش می غلتید و اورا بیشتر عصبی می کرد.شاید حق با روونا بود...لاکرتیا مطمئنا یک احمق بود تا یک یار سیاه...
به خوبی میدانست که بقیه هم درباره او چنین فکری میکنند...همه کسانی که آن هارا دوست می نامید.با این حال خودش را سرزنش نمیکرد. این زندگی او بود و تنها به خودش و علایقش مربوط میشد
این قسمت خوب بود. احساسات لاکرتیا رو خوب توضیح دادین. این که علاوه بر دلخور شدن، به دلیل حرفای دوستش به وضعیت خودش هم شک کرده. حتی برای یک لحظه فکر کرده که نکنه حرف ها و نظر دیگران درست باشه.
در لحظه و موقعیت بسیار مناسب و خوبی به روونا رسید.


نقل قول:
صدای قدم هایی را شنید...
قدم هایی که به او هشدار میدادند تنها نیست...
برگشت و یک دامن آبی، درست مانند دامن روونا را دید...
و این آخرین چیزی بود که قبل از تیره شدن دیدگانش او را متعجب ساخت!
این قسمت بهترین قسمت پست شما بود. صحنه رو خیلی قشنگ توصیف کردین. صحنه کاملا مبهمه. ولی این ابهام بدی نیست. کسی که سوژه رو ندونه نمی فهمه چه اتفاقی افتاده و در عین حال کاملا روشنه. همون اتفاقی افتاده که باید میفتاد ولی نه به شکلی تکراری و خسته کننده.
این توضیح آخر لازم بود...چون اگه این اتفاق نمیفتاد ممکن بود سوژه به مسیری منحرف بشه که آخرش بن بسته! یعنی ملت بفهمن که چیزی درست نیست و سعی کنن ماجرا رو حل کنن. حداقل هنوز برای این اتفاق خیلی زوده.

خوب بود.

موفق باشید.

______________

رون ویزلی

قوانین نقد این انجمن!(برای شما بند پنجم)

نقد نمی کنم. ولی تنها چیزی که واقعا لازمه بگم اینه که سعی نکنین مشکلات سوژه رو حل کنین. سعی نکنین راه حل پیدا کنین. پیدا کردن راه حل یعنی مرگ سوژه. وقتی ماجرا حل بشه دیگه چیزی برای نوشتن نداریم. باید سوژه رو تموم کنیم. و این چیزی نیست که دنبالش باشیم. وارد مسیر راه حل شدن هم مقدمه ای برای همین کاره. نفر بعدی دیگه نمی تونه درباره سوژه بنویسه. مجبوره اون مسیر رو که به از بین رفتن سوژه منتهی می شه ادامه بده.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ پنجشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
سلام...
بعد از مدتها بازگشتیم با یک درخواست نقد دیگر...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ پنجشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
میـــــــــــــــــــــــــو!
ارباب؟میتونم ازتون بخوام اینو واسم نقد کنید؟
سایتون مستدام!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۳۱ یکشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
عایا چیه؟ ...عایا چیه؟ درست بنویس!

بررسی پست شماره 48 نوری در تاریکی، رووناع ریونکلاعووووو!


سوژه به جایی رسیده که تام باید شخصی رو برای کشتن انتخاب کنه.
نقل قول:
میانِ پیاده روی مقابلِ یتیم خانه. چشمانِ آبی رنگش، روی اسم یتیم خانه میلغزیدند. پرورشگاهِ " هپی لیوینگ" که سال ها کودکیش را در آن به سر برده بود. یک نفر از درونِ آن پرورشگاه. یکی از دوستان- یا شاید یکی از اطرافیانِ- سابقش!

تام خود خواهه...کینه جو و بی رحمه...انتقام می گیره. گذشته رو فراموش نمی کنه. و ضمنا از گذشته خودش متنفره.
شما مکانی رو برای این "کشتن" انتخاب کردین که همه این ویژگی ها رو یکجا نشون داده. تام وانمود می کنه قوی تر شده. ولی به محض این که باید فردی رو برای کشتن انتخاب کنه خودشو در مقابل یتیم خونه ای می بینه که توش بزرگ شده. به نظر من انتخاب خوبی بود.
و البته...چشمای تام سبزه!


نقل قول:
- هی.. آقا پسر، میری کنار؟
نگاهی به جایگاه خود انداخت. درست میانِ پیاده رو ایستاده بود. اما این دلیل قانع کننده ای برای مزاحمِ تامِ جوان شدن نبود!
-میتونی از اون طرف بری!

این صحنه خیلی قشنگ بود...شما مهارت خوبی در توصیف احساسات با استفاده از کمترین و کوتاه ترین جمله ها دارین. با همین صحنه کوتاه هم نشون دادین تام چقدر تحت تاثیر قرار گرفته و حواسش پرته و هم این که چقدر خودخواهه که حاضر نیست از جاش تکون بخوره!
به نظرم بعد از جمله اول باید یه خط فاصله می ذاشتین. هم دیالوگ مال تام نیست و هم یه مکث و سکوتی اونجا وجود داره که باید نشون داده بشه.


نقل قول:
- هی.. آقا پسر، میری کنار؟

این زاویه خیلی قشنگی بود! زاویه دید یه ناشناس. یه مشنگ احتمالا...سوژه جالبی بود. مخصوصا چون در شروع پست قرار داشت. می تونستین برای مدت کوتاهی ازش استفاده کنین! تو همون فاصله ای که دختره از جلوی تام رد می شه. اون یه تیکه رو از دید اون دختر توصیف می کردین که چی می بینه. بعد که رد می شد شما و خواننده در کنار تام می موندین و ادامه می دادین. شما سوژه های جالبی می دین. به سادگی ازشون رد نشین. می شه از اینا استفاده کرد.


شما باید توضیح می دادین دلیل این انتخاب تام کدوم احساسش بود. غرور؟ انتقام؟ حس حقارتی که از بچگیش مونده...و خوشبختانه با این جمله این کارو انجام دادین:
نقل قول:
برای قدرت، باید از دلبستگی ها جدا میشد. و این، او را تا ابد بی رحم نگه میداشت!

دلیل انتخاب تام یکی از بارز ترین ویژگی هاش بوده...تام از وابسته یا دلبسته شدن می ترسیده. متنفر بوده. می خواسته به خودش ثابت کنه که قدرت دل کندن از همه چیز رو داره.


نقل قول:
-من اینجا فقط یه دوست دارم!
.
.
.
- و اون دوست، تا قبل از غروب آفتاب از بین میره..

اینم انتخابی متناسب با شخصیت تام بوده. انگار داره با خودش می جنگه.
می تونستین کمی بیشتر درباره احساسات تام بنویسین. مخصوصا با توجه به این که انتخاب هاتون هوشمندانه وهدفمند بودن. تام تو همون پیاده رو می تونست بیشتر فکر کنه. به روزایی که تو اون یتیم خونه گذرونده...دنبال شخص مناسب بگرده و به دنبال یه خاطره یا یه یاد آوری به اسم "آستوریا اسمیت" برسه. خاطره ای که به خواننده بفهمونه آستوریا تنها دوست تام بوده و تام اونقدر خودخواه و بی رحمه که یکراست داره می ره سراغ دوستش آستوریا. البته سوژه به شکلیه که نفرات بعدی هم می تونن درباره این خاطرات و جزئیات تصمیم تام بیشتر بنویسن.

شما سوژه رو جلو بردین. و اینجا جایی بود که سوژه باید جلو می رفت. مکان و شخصیت رو انتخاب کردین. نفر بعدی فقط باید به اینا شکل بده.


نقل قول:
دوست ها خوب نبودند. دوست ها، تنها از قدرتش استفاده می کردند و هیچ نیازی از او را برطرف نمی کردند. دوست ها احمق بودند، دوست ها جادو بلد نبودند! از مرگ یک خرگوش کوچولوی کثیف با نگاه تام، میترسیدند و تعجب می کردند. دوست ها.. مانند زالو های کثیف، قدرتش را می مکیدند!

