هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

پروژه بازسازی هاگوارتز


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
خلاصه
مرگخوارا دچار اضافه وزن شدن و به این دلیل نمی تونن ماموریت هاشونو به درستی انجام بدن. تصمیم می گیرن دور از چشم لرد، با رژیم و ورزش خودشونو لاغر کنن. بلاتریکس مسئولیت این کار رو به عهده گرفته.
مرگخوارا در حال ورزش به وزارتخونه می رسن و بطور اتفاقی وزیر سحر و جادو رو که یه جاروی سخنگو بود از وسط نصف می کنن و مجبور میشن برای لاپوشونی یه جاروی معمولی رو وزیر جا بزنن. ازونجایی که نگران لو رفتن جاروی معمولی هستن، می‌خوان حافظه نظافت‌چی وزارتخونه رو دستکاری کنن تا ادعا کنه وزیرو کشته و مرگخوارا از وزارتخونه خلاص شن. الان نظافت‌چی تو شکم ایواس...

~~~~~~~~~~~

-بله، اون مرد هنوز زنده است!

مرگخوارا نگاهی به هم می‌ندازن و ناگهان شروع می‌کنن به کف دست هورا.

- هووووورا!
- خبر از این بهتر نمی‌شد.
- همیشه خوش خبر باشی.
- مبارکمون باشه.
- تبریک می‌گم این پیروزی بزرگ رو!

بلاتریکس نگاه مرگباری به تک‌تک مرگخوارا می‌ندازه.
- جمع کنین خودتونو. هنوز تا موفقیت فاصله داریم.
- همین که نظافتچی تو شکم ایوا نمرده هم خودش یه گام رو به جلوس دیگه.

مرگخوار مورد نظر با برق نگاه بلاتریکس آب می‌شه و تو زمین فرو می‌ره و از طبقه پایین وزارتخونه سر در میاره. متاسفانه طرف مرگخوار بود و محفلی نبود تا جمله معروف "یک محفلی کم‌تر زندگی بهتر" رو صفحه نمایش داده بشه.

ارکو نگاهشو از مرگخوار آب شده برمی‌داره و به ایوا می‌ندازه.
- الان وقتشه نظافت‌چیو تف کنی. زود باش تف کن تا کارو یکسره کنیم!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۶ ۲۰:۳۷:۲۶
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۷ ۱:۳۷:۰۳



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
مـاگـل
پیام: 80
آفلاین
-باشد!
ایوا این را گفت و او را یک لقمه چپ کرد!
مرگخواران با تعجب به آن نگاه کردند...
-آفرین ایوا!
ایوا که از این تعریف بلاتریکس نسبتا خوشش آمده بود، سرخ شد و گفت:
-ممنون بلا جان!
-کککومممممک، کککککومممممک!
-صدای چیه؟
یکی از مرگخواران با ترس گفت:
-فکر کنم از شکم ایواست!
او درست فکر می کرد! وقتی بلا نگاه کرد دید شکم دارد می گوید:
-کوووممککککک، ککککووووومممممک!
و بعد بلا گفت:
-شکم داره صحبت می کنه!
-نه بلا، احتملا همون کسیه که ایوا خورد!
-رو حرف من نه آوردی؟! حالا می کشمت، کروشیوووووو!
و بعد از آن، همه فقط خاکستر های قرمز رنگ او را دیدند!
-آخ! بلا شکمم خیلی درد می کنه، انگار یکی از درون داره لگد می زنه!
بلا کمی که بعد از این حرف ایوا فکر کرد، دید صحبت آن مرگخوار بخت برگشته درست بوده است و پس از این فکر، گفت:
-بله، اون مرد هنوز زنده است!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰

جیسون سوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۴ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۰:۱۶:۴۲ جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳
از پشت سرت
گروه:
مـاگـل
پیام: 146
آفلاین
- احمقیم؟
- کروشیو ! دفعه اخر باشه از من میخوای حرفمو دوبار تکرار کنم! بگیریدش اون نظافتچی از مرلین بی خبرو!

مرگخوار ها خوب میدانستند عصبانیت بلاتریکس چیزی است که باید از آن دوری میکردند. بنابراین همه چوب دستی هایشان را در آوردند و به نظافتچی مذکور حمله کردند.

-من پاشو میگیرم!
- محکم بگیر پیتر ! منم اون پاشو میخور ... چیز میگیرم. گابریل سرشو بگیر تکون نخوره!
- یک درصد فکر کن دست به اون سر چرب و کثیف بزنم!

گابریل یک اسپری الکل از کیفش درآورد. یک نگاه به اسپری یک وجبی اش انداخت و نگاه بعدی را به نظافتچی ای کرد که روی زمین لگد پرانی میکرد تا شاید از دست ایوایی که سعی در گاز گرفتن و خوردن پایش داشت نجات پیدا کند. گابریل سری از روی تاسف تکان داد.
-کثیف تر از این حرفایی!

گابریل یک دبه بزرگ وایتکس که مرلین میداند آن را در کجا قایم کرده بود در اورد و روی موهای نظافتچی خالی کرد.

-آی ... میسوزه! میسوزه!
- یکی از شما نخبه ها دهنشو بگیره با این وضع داد و بیدادی که راه انداختید الان کل وزارتخونه اینجا جمع میشه!

ملانی از پشت جمعیت آرام جلو آمد و قرص کوچکی را در دهان نظافتچی که اشک از چشمانش روان بود و دود از موهای سوخته اش بلند میشد انداخت. نظافتچی ساکت شد.

- مرد؟
-نه پیتر! خوابید فعل مناسب تریه!
- حالا باید اینو چیکارش کنیم؟ اگه بیدار شه میره همه رو خبر میکنه.
-بخوریمش؟

مرگخواران به ایوا زل زدند.

-شایدم ایده بدی نباشه ها!
- کروشیو ! اینجا هیچ کس جز من حق ایده دادن نداره! ایوا! درسته بخورش! بجویی میدم شب نجینی جوییده شدت رو بخوره!

بلاتریکس نگاهی عاقل اندر سفیه به مرگخواران انداخت.
- نقشه سادست! یه جوری برمیگردیم بالا جارو رو میذاریم تو اتاق وزارت. ایوا این یارو رو بالا میاره. حافظش رو دستکاری میکنیم تا فکر کنه خودش وزیرو کشته بعدم فرار میکنیم میریم بیرون. سوال؟

مرگخواران میدانستند نقشه به این سادگی که بلاتریکس ادعا میکرد نیست. برگشتن طبقه ی بالا و استفاده از جادو در وزارتخانه چیزی نبود که بتوانند بدون خبر شدن نگهبانان انجامش بدهند اما این را هم میدانستند که سوال پرسیدن مساوی است با کروشیو خوردن. پس به آرامی سرشان را تکان دادند.

-ایوا بخورش!


ویرایش شده توسط جیسون سوان در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۳ ۱۹:۳۹:۲۰
ویرایش شده توسط جیسون سوان در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۳ ۱۹:۴۱:۵۲


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۰۵:۰۸ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۳
از شما بعیده!
گروه:
مـاگـل
پیام: 257
آفلاین
- ما که زاغ نداریم!
- اره زاغی نیست که تازه بخواد سیاهم باشه!
- عه! میخوایم زاغ بخریم؟ میشه آبی باشه؟
- نه زرد بهتره!
- لینی! نه ما زاغ داریم نه اون چوب نداره...پس دقیقا چطور داشته زاغ سیاه ما رو با چوب می زده؟
- اون فقط یه تی داره.
- اونم یه تی خیلیی کثیف!
گابریل همانطور که با انزجار به تی نظافتچی نگاه می کرد، چمدان بزرگش را باز کرد مرگخواران شاهد چیز های موجود در کیف اداری گابریل که عبارت بودند از:
الکل هایی که به ترتیب از یک تا صد درصد مرتب شده بودند، دو وایتکس بزرگ متقارن که به صورت خیلی متقارن کنار هم قرار گرفته بودند، چند دسته تی بسیار تمیز که از بزرگ به کوچک که خیلی مرتب چیده شده بودند و چند دستمال تنظیف رنگی رنگی که مرتب تا شده و در چمدان قرار داده شده بودند.

گاربیل بلندترین دسته تی را از کیف مشکی اش در آورد و آن را به نظافتچی داد.
- بیا عزیزم،این تمیزه!

نظافتچی با تعجب تی را از گابریل گرفت و خواست فرار کند که ناگهان بلاتریکس که به تازگی موفق شده بود خودش را از زیر ماکسیم که از کرفس های رکسان خورده و چاق تر شده بود بیرون بکشد، جیغ کشید:
- ماکسیم! چطور جرعت میکنی روی من بیفتی؟کروشیو!
و رو به مرگخواران برگشت.

- احمقا! زاغ سیامونو چوب میزنه یه اصطلاحه! یعنی داشته ما رو می پاییده! یعنی الانه که بره به مامورا بگه! اخه شما چرا انقدر احمقین؟


ویرایش شده توسط لوسی ویزلی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۳ ۲۰:۳۰:۴۶


احتمالات مختلفی محتمله!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
- آممم من یه سوالی دارم.

سر مرگخوارا به قدری گرم بیدار کردن مایکل بود که متوجه حرف لینی نمی‌شن.

- هی؟ با شمام دوستان.

لینی اکثر مواقع صدا داشت و تصویر نداشت. ولی الان از مواقعی بود که جفتش در دسترس نبود. پس تمام انرژیشو جمع می‌کنه تا بلندترین صدایی که از حلق ریزش می‌تونست خارج بشه رو تولید کنه.
- وزیرتون داره صحبت می‌کنه‌ها! گوش کنین به من!

مرگخوارا دست از سر مایکل که به بلند شدنش معترض بود برمی‌دارن و به جارو که همچنان لینی داخلش جا خوش کرده بود زل می‌زنن.
- جوگیر شدی تو؟
- فقط داری ادای وزیرو در میاریا.
- وزیر نیستی خب؟
- پس بیخودی سر ما داد نزن.

لینی که می‌بینه بحث به حاشیه رونده شده، سوال اصلیش رو مطرح می‌کنه.
- سوال من اینه که اصن چرا باید بخوایم مایکلو بیدار کنیم؟

مرگخوارا که شوکه شده بودن نگاهی به هم می‌ندازن.
- پس باید چی کار می‌کردیم؟
- اون نظافت‌چی رو بگیرین که زاغ سیاهمونو چوب می‌زد!

به محض شنیدن این دیالوگ، توجه مرگخوارا به نظافت‌چی جلب می‌شه که به سختی خودشو از زیر آوار مرگخوارا نجات داده بود و پاورچین پاورچین قصد خروج از اونجا رو داشت...




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 66
آفلاین
مایکل رابینسون هم وقتی که صدا را شنید سریع به طبقه پایین رفت عین همیشه به همه سلام کردم.

اما این دفعه بلا در پاسخ به سلامش یک کروشیو زد و مایکل. رابینسون در نهایت ادب و احترام گفت:

-مرلین یارتان!

و بعد غش کرد.

مرگخوار تلاش به بیدار کردن او کردند اما او بیدار نشد اما آنها می دانستند در یک صورت حتما بیدار می شود و آن راه هم دوش وایتکس گابریل بود!

گابریل را صدا و با بشکه وایتکس آمد. او گفت:

-خب مایکل! الان با دوش وایتکس من بیدار میشی!

و بعد دوش وایتکس را بر روی سرش خالی کرد و طبق حدس همه بیدار شد و گفت:

-چرا با دوش وایتکس بیدارم کردین؟

-چون می دونستیم حتما بیدار میشی!



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۸:۴۰ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۰

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۲۵:۳۰ شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳
از زیر زمین
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
- مارا دید و کوفت! اینطوری که بدبختیم!

بلاتریکس، کروشیوی عظیمی، روانه مرگخوار مذکوری که جوابش را داده بود، کرد.
- از به بعد هر کی بخواد اینطوری جواب منو بده یه کروشیو هدیه میگیره.خب... یه کاری کنین!

مرگخواران، از ترس یخ کرده، و برای یافتن یک ایده، به هم نگاه میکردند.

- همش من باید کاری انجام بدم؟

طبق تهدید بلاتریکس، نظر دهی، جایز نبود.
- دو دقیقه سکوت!

با اینکه، همه از استرس دیگر در مرز سکته بودند، به حرف بلاتریکس گوش کرده، و روی زمین ولو شدند. ولو شدن گروهی چاق همان و شکستن زمین زیر پایشان، همان. زمین سوراخ شد و گله ی بزرگ مرگخواران، به طبقه پایین، سقوط کردند و روی نطافتچی بدبختی که داشت زاغ سیاه آنها را چوب میزد، فرود آمدند.



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۰

آلانیس شپلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۹:۰۱:۲۸ شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 128
آفلاین
- آره آره من خوبم . فقط ..خب ...چیزه ..حساسیت دارم به .. اوم.. به ..گرد و خاک . آره ! به گرد و خاک حساسیت دارم چون می رن تو موهام و تار های صوتی ام را تغییر می دهند و .. آره دیگه .. یک همچین چیزی.

لینی برای واقعی تر کردن موضوع ادامه داد : و دستور می دم همه جا را تمیز تمیز کنید تا حساسیت نداشته باشم. از ساختمون وزارت شروع کنید.

مأموران پس از تکان دادن سرشان برای جارو رفتند.

- آخیش ! بخیر گدشت . پیتر تو هم نباید جارو را تکان می دادی . نزدیک بود لو بریم . از نظرم باید باید بفرستیمش پیش مأمورا تا اونم ساختمون را تمیز کنه .

پیتر پس از نگاه زشتی به لینی گفت : امکان نداره این کارو بکنم . تقصیر تو بود ! چرا عطسه کردی؟

- مگه میتونم انتخاب کنم کی عطسه کنم؟ .

- آره.

- چی ؟ یعنی تو میتونی ؟ بذار ببینیم.

لحطه ای بعد کپه ای خاک بر روی پیتر فرود آمد.

- وای چی کار می کنی ؟ واقعا که !

-یک لحظه ساکت باشید


پیتر و لینی ساکت شدند و به بلاتریکس نگاه کردند که با عصبانیت به مرگخواران نگاه می کرد.

- فکر میکنم یک چیزی پشت اون اتاقک دیدم .

-چی بود؟
- وای نه!
-مأمور بود؟

بلاتریکس جواب داد : آره. فکرکنم ما را دید.


ویرایش شده توسط آلانیس شپلی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۱۷ ۱۲:۲۲:۳۲


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۹:۴۱ سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۰

مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸:۳۵ جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 234
آفلاین
مرگخواران تصمیم گرفتند که کنار و جلوی جارو بایستند تا کسی نتواند پیتری که درحال حرکت دادن جارو است را ببیند، گابریل در را باز کرد و گروهی از مرگخوارهای چاق از اتاق بیرون آمدند و شروع کردند به نفس کشیدن.
-آه! آسمون آبی هوای پاک!
-حالا میتونم دست و پاهامو راحت تکون بدم!
-ولی بیاین قبول کنیم اونجا واقعا کثیف بود.

و بالاخره توجه مرگخواران به گروهی از مأمورانی که به آنها و مخصوصا جارو زل زده بودند جلب شد.
-چرا وزیرو برده بودین تو اتاق؟ آقای وزیر باید تحت حفاظت باشن، نمیشه که همینجوری ورشون دارین ببرینشون تو یه اتاق و درو ببندین!
کتی که از چندسوژه قبل بهانه‌شان را به یاد داشت سعی کرد کارشان را عادی جلوه دهد.
-ما وزیرو برده بودیم توی اتاق تا... درخواستامونو بهشون بگیم و... ظرفیت اتاق دیگه تکمیل شده بود.
-خب درخواستتون چی بود؟
-امم...
پلاکس به داد کتی رسید و گفت:
-الان خود وزیر بهتون میگن!

همه نگاه‌ها به سمت جارویی رفت که حالا توسط پیتر حرکت داده می‌شد و توسط لینی حرف میزد. لینی که هول کرده بودند از لابه‌لای موهای جارو با صدایی که سعی می‌کرد شبیه صدای جارو باشد شروع کرد به حرف زدن.
-بله، همینجوری که بهم گفتن تصمیم گرفتم که انجمن «سبزیجات برای همیشه» رو راه‌اندازی کنم و کاری کنم که از این به بعد برای همیشه هرکسی که خواست شروع کنه به لاغر کردن خودش و این معضل توی جامعه جادوگری نباشه.. بله.. یه همچین چیزی.

پیتر که نمیدانست باید چکار کند تصمیم گرفت که چندبار جارو را تکان دهد تا مأموران تصور کنند که جارو همراه با حرف زدن تکان هم میخورد. ولی همین کار باعث شد که موهای کلفت و کثیف جارو به لینی برخورد کند و گردوخاک درون آن باعث شود عطسه‌اش بگیرد و این دفعه علیرغم صدای کلفت وزیر-جارویی‌اش با صدای خودش عطسه کند.

-این صدای کی بود؟ آقای وزیر؟ حالتون خوبه؟
مأموران شک کرده بودند.




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ یکشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳:۲۹ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
- البته ببخشین‌ها، این فکر من بود!

پیتر نگاهی به مرگخوار چاق انداخت و گفت:
- سکوت کن، وگرنه چندتا از فنون کشتی سنتی ژاپنی که جدیدا یاد گرفتم رو روت پیاده میکنم ها!

بلا همان طور که کله رودولف را به سمت زمین فشار میداد گفت:
- فکر نمیکنم ایده بدی باشه. در واقع الان با توجه به تنگنایی که داخلش گیر کردیم هر راه حلی بهترین راه حله. لینی سریعا آماده شو.

لینی با اکراه راه خودش را از بین لایه‌های چربی مرگخواران چاق باز کرد و با بی میلی نگاهی به جارو انداخت:
- گابریل؟ این جارو رو از کجا پیدا کردی؟ چرا اینقدر وضعش خرابه؟ امیدوارم تمام مسیر رو باهاش جارو نزده باشی! خیلی کثیف و چندش به نظر میاد!

گابریل که از این اظهار نظر به شدت ناراحت شده بود گفت:
- واقعا که! من این جارو رو چند روز پیش از کافه سه دسته جارو کش رفتم. البته الان اسمش کافه دو دسته جارو شده فکر میکنم. ولی به هر حال، بعد از آخرین استفاده ۱۲ ساعت توی مخلوطی از الکل و وایتکس و آهک خوابوندمش. خیالت راحت کاملا تمیز و ضدعفونیه! قول میدم از موهای سر رودولف هم تمیزتر باشه. راستی خوب شد یادم افتاد، وایسا یکم الکل بزنم..پیس پیس!

رودولف که صورتش با زمین یکی شده بود و حالا قطرات الکل از موهاش به پایین میچکید با عصبانیت گفت:
- ولم کنین دیوانه ها. چه گیری کردم این وسط. سالازار کبیر خودت منو بکش از این وضع خلاصم کن.

بلا با زحمت از روی رودولف بلند شد و گفت:
- نیازی به سالازار نیست، خودم خلاصت میکنم اگه دست از پا دراز کنی مرتیکه بوق!

صدای همهمه نگهبانان و ماموران وزارت خانه از پشت در بیشتر به گوش میرسید و امکان داشت در تا دقایقی دیگر زیر فشار ضربات مشت آنها از یک سو، و تراکم جمعیت داخل اتاق بشکند. بلا جارو را به سمت صورت لینی گرفت و گفت:

- خیلی خب لینی، وقت رو هدر نده، زودتر برو لای موهای جارو و لرد شاهده اگه بخوای مخالفت کنی خودم به زور میفرستمت اون تو!

لینی آب دهانش را قورت داد و به سختی لای موهای جارو پنهان شد. پیتر دسته جارو را از پایین گرفت و به بلا سری تکان داد تا نشان دهد که آماده است. بلا نفس عمیقی کشید و به نزدیک ترین مرگخوار کنار در گفت:
- اون در کوفتی رو زودتر باز کن تا اینجا از کمبود اکسیژن نمردیم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.