هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵

هکتورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۸ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
از تالار راونکلا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 255
آفلاین
گسترده - مبهم - هفت - چنگال - فرصت - کلاه - مدیر - وقیح - گوش - شنل نامرئی


چشمانم و بیابانی( گستره )به رویم باز شد!
نمیدودنم واقعا نمیدونم اینجا کجاست و نمیدونم که چطوری اینجا آمد.
آخرین بار کجا بودم؟
صدایی (مبهم )در (گوش)هایم می پیچید اما هیچ چیز آنجا نبود! کف دسته چپم به شدت می سوخت دستم را بالا آوردم و با ترس به چیزی که روی دستم بود خیره شدم، یک (هفت) یک هفته بزرگ روی دستم خالکوبی شده بود! این چه معنی داشت؟
به بیابان نگاه انداختم هیچ چیز! هیچ چیز و هیچ کسی بجزخودم اینجا نیست، ناگهان فکر کردم مردی را دیدم .
او (مدیره) هاگوارتز بود یه (کلاه) مسخره با ردای آبی آسمونی تنش کرده بود .
او به اطراف نگاه میکرد انگار من رو نمیدید! داد زدم:
- هی آقا
او به اینطرف و آن طرف نگاه کرد بعد داد زد:
- اون (شنل نامرئی) رو در بیار لعنتی!
و بعد زیر لب غرغر کرد :
-کدوم احمقی روی این شنل کشیده؟
شنل ؟اره شنل، شنله نامرئی روی من کشیده شده بود، شنل را برداشتم و با خودم فکر کردم چقدر( وقیح) صحبت میکنه این واقعا غیر طبیعیه اونم برای مردی به بزرگی اون.

اون منو دید به طرف اومد و گفت :
- سلام ، وقت برای مقدمه چینی نیست تو به خاطر گناهی که- احتمالا الان یادت نیست چیه به اینجا تبعید شدی و باید مجازات بشی من این وظیفه رو به عهده گرفتم که بیام اینجا و بهت بگم که اگه تونستی از اینجا فرار کنی آزادی وگر نه ...
من هم ترسیدم هم عصبانی شدم :
تو میخوای منو اینجا ول کنی تا بمیرم ؟ من هیچ گناهی مرتکب نشدم . -
ناگهان صدای مرموز از پشت مرد آمد او برگشت تا ببیند چه شده.
(فرصت) را غنیمت شمردم و فکر کردم اگر به طرفه او حمله کنم و با (چنگال) هایم او را خفه کنم می تونم چوبش روابردارم و از انجا فرار کنم.
اما او قبل از اینکه من بهش برسم از نقشه ام خبر دار شده بود و ناپدید شده بود.
حالا من تنهای تنهایم


یک داستان کاملا متفاوت و تقریبا جالب! فقط گاهی وقتا در مورد افعال و شیوه ی نگارش ایراد داشتی که خب مسلما رفعه میشه. تایید شدی.


ویرایش شده توسط هکتور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۴ ۲۱:۳۰:۰۹
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۶ ۱۶:۴۸:۴۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
پرفسور کوییرل اگه اجازه بدید من داستا رو می فرستم پس با اجازه

گسترده - مبهم - هفت - چنگال - فرصت - کلاه - مدیر - وقیح - گوش - شنل نامرئی

آقای مدیر یه لحظه صبر کنید .
آلبوس: چی شده میروندا
مگ گونگال: کلاه گروه بندی گم شده من نمی دونم کجاست سال اولی ها دارن میان ما هیچ فرصتی نداریم
آلبوس : این خیلی کار وقیحهانه ای است
برو هری رو صدا کن و بهش بگو با شنل نامرئیخودش بیاد اینجا.
مگ گونگال به دنبال هری به برج گریف رفت. ملت گریف همه داشتند آماده می شدند برای شروع جشن شروع سال تحصیلی آماده می شدند
مگ گونگال: هری پاتر بیا اینجا
هری که داشت طلسم جدید رون رو نگاه می کرد که یک فنجان رو به یک چنگال تغییر داده بود
هرمیون: هری پرفسور مگ گونگال صداته برو
هری : بله پرفسور .
میروندا: پرفسور دامبلدور می خواد ببینت. گفته شنلت رو هم بیار
هری به همرا مگ گونگال به دفتر دامبل رفتند.
آلبوس : هری تو یادته ما آخرین بار اینجا گذاشتیمش ولی حالا نیست. من فکر می کنم کار بچه های سال هفتم باشه بچه های اسلیترین. تو با شنلت برو و این مسئله مبهم رو رسدگی کن.
هری در زیر شنل رفت و به هفت طبقه پایینتر در جایی که خوابگاه اسلیترین بود رفت و در این حین گوشهایش را تیز کرد تا به همه چیز گوش کند
وارد خوابگاه شد و به سمت دارکو رفت و دید که کلاه را برداشته و در گنجه ای بسیار گسترده و بزرگ پنهان کرده.
هری کلاه را برداشت و به سمت دفتر دامبلدور فرار کرد و آنرا به مدیر تحویل داد.


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۴۷ جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید:
گسترده - مبهم - هفت - چنگال - فرصت - کلاه - مدیر - وقیح - گوش - شنل نامرئی


هری به همراه مدیر مدرسه بار دیگر وارد قدح شدند تا بخشی از صحبتهای وقیح لرد را در زمان جوانیش گوش دهند. آنها داخل دفتر اسلاگهورن شدند. هوریس در آن لحظه با چنگالش مشغول خوردن شیرینی هایی بود که دوستانش برایش فرستاده بودند. تام از این فرصت استفاده کرد و مبحث گسترده و مبهمی را مطرح کرد که در مورد ساخت هفت هوراکراس بود.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۴ ۱۷:۲۳:۳۶




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵

آرماندو  دیپت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۰ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۱۵ پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۶
از هاگوارتز و لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
انتها - مرگخواران - شومینه - قطار - دختر - یکی - تابلو - لحظه - خالی - ظاهر
گروهی از مرگخواران در خانه ای قدیمی کنار شعله ی گرم شومینه می خندیدند و برای کشتن فردی که به دستور ولدمورت تعیین شده بود، لحظه شماری میکردند.
یکی از آنان یک قورت نوشیدنی خورد و بعد گفت:قطار کی میرسه،می خواهم برم یه جایی؟
دیگری که ظاهری زشت داشت گفت:ظاهراً ساعت 10 تا 11این جاست؟
-چه دقیق!
بعد وقتی آنان صدای قطار را از انتهای تونل شنیدند ،از خانه بیرون رفتند و با جاروی پرنده روی قطار فرود آمدند.بعد وارد قطار شدند؛چند لحظه بعد صدای جیغ دختری آمد و بعد مرگخواران واگن را از ماگل ها خالی کردندو قبل از رسیدن به تونل بعدی به پرواز در آمدند و در نور مهتاب ماه کامل ،ناپدید شدند.
این ها خاطرات یک مرد گرگ نما است که در آن شب گرگ بود و دنبال شکار میگشت و حرف های مرگخواران را در حالی که در کمین آنان بود از پشت تابلوی مار که روی دیوار بود شنید.ابتدا او نمی دانست که آن مردها مرگخوارند امّا پس از ناپدید شدن آن ها ،علامت شوم ظاهر شد که نشانه ی مرگخواران است.


باید با کلمات مخصوص هر هفته بنویسی. تایید نشد.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۴ ۲۰:۴۱:۱۲

draco dormiens nancouam titilandus
هرگز یک اژدهای خفته را قلقلک ندهید
عکس توسط مدیر برداشته شد.


کابوس های هاری
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵

hooman derby


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۰ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۲ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
از derby
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
افکار - فراغت - آسمان - چرک - بیدار -لبخند- جغد - کنجکاو - پرواز – عقب

هاری از خواب پرید کابوس وحشتناکی دیده بود رون و هرمیون در بالای سرش بودند او را بیدار کردند و گفتند چه طور شده آیا خواب میدیدی؟ هاری پاسخ داد خیر فقط کمی گرمم شده بود رون و هرمیون به او لبخندی زده و رفتند که بخوابند هری دسته اش را تکان داد و لیوانی پر از شربت را سرکشید و دوباره درحالی که به آسمان سیاه خیره شده بود خوابید دو باره کابوسی دید ولدومورت با آن چهرهی چرک آلود و زشت خود در حال خواندن وردی بود تا او و دوستانش را بکشد. هاری قدمی به عقب برداشت و همین که خواست چوب خود را بیرون بیاورد بر روی زمین افتاد و مرد . این بار صدای جغد او را از خواب پراند جغدش از قفس آزاد شده و پرواز کرده تا بر روی شانه ی هری بنشیند.
هاری صبح روز بعد کنجکاوانه به پیش دامبلدور رفته بود و میخواست تعبیر خوابش را بداند
امیدوارم تاییدم کنید بای


باید بیشتر از اینها تلاش کنی. تایید نشد.


ویرایش شده توسط hooman_derby در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۳ ۱۷:۰۴:۴۵
ویرایش شده توسط hooman_derby در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۳ ۱۷:۰۹:۱۵
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۴ ۲۰:۴۰:۴۳

پاینده باشید


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
افکار - فراغت - آسمان - چرک - بیدار -لبخند- جغد - کنجکاو - پرواز – عقب
دخترك با افكاري پريشان به آسمان آبي بالاي سرش نگاه مي كرد. او هم اكنون سيزده سال داشت و در اوقات فراغت خويش در تابستان بسر مي برد و براي رسيدن جغد هاگوارتز لحظه شماري مي كرد.
لي لي و ايمي ، دوستانش ، كه در مدرسه با انها آشنا شده بود، به اين مدرسه بزرگ جادوگري دعوت شده بودند و او هميشه از اين كه او از طرف مدرسه بابوتون ، دعوت شود وهاگوارتز او را دعوت نكند بشدت مي ترسيد به طوري كه ترسش هميشه در نگاهش خودنمايي مي كرد.
آن روز هم خبري نشد و او مانند چهار روز پيش ، با گريه در رخت خواب كثيف و چرك خود خوابيد.
صداي هوهوي بلندي شنيد. از خواب بيدار شد. از ترس به عقب پريد. سايه اي كه متعلق به صاحب آن صداي خوف انگيز بود،بر روي پنجره اتاقش ديده مي شد. چراغ را روشن كرد. لبخند ملايمي بر لبانش نشست. آن پرنده ، يك جغد بود كه با خود دعوت نامه اي به همراه داشت. ناگهان هراسي تمام وجودش را فراگرفت . نمي دانست آن دعوت نامه متعلق به بابوتون است يا هاگوارتز؟ با شجاعت و كنجكاوي نامه را گشود. لبخندي بر لبانش نشست.او حالا خود را در اتاق مربع شكل گريفندور مي ديد.


تایید شدید! آفرین!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۳ ۲۳:۳۶:۰۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵

دیوید پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۴ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۴۹ یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۵
از پیش پاچه لرد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
افکار - فراغت - آسمان - چرک - بیدار -لبخند- جغد - کنجکاو - پرواز – عقب

ديروز نيز مانند روزهاي ديگرم با (افكار) پريشان خويش بر چمن هاي خيس هاگوارتز دراز كشيده بودم و به (آسمان) آبي بالاي سرم نگاه مي كردم. ابرهاي سفيد رنگ به مانند تكه هاي پنبه بر روي آسمان مي رقصيدند و (چرك) هاي آنرا تميز مي كردند، انگار آسمان را براي روز عيد آماده مي كردند؛ اما فايده اي نداشت زيرا تمامي بچه ها براي اوقات (فراقت) به پيش خانواده هايشان مي رفتند و آسمان هاگوارتز را نمي ديدند. امروز هاگوارتز حال و هواي ديگري داشت. صبح كه از (خواب) بيدار شدم و به سالن عمومي گروهم رفتم ديدم كه همه بچه ها به من (لبخند) مي زنند. از روي چمن ها بلند شدم. به ساختمان هاگوارتز كه پشت سرم بود نگاهي انداختم. ناگهان ديدم كه (جغد) بزرگي به سمتم (پرواز) مي كند. (كنجكاو) شدم بدانم چه چيزي با خود مي برد. جغد به من نزديك شده بود و ناگهان به من برخورد كرد و باعث شد كمي به (عقب) بروم. اما به پاي جغد هيچ چيز نبود. به راه افتادم تا موضوع جغد را به معاون مدرسه اطلاع بدهم. موضوع مشكوكي بود.

پايان

تایید شد. ولی کاش یه کم بیشتر راجع به مشکوک بودنش توضیح می دادی.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۳ ۲۳:۳۸:۰۱

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۴۳ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵

مایک جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۴ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۷:۵۵ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
مایک غرق در افکار گوناگون در حالی که تازه از گذاشتن جعبه های بزرگ شوخی های جدید فرد و جرج
در قفسهای فروش فراغت پیدا کرده بود از عقب مغازه صدایی شنید.
درحالی که به سمت صدا بر میگشت جغدی را دید که به طرف او پرواز میکرد.
جغدی خاکستری رنگ و کوچکی بود که نامه ای را با خود حمل میکرد.
جغد نامه را روی سر مایک انداخت.مایک نامه را توی هوا گرفت وبا کنجکاوی پشت پاکت را نگاه کرد

مایک جردن _ کوچه دیاکون_فروشگاه ویزلی ها_قسمت فروش !

با عجله نامه را باز کرد و شروع به خواندن کرد .فرد و جرج که در قسمت دیگری از مغازه در حال رسیدن به مشتری ها بودند با صدای جغد به قسمت فروش آمدندو با کنجکاوی به مایک نگاه میکردند و منتظر بودن که اون نامه رو تموم کنه. مایک با چشمهاش سطرهای نامه را دنبال میکرد و هر لحظه لبخندش بیشتر میشد.
وقتی نامه رو تا انتها خوند و سرش رو از روی نامه بلند کرد انگار که از خواب عمیقی بیدار شده باشد تازه متوجه نگاهای کنجکاو فرد و جرد شد.
مایک با صدای بلند شروع به خواندن نامه کرد.

مایکی عزیز پدرم با ازدواج ما موافقت کرده و از من خواست که تو رو برای عصرانه فردا دعوت کنم.
نمیدونی چقدر خوشحالم
منتظرم

همیشه دوستدار تو
یونا

فرد و جرج به مایک تبریگ گفتند. فرد با شیطنت گفت همین یه خط بود؟ و مایک که در حال نوشتن جواب بود با لبخند گفت بقیه اش خصوصیه.
10 دقیقه بعد جغد در حالی که نامه کوچکی به نوک داشت از پنجره به سمت آسمان آبی پرواز کرد.

پایان


تایید شد! این شد یه داستان سر و ته دار!


ویرایش شده توسط مایک جردن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۳ ۸:۰۴:۵۲
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۳ ۲۳:۳۲:۲۶

کرماشانگم...

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
افکار - فراغت - آسمان - چرک - بیدار -لبخند- جغد - کنجکاو - پرواز – عقب
با سر درد وحشتناکی از خواب بیدار شد. ذهنش با افکار پریشانی پر شده بود. به قاب عکس روی میزش نگاه کرد که در آن لبخند آرامش بخشی پذیرایش بود. آلبوس دامبلدور. نگاهش را از قاب عکس برداشت و از پنجره به آسمان آبی چشم دوخت. پرنده ای را دید که به سوی او پرواز می کند. بعد از این که پرنده نزدیک شد ، فهمید که یک جغد قهوه ای است. وقتی جغد به لبه پنجره نشست ، هری با کنجکاوی نامه بسته شده به پایش را باز کرد.سراسر نامه با لکه های خون پوشیده شده بود. و هری بعد از خواندن امضای انتهای نامه به عقب رفت و روی صندلی افتاد . امضا این بود:سریوس بلک!


عالی بود! داستانک هیجان انگیز و خوبی بود! بیشتر از اینها سعی کن، تایید شدی.


ویرایش شده توسط کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۳۰ ۲۰:۱۷:۰۵
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۳۰ ۲۳:۳۲:۱۸

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۶ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۳۸ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
نُت افکار من، با بارانی که از آسمان می امد جور بود.

ـ بسیار عصبانی بود و با بقیه ی دوستاش تند حرف میزد.
ـ لباس اون مرگخوار؟
ـ چرک بود و سیاه. مثل بقیه.
ـ چیز دیگری از او به یاد نمی آورید؟ مثلا...
ـ نع!
ـ میتونید برید.

از وقتی از دفتر فرماندهی کارگاهان وزارتخانه بیرون امدم، همین طور این حرفها در گوش من چرخ میخورد.
ـ باید بهش میگفتی! من دیدم که تو چطور سحر چهره ی اون مرگخوار خشن شده بودی!
ـ دلایل خودم رو داشتم. وگرنه چیزی بین من و اون جادوگر خونخوار نبود.
دروغ میگفتم.
جغد را گرفت و نامه را به پای جغد بست و به سمت پنجره رفت.
ـ در هر صورت باید مادر رو در جریان بذاریم. لطف کرد که گذاشت در زمان فراغتمون توی این جهنم دره بری خودمون ویلون بگردیم.
جواب احتمالی مادرم، این بود که بیاید و من و خواهرم را با اولین سرویس اتوبوس شوالیه ببرد.
او حتما یک جیغ زن به این مضمون میفرستاد:
ـ چند بار گفتم نباید به اون قسمت از هاگزمید برین؟ شما دوتا دختر، خیال کردین کی هستین؟
خواهرم جغد را بسوی آسمان فرستاد و با هربار بال زدن جغد و پروار او، آخرین امید من برای دیدن دوباره ی لبخند آن مرگخوار جوان برباد رفت.


آفرین! تایید شدی!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۳۰ ۲۳:۳۱:۴۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.