بلا : ها ؟ اين ديگه كيه ؟ رودلف برو ببين كيه ؟
رودلف به سمت در رفت و از پرده پشت آن نگاهي به بيرون انداخت و گفت :
- بلا يه دختر هست كه خيلي خوشگله يخ پسره هم هست !
بلا : چي ؟

رودلف : ها هيچي ! مي گم كه يه پسره با يه دختره هستن كه خيلي هم جفتشون خوشگلن و لباساشون موده !
بلا : بيارشون تو ! ايگور تو هم برو . با چوبدستي مواظبشون باشين !
- بياين تو ! فقط يواش بياين !
آن دو نفر به هم نگاه مي كنند و به سمت داخل مغازه مي روند !
- اينا كين ديگه ؟
بلا : شماها كي هستين ؟
- اااااااااااااااااا ... بلا تويي ؟
- تو كي هستي ؟ اوا ! چه تپل مپل شدي ! ( كپي رايد باي اون اواييه توي شگفت انگيزان

) تو كه سلسي هستي ! بچه ها اينا سلسي و بارتين ! باز رفته بودن تولد هم دانشگاهيشون مهموني تموم شده پيام منو توي تالار ديدن !
ايگور : پيام ؟
- ... خب بلا ما پيامتو كه ديديم سريع اومديم براي كمك ! حالا به كجاها رسيدين ؟
بلا : بارتي جووون ما به هيچ جايي نرسيديم غير از اينكه ...
ناگهان مانتي شروع كرد به سرفه كردن ( مثل اينكه كيلد توي حلقش گير كرده بود ! ) و بليز به سمت او رفته و دو تا به پشت او مي زند و او را راحت مي كند .
بلا ادامه مي دهد : خب داشتم مي گفتم غير از اينكه اين كه بورگين كليد ويتريني كه توش گوي هست رو نمي ده ! ول كنن بابا ! منو بگو دارم واسه شماها تعريف مي كنم ! بچه ها بياين عمليات ويترين گشايي رو دوباره شروع كنيم !
همگي بورگين را بلند كردن و با شمارش بلا چندين بار متوالي به ويترين حمله ور شدند ولي باز هم نتيجه اي نمايان نشد و ايگور گفت :
- به نظر من ما بايد اين بورگينو بگرديم !
بلا : خب نه ! ولي من يه نظري دارم . مي گم كه بياين اين بورگينو بگردين !
ايگور : ولي اين نظر ...
بلا : بچه ها شروع كنين ! ايگور ساكت شو تا ...
ايگور : باشه . ببخشيد !
رودلف و بليز شروع كردن به گشتن بورگين كه ناگهان دست از كار كشيدند و بليز گفت :
- بلا ما رسيديم به شلوارش ! حالا چيكارش كنيم ؟
بلا : خب بگردينش !
رودلف : آخه نمي شه ! اونم جلوي چند تا زن !
بلا : آها ! باشه . ببرينش اون پشت !
و آنها به آن پشت رفتند و او را كاملا گشتند و پس از 15 دقيقه بازگشتند و رودلف گفت :
- هيچي نبود ! ولي يه كفشش غيب شده وبد يعين نبود كه ما درايم دنبال اون مي گرديم !
بلا : چي ؟ كفش ؟ كجاس ؟
بليز : راستي اون كفش كجاس ؟
و همه شروع كردن به گشتن مغازه كه مانتي گفت :
- مانتي كفش دوست داشت ! مانتي كفش خورد !
بارتي : آفرين پسر خوبم !
بلا : اين پسر توعه ؟

بارتي : نه ببخشيد ! آفرين مانتي ياكوزا عزيز ! حالا كفشو خوردي ؟
مانتي : اره ! مانتي كفش را تا ته خورد و بليز يه پشت دستي هم به كمرش زد كه پايين برود !
بلا :

چي ؟
بليز : ا ... !
ملت اسلي :