آخه چطوری از این طلسما استفاده کنم؟ من با هر کی دوئل کنم میفرستتم پیش مادر مرحومم! من که دوئل بلد نیستم! اینا اصلا حد خودشونو نمیدونن! نمیدونن که باید به یه پیرمرد نحیف احترام بذارن که اگه اون نبود اینا هنوز داشتن از چوبدستی های بدقلق قدیمیشون استفاده میکردن . نیست... رفته... احترام به بزرگترو میگم... اونا قدر منو نمیدونن... نمیدونن که اگه من نبودم... وایسا ببینم... اون لاکهارت پر مدعا اونجا وایساده! هیچی هم که بلد نیست... چطوره... نه... بهتره به روی خودم نیارم. این چیزی جز دردسر برای من نداره... دفعه ی قبل به خاطر این که گاو نما شده بود تنبیه شدم. اونم به خاطر این که خودش نیت پلید داشت، وگرنه اون معجون کاملا بی نقص بود!
- خیلی وقته ندیدمت الیواندر!
من که امیدوار بودم توجه گیلدوری بهم جلب نشه، با شنیدن اسمم در دل "نـه"ی بلندی میگم و سعی میکنم چهره ناراضیمو پنهان کنم- البته مستحضرید که چهره من در هر حال زیباست.
- اوه! گیلدروی! سلام... اتفاقا میخواستم...
- تو هنوز یاد نگرفتی به من بگی جناب آقای لاکهارت؟
تمام زوری که زده بودم تا خودمو خونسرد نشون بدم با این حرف از بین میره و با عصبانیت میگم:
- تو هنوز یاد نگرفتی پابرهنه ندوی وسط حرف مردم؟
نکنه پول نداری کفش بخری اومدی به من آویزون شی؟ اگه فکر کردی با این کارا میتونی از من پول زور بگیری و منو با اون لبخند مسخره ت گول بزنی باید بگم که سخت در اشتباهید اقا! من از اون کسایی نیستم که با این چیزا گول بخورم. بله... چی فکر کردی؟ فکر کردی من با این چیزا گول می خورم؟
گیلدروی با قیافه ای حق به جانب دست به سینه وایمیسه و تهدیدکنان جواب میده:
- اینطوری کارمون به دوئل میکشه ها!
- خب بکشه ! تو منو از دوئل میترسونی؟ بیا دوئل کنیم. نکنه میترسی؟ باید حدس میزدم که همه ی شهرتت چیزی جز شهرت نیست. بله ... آه! من چقد ساده بودم که به تو اعتماد کردم.
- چی؟ تو کی به من اعتماد کردی؟
- واقعا که! تو معنای یک جمله ی ساده رو هم درک نمی کنی. یعنی شهرتت پوچ و بیهوده ست و هیچ پایه و اساسی نداره. باید میدونستم که تو یه متقلبی! باید...
ناگهان گیلدروی که نگرانی تو چشماش موج میزد وسط حرفم میپره و میگه:
- نه ... خب یعنی ... چیزه ... نه این که فکر کنی من میترسم از دوئل ها...
- اتفاقا همین فکرو می کنم.
وگرنه چه دلیلی باعث میشه که از دوئل با من طفره بری؟ واقعا تو فکر میکنی من ابلهم؟ تو واقعا نمی تونی یه پیرمرد نحیف...
لاکهارت بدون توجه به حرف من ادامه داد:
- من فقط نمی خوام به دوست قدیمیم صدمه ای وارد بشه.
- نه بابا! این طوریه؟ اگه این طوریه که من بیشتر باید نگران تو باشم. تو لازم نیست نگران من باشی. اگه ناراحتی خودم شروع می کنم. لویکورپوس!
و لاکهارتو از پا تو هوا آویزون نگه داشتم. لاکهارت همینطور که تو هوا معلق بود مرتب دست و پاشو تکون میداد.
- نـــــه!! نـــــــه!! بزارم زمین!!
چطور جرئت میکنی منو از مچ تو هوا نگه داری؟ میدونی اگه...
با بیخیالی جواب میدم:
- چه تسترالی میخوای هوا کنی مثلا؟
گیلدوری که خودشم میدونست کاری از دستش برنمیاد به سرعت از حرف خودش پشیمون میشه و میگه:
- هیچی بابا غلط کردم خوبه؟
- خیلی خوب بابا.
- حالا که اینجوره... ریداکتو!
مغزش در حد تستراله! این چه طلسمیه دیگه...
- ایمپیدیمنتا!
و جلوی طلسم لاکهارت رو گرفتم. جدا این چی بود آخه؟ اون منو چی فرض کرده؟
- شما منو چی فرض کردین آقا! هر چی فرض کردین اشتباه فرض کردین آقا! من از اون چوبدستی ساز و فروش هایی نیستم که طلسما رو نشناسم! بله! شاید در سرعت عمل ضعیف باشم ولی این دلیل نمی شه که طلسمو از طلسم تشخیص ندم و گول یک سری انسان های نالایق رو بخورم که استعداد جادوییشون از تسترالم کمتره. من از این مسئله به راحتی نمیگذرم. من از شما شکایت میکنم . بله ! چی فکر کردید؟ فکر کردید من از حق خودم میگذرم و میذارم به راحتی پایمال شه؟ نه خیر جانم... نه خیر... شما خیلی اشتباه فکر کردید که فکر کردید میتونید به این راحتی منو گول بزنید. من با شما صحبت دارم.
گیلدروی که حسابی اعصابش خورد شده بود میگه:
- خود درگیری داری گریک؟
- نه خیر! اون کسی که خود درگیری داره شمایید آقا! بعدم مگه خودتون نمی گید که شما رو آقای لاکهارت صدا کنم؟ پس چرا خودتون منو به اسم کوچیکم صدا می کنید؟ اصلا شما به چه حقی به من گفتید خوددرگیر؟ شما چه فکری کردین همچین طلسم پیش پا افتاده ای رو برای من فرستادید؟ من مطمئنم که شما قصدی غیر از بی احترامی به من نداشتید که این طلسمو فرستادید. این هم بخاطر این که فکر نکنید من از حقم میگذرم. بله! پتریفیکوس توتالوس!
و لاکهارت رو به همون صورت بدن قفل شده(!) به حال خودش رها کردم. من که میدونم شما سردرد نگرفتید! حرفای من اونقدر دل نشینه که مطمئنم کسی غیر از اون لاکهارت فکر نمی کنه که من خوددرگیری دارم! شما هم نگران نباشید. درسته به من برخورده ولی اون با این حرفش شخصیت خودشو نشون داد. اگه دیگه ازش توی رول هام نام بردم. اون نمی دونست چه سعادتی نصیبش شده. شما هم به خاطر من خودتونو ناراحت نکنید. پیش میاد. انسان های نالایق همه جا هستند متاسفانه.