جسم هکتور که گویا قصد دل کندن از این دنیا را نداشت تا لحظاتی طولانی سر پا ایستاده بود. بلاخره با چشم غره مامور همراهی روحی که دست به سینه منتظر ایستاده بود و هر دو ثانیه یک بار پوفی میکرد، با صدای دنگی درون پاتیل محبوبش افتاد. و این ظاهرا پایان کار هکتور بود. او مرده بود.
پــــــــــــــاق!روح شفافی که درون یک پاتیل نشسته بود و همانند غول چراغ جادو روی هوا شناور بود، از جسم بی جان هکتور بیرون آمد و دستش را به دست مامور همراهی داد.
- حالا نمیشه یه کم بیشتر بمونم؟ من هنوز کلی معجون نساخته دارم.
مامور که مشخص بود به شدت بی اعصاب و بد خلق است، گفت:
- تا همین الان هم سه بار باید میمردی و نمردی، یک بار هم که زنده کردیمت. طبق محاسبات ما تا الان هم تو حدود دو میلیون معجون اضافی ساختی. حالا میای بریم یا یکی بی اعصاب تر از من بیاد دنبالت؟
هکتور ناچار بود برود. نگاهی به جسم بی جان درون پاتیلش کرد و برای خودش بغض کرد. سپس پاتیلش را به دست مامور همراهی داد و به سوی دیار بالا پرواز کرد.
مدتی بعد- دیار باقی- عجب رسمیه، رسم زمونه... قصه ی مرگ و معجون پزونه! میرن جادوگرا، از اونا فقط، چوبدستی هاشون، به جا میمونه...
هکتور نگاهی به جمع ملت مرده در صف انداخت. صفی بسیار طولانی از ارواحی رنگارنگ.
- آقا ببخشید میشه یه کم بری اون طرف تر منم بتونم برنامه رو ببینم؟
-من تازه... هی... تو... لینی؟
-هک... هکتور؟ تو... اینجا...
شتــــــــــــــرق!هکتور با پاتیل محکم به لینی کوبید که موجب شد لینی بار دیگر به شکل لکه ای آبی روی دیوار در بیاید.
-ک...مک!
دقایقی بعد- دفتر برقراری نظم ارواح- چرا زدیش؟
- دلم خواست. همش تقصیر اونه که من مردم.
- به من چه ربطی داره؟ من که مرده بودم.
- همین که گفتم همه چیز تقصیر توئه.
- تقصیر خودته.
- پاتیلیه رو بندازید بیرون.
دو ثانیه بعد- زمینهکتور همچنیان در حالت درگیری بود و داد و بیداد میکرد و متوجه نشده بود به کجا فرستاده شده و چشم بسته با هدف نامرئی مبارزه میکرد. هکتور در حالت درگیری و داد و بیداد بود که ناگهان چشمش به آریانا افتاد و داغ مرگش تازه شد.
- تو منو کشتی!
- این چرا برگشت؟
- قاتل، آدمکش، جانی بالفطره، جوان ناکام گذار... انتقامم رو میگیرم!
- هک تو مردی نمیتونی انتقام بگیری!
هکتور فکر کرد و فکر کرد و سپس با لبخندی شیطنت آمیز پرواز کنان پاتیلش را درست روی سر آریانا جا داد و خودش روی شونه او جا خوش کرد.
- نه، دوباره شروع شد.
- بهتون گفتم اون جسم سخت پاتیلی بود که اولین معجون رو توش برای ارباب پختم؟ فکر کنم هورکراکس بعدی رو پیدا کردیم.