این قسمت مربوط به "دوست ها" هم همینطوره. می تونست کمی مفصل تر بشه. اونجا اینطور به نظر می رسه که تام داره خودشو قانع می کنه که دوست به درد نمی خوره. دوست ضعفه و تام بایدبا ضعف هاش مبارزه کنه. این قانع کردن و کشمکش می تونست کمی طولانی تر نشون داده بشه. ولی به هر حال همین که دربارش نوشتین خیلی خوبه.
سوژه رو خوب پیش بردین و انتخاب های خوبی برای ادامه انجام دادین.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
ارباب؟ ارباب!
ارباب؟ بعد از مدتها این بنده مورگانا رو نقد میکنید عایا؟



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۰۶ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
رودولف ما

نقل قول:
ارباب...میشه برسی کنید که چی شد که من با این پست غذای گرگا شدم؟!

اگه دقت کرده باشین کسی خورده شدن شما رو ندید! شایدم شما گرگا رو خورده باشین. رودولف متفاوته! رودولف تو گلوی گرگا گیر می کنه و خفه شون می کنه!


نقل قول:
به غیر نمره منفی هایی که به خاطر غلط املایی گرفتم یعنی!

فکر نمی کنم کسی به خاطر غلط املایی امتیاز کم کنه...فقط اگه زیاد باشن و تکرار بشن تاثیر منفی روی داور یا خواننده میذارن. کمی بدبینانه رولتونو می خونن!
در رول شما غلط املایی خاصی ندیدم...بجز این که "باکمالات" رو همه جا "با کمالت" نوشتین. ولی این باعث از دست دادن امتیاز نمی شه. گرچه بهتره دقت کنیم.


نقل قول:
ارباب...یه سوال دیگه! اگه کسی حال و هوای طنز نداشته باشه یا تو اون موقع طنزش نمیاد،یه رول طنز بنویسه اشتباهه؟!آیا طنزش بی مزه میشه؟

دقیقا...طنز حس و حال و حوصله می خواد. جدی رو تقریبا تو هر شرایطی می شه نوشت. مثلا اون پست نتیجه رو من ساعت هفت صبح در اوج تب و گلو درد و بیماری و در بستر مرگ بودن( ) نوشتم. ظرف پنج -ده دقیقه... یعنی یه رول جدی متوسط رو در شرایط بد هم می شه نوشت. ولی طنز رو نمی شه. منم اون موقع نمی تونستم طنز بنویسم. حداقل طنز خوبی از آب در نمیومد. و وقتی خودمونو مجبور به نوشتن کنیم طنزمون بی مزه از آب در میاد! ولی این باعث نشه همه طنز رو کنار بذارن و رولای دوئلشونو جدی بنویسن. جدی هم احتمال ساده و خسته کننده بودنش زیاده.


بررسی پست شماره 271 باشگاه دوئل، رودولف لسترنج:


سوژه تونو کمی طولانی انتخاب کردین. سوژه شما قسمت های مختلفی داره. قسمتی که رودولف خواب می بینه و می فهمیم همیشه حسرت کارای نکرده شو می خوره...قسمتی که تصمیم می گیره انتقام بگیره. اجرای قسمت اول نقشه و اجرای قسمت دومش!
این قسمت ها باید کاملا پخته بشن...برای پخته شدن احتیاج به توضیح و کار بیشتری دارن. مثلا قسمت کابوس می تونست بطور کامل شرح داده بشه. یعنی خود کابوس رو تعریف می کردین. بعد رودولف از خواب می پرید. یا مثلا ویکتوریا خیلی راحت قانع می شه که با رودولف قرار بذاره. این که رودولف به خاطرش آدم کشته زیاد قانع کننده نیست. کافی نیست. شاید اگه ویکتوریا رو یه جورایی ساده و حتی ابله(!) نشون می دادین خواننده هم قانع می شد.


بزرگترین اشکال این رول اینه که ساده اس. خواننده از همون اول دست شما رو می خونه و ماجرا دقیقا همونجوری پیش می ره که حدس می زنه. این می تونه توی ذوق خواننده بزنه. باید یه جوری جلوی این اتفاق رو می گرفتین. مثلا قسمت مربوط به "کله گراز" رو اول می نوشتین. درست تا لحظه ورود تد! اینجوری خواننده گیج می شد که اینجا چه خبره و ویکتوریا چرا داره با رودولف غذا( یا نوشیدنی) می خوره؟ بعد قسمت های قبلی رو توضیح می دادین و آخر رولتون بر می گشتین به جایی که تد وارد شده. اینجوری خواننده غافلگیر می شد. داستان هیجانش رو حفظ می کرد.

نقل قول:
نه...نه...نه...این کار رو نکن...نه...امکان نداره...نه!
_رودولف...رودولف...رودولف...بیدار شو...داری خواب میبینی رودولف...بیدار شو...رودولف...کروشیو!
_آخ!چی شده؟!
_حتما باید اینجوری از خواب بیدارت کنم؟!بازم داشتی کابوس میدیدی!
...

دیالوگ های قسمت اول برای جذب خواننده کافی نبودن. یا کمی طنز بیشتر می خواست و یا می تونستن کوتاه تر باشن. اگه قرار بود کوتاه بشن همین که بلا رودولف رو بیدار می کرد و می گفت که باید بره رو کاناپه بخوابه کافی بود. در اون قسمت جمله "شب به شر و بدبختی" جالب و بجا بود.


نقل قول:
اما هیچکس به او در ملا عام به ترسو نگفت...ولی رودولف در کابوس میدید که به او ترسو میگفتند!
اگر آن روز دعوا میکرد دیگر شاهد چنین کابوسی نبود!
او خودش را میشناخت...او همیشه حسرت کارهایی که انجام نداده را میخورد!

این قسمت خیلی قشنگ بود. این احساسی که توصیف کردین جدید و جالب بود. علاوه بر جدید بودنش، خوب هم توصیفش کردین. و علاوه بر اینا دلیل خیلی خوبی هم برای گرفتن انتقام از تد ارائه کردین.


نقل قول:
.و این ننگ بزرگی بود! اینکه جادوگری بدون چوب دستی باشد،ننگ بزرگی بود.

این تکرار تاکید وار جمله خیلی جالب بود.


دیالوگ های رد و بدل شده بین رودولف و غریبه بامزه بودن، بر خلاف بیشتر دیالوگ های رودولف و ویکتوریا!

همونطور که گفتم ویکتوریا کمی زود راضی شد. و ویکتوریا بین جادوگرای سفید بزرگ شده...خواننده با این پیش زمینه نمی تونه قبول کنه که ویکتوریا از این که یه نفر جلوش کشته شده ذوق زده بشه و تشکر کنه. این پیش زمینه رو حداقل می شد کمی از بین برد. مثلا ویکتوریا به ناکترن می رفت و پشت مغازه وسایل جادوی سیاه محو تماشا می شد.(از زیر شلواری مفید تر بودن! ) .اینجوری به خواننده می فهموندیم که ویکتوریا زیادم سفید نیست.


بعضی از قسمت های طنزتون خیلی قوی بود و بعضیاش کمی ضعیف.
نقل قول:
_نداره؟!هوممم...منظورم درصد کره اش هست...پر چرب باشه،نیم چرب باشه،کم چرب باشه؟!

مثلا اینجاش واقعا خوب بود. همینطور این قسمت:
نقل قول:
_من چیکار میکنم؟!تو چی کار میکنی؟!من یه جغد بهم رسید که تو اینجا با یه مرد جذاب قرار گذاشتی...من باور نکردم...اومدم با چشمای خودم ببینم...و دیدم...تازه این کجاش جذابه اخه؟!



شکلک هاتون خیلی زیادن...ولی واقعا همشون لازم بودن. اگه حذف بشن احساسات شخصیت ها ناقص می شه.


در پایان یک نکته رو هرگز فراموش نکنین:
رودولف همیشه زنده اس...حتی وقتی که کشته بشه.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۹ ۱:۱۳:۴۹



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ جمعه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
ارباب!

ارباب...میشه برسی کنید که چی شد که من با این پست غذای گرگا شدم؟!
البته به غیر از اینکه جوگیر شدم و بعد از ارسال پست تدی،منم سریع پستم رو فرستادم،بدون ویرایش!
به غیر نمره منفی هایی که به خاطر غلط املایی گرفتم یعنی!

ارباب...یه سوال دیگه! اگه کسی حال و هوای طنز نداشته باشه یا تو اون موقع طنزش نمیاد،یه رول طنز بنویسه اشتباهه؟!آیا طنزش بی مزه میشه؟!

ارباب...من خیلی سوال دارم!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.