-می شورم! می سابم!هرجا که باشم!...یه مرگخواره خوبه و تمیزم!...سطلی بودم توخالی...حالا دارم وایتکس و ژلِ عالی!
همینطور که همه مشغول زل زدن به گابریل بودن، گابریل بی توجه به بقیه مشغول تمیز کردن باجه ی تلفن دم وزارت خونه بود.
-اینجا داره تمیز میشه!...قرمز و اصیل میشه!
شعر ادامه داشت اما نویسنده دیگه علاقه ای به نوشتنش نداشت، یا حداقل چیزی برای نوشتن نداشت! اما این چیزها به رکسانِ خالی ربطی نداشت. تنها چیزی که رکسانِ خالی میخواست، یه مجسمه بود.
-آهاییی! من مجسمه می خوام.
صدای جیغ ماورای بنفش رکسانِ خالی، در کل خیابون پیچید و همه ی شهر رو خبردار کرد، از جمله جارو، وزیر سحر و جادو! جارو با کلاه وزارت به سمت مرگخواران به
حرکت پرواز در آمد.
- آقایون!کمکی از من ساخته است؟
-بله! لطفا یه بسته توتون بهم قرض بد...
اما با کروشیو ی بلاتریکس، اگلانتین بی هوش بر روی زمین افتاد.
-ادامه بدین آقای
جارو! اما استفاده از ورد ممنوعه اونم جلوی رئیس سحر و جادو، کار درستی نبود.
-شما بلاتریکس لسترنج هستید؟
-نه! من دامبلدور هستم، از رو ریشام نفهمیدی؟
و بعد قهقه ای بلند سر داد!
جارو دستمالی از لابه لای خارهاش دراورد و آرم نیمبوس 2001 سیاهش رو برق انداخت و بعد دوباره به بلاتریکس نگاه کرد.
-درسته که من یک جاروی سیاه پیش نیستم خانم لسترنج...اما احترام خودم رو دارم!
-من عذر میخوام آقای جارو! ببخشید احترامتون رو نگه نداشتم، هرچی باشه شما وزیر انبار جاروهایید!
-
جارو گریه ش گرفته بود؛ بلاتریکس بهش توهینی سنگین کرده بود!
-من...به عنوان فعال...حقوق جاروهای...کف انبار هاگوارتز...قیام کردم، نه چیز دیگر!
-فعال حقوق جاروها یا وزیر؟
جارو در با دستمالش آرم نیمبوسش رو خشک کرد و رو به بلاتریکس کرد:
-الان هم...فقط به خاطر...حقوق جار...
اما فیلم هندی با جیغ رکسان پایان یافت!
-من مجسمه میخوام! آقای جارو مجسمه ی منو درست کن.
-چشم عمر دیگه ای ندارید؟
-نه!
-نگهبانان؟ ببریدشان!