wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: یکشنبه 31 مرداد 1400 19:51
تاریخ عضویت: 1400/05/17
تولد نقش: 1400/05/18
آخرین ورود: شنبه 28 خرداد 1401 17:15
از: کچل بودن، دست نمی کشم!
پست‌ها: 33
آفلاین
تخ، تخ! خرت خرت!

صدایی به صورت بم، از کمی آن ور تر به گوش می رسید، انگار که کسی سعی دارد از دیوار بالا برود! بلاتریکس رو به مرگخواران نگاه کرد و بعد با حالتی سلطه گرایانه گفت:
-برید ببینید چی شده! سریعتر، تا نظافت چی تو اسید معده ایوا نابود نشده!

بعد از جمله آخر همه مرگخواران بلافاصله رویشان را برگرداندند و خود را مشغول کاری نشان دادند، تا اینکه صبر بلاتریکس تمام شد و با خشم گفت:
-ای بابا بابا! یعنی یکیتون جرأت نداره بره ببینه چی شده! آخه شما دیگه چجور مرگخواری هستین؟!

مرگخواران باز هم رویشان را برنگرداندند، آنها قصد این کار را هم نداشتند و نخواهند داشت! تا اینکه لینی، لکه آبی رنگ مرگخواران سرش را برگرداند و با حالتی کاشفانه گفت:
- خب چرا خودت نمیری بلا؟

بلاتریکس کمی سرش را خاراند و بعد با حالت آرامش قبل از طوفان، گفت:
-پس من برم؟
-آره، تو برو!
-پس من برم؟
-خب... آره! چرا تکرار می کنی؟
-پس من برم؟

بلاتریکس در همین حین چوبدستی اش را درآورد و با همان حالت آرامش قبل از طوفان گفت:
-حالا چطور؟ بازم من برم؟!

لینی کمی ترسید، کمی لرزید و اشک در چشمانش حلقه زد، اما سعی کرد خودش را جمع و جور کند و بعد با صدایی تهاجمی گفت:
-من مگه مقصرم؟ من چی کار کردم؟ چقدر حقوق حشرات رو زیر پا میذارین؟ آخه حشرات چه گناهی کردن؟ حشرات معصوم ترین قشر جامعه چه جادویی و چه غیــــ...
-پس میگی نمیرم؟

لینی قبل از اینکه بخواهد جواب بدهد، صدای اسکورپیوس را شنید که از پشت خم شده و پچ پچی دارد می گوید «جون ارباب، بس کن!» و بعد لینی با حالتی ناراضی و صدایی ریز گفت:
-باشه من میرم...
-چی شد؟ نشنیدم!
-بابا گفتم میــــــــرم دیگه!

لینی قبل از اینکه جوابی بشنود شروع به پرواز کرد و به سمت بیرون خانه ریدل راهی شد...

بیرون خانه ریدل!

-تو اینجا چی کار می کنی، کچل گنده بک؟
لینی بریج کچل را می بیند که می خواهد از دیوار راست بالا می رود...

-خب می خوام برم داخل دیگه! وای نباید می گفتم اینو!

لینی کمی فکر می کند و می خواهد از هوش ریونی بودنش استفاده کند، جرقه ای در ذهنش روشن می شود...

-خب... من می برمت تو!

ایده ای که در ذهن او آمده بود، این بود که بریج را به ایوانوا بدهد، بخورد و خدمتکار را بیرون تف کند!
بریج با چشمانی از حدقه درآمده دیوار را ول کرد و...
شـــــــپـــــــلق!
او بر روی لینی فرو آمد!

بریج کمی سرش را خاراند و بعد با صدای بلند گفت:
-حشره آبی رنگ؟! تو کجایی؟!

هیچ صدایی از هیچ چیز در نیامد، تا اینکه بریج بلند شد و لباسش را تکاند و بعد لکه آبی رنگی که رویش دو نقطه سیاه بود، دید...
-عـــــــــه! آدامس آبی با رده های سیاه... یعنی چه مزه ای هست؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
کچلی رو عشقه!
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: یکشنبه 10 مرداد 1400 12:17
تاریخ عضویت: 1399/09/23
تولد نقش: 1399/09/25
آخرین ورود: پنجشنبه 4 اسفند 1401 13:08
از: تو کتابا
پست‌ها: 100
آفلاین
ملت مرگخوار همگی با نگاهی منتظر به ایوا چشم دوخته بودند.

_تف کن دیگه.
_آره آره تف کن.

ایوا نگاه ناراحتی به ملت مرگخواری انداخت و سرش را بالا پایین کرد.

_نمی‌خوام
_چیشد؟ زودتر تف‌ کن بریم به کارامون برسیم ایوا.
_نه

بلاتریکس با نگاهی غضب ناک به ایوا چشم دوخت. انگار می‌خواست با نگاهش بگوید «یا زودتر تف‌ می‌کنی یا خودم دست به کار می‌شم»

_نه این تحدید ها دیگه رو من کار ساز نیست به این راحتی تف نمی‌کنم.
_چیکار کنیم که شما زحمت بدین تف کنین بیرون؟
_نمی‌دونم. یه جایگزین پیدا کنین تا بعد از تف بزارم تو معدم
_جایگزین؟

ایوا گوشه‌ای نشست و رو به مرگخواری ها گفت:

_هروقت یه جایگزین واسه این مرده پیدا کردین صدام کنین. جایگزین رو می‌خورم، مرده رو تف می‌کنم.
_خب تو الان تف کن من خودم بعداً برات یه غذای خوشمزه میارم تا بخوری.
_نه
_اخه الان تا وقتی ما بریم سراغ جایگزین و بیاریمش مرده تو معدت هضم میشه میمیره.
_من نمی‌دونم اول جایگزین بدین تا تف کنم.
_باشه

بلاتریکس با عصبانیت سرش را خواراند و گفت:

_کسی جایگزینی سراغ داره که بدیم ایوا بخوره؟

همگی سرشان را پایین انداخته و سکوت کردند. بلا که از قبل هم عصبانی تر شده بود خواست چیزی بگوید که صدایی شنید.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
حالا امضا به چه دردی می‌خوره؟
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: شنبه 26 تیر 1400 20:14
تاریخ عضویت: 1388/03/30
تولد نقش: 1388/03/30
آخرین ورود: جمعه 25 خرداد 1403 19:05
از: رو شونه‌های ارباب!
پست‌ها: 5458
آفلاین
خلاصه
مرگخوارا دچار اضافه وزن شدن و به این دلیل نمی تونن ماموریت هاشونو به درستی انجام بدن. تصمیم می گیرن دور از چشم لرد، با رژیم و ورزش خودشونو لاغر کنن. بلاتریکس مسئولیت این کار رو به عهده گرفته.
مرگخوارا در حال ورزش به وزارتخونه می رسن و بطور اتفاقی وزیر سحر و جادو رو که یه جاروی سخنگو بود از وسط نصف می کنن و مجبور میشن برای لاپوشونی یه جاروی معمولی رو وزیر جا بزنن. ازونجایی که نگران لو رفتن جاروی معمولی هستن، می‌خوان حافظه نظافت‌چی وزارتخونه رو دستکاری کنن تا ادعا کنه وزیرو کشته و مرگخوارا از وزارتخونه خلاص شن. الان نظافت‌چی تو شکم ایواس...

~~~~~~~~~~~

-بله، اون مرد هنوز زنده است!

مرگخوارا نگاهی به هم می‌ندازن و ناگهان شروع می‌کنن به کف دست هورا.

- هووووورا!
- خبر از این بهتر نمی‌شد.
- همیشه خوش خبر باشی.
- مبارکمون باشه.
- تبریک می‌گم این پیروزی بزرگ رو!

بلاتریکس نگاه مرگباری به تک‌تک مرگخوارا می‌ندازه.
- جمع کنین خودتونو. هنوز تا موفقیت فاصله داریم.
- همین که نظافتچی تو شکم ایوا نمرده هم خودش یه گام رو به جلوس دیگه.

مرگخوار مورد نظر با برق نگاه بلاتریکس آب می‌شه و تو زمین فرو می‌ره و از طبقه پایین وزارتخونه سر در میاره. متاسفانه طرف مرگخوار بود و محفلی نبود تا جمله معروف "یک محفلی کم‌تر زندگی بهتر" رو صفحه نمایش داده بشه.

ارکو نگاهشو از مرگخوار آب شده برمی‌داره و به ایوا می‌ندازه.
- الان وقتشه نظافت‌چیو تف کنی. زود باش تف کن تا کارو یکسره کنیم!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1400/4/26 21:37:26
ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1400/4/27 2:37:03
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: جمعه 25 تیر 1400 00:37
تاریخ عضویت: 1400/04/23
تولد نقش: 1400/04/24
آخرین ورود: یکشنبه 2 آبان 1400 17:22
از: بغل ریش بابا دامبلدور!
پست‌ها: 80
آفلاین
-باشد!
ایوا این را گفت و او را یک لقمه چپ کرد!
مرگخواران با تعجب به آن نگاه کردند...
-آفرین ایوا!
ایوا که از این تعریف بلاتریکس نسبتا خوشش آمده بود، سرخ شد و گفت:
-ممنون بلا جان!
-کککومممممک، کککککومممممک!
-صدای چیه؟
یکی از مرگخواران با ترس گفت:
-فکر کنم از شکم ایواست!
او درست فکر می کرد! وقتی بلا نگاه کرد دید شکم دارد می گوید:
-کوووممککککک، ککککووووومممممک!
و بعد بلا گفت:
-شکم داره صحبت می کنه!
-نه بلا، احتملا همون کسیه که ایوا خورد!
-رو حرف من نه آوردی؟! حالا می کشمت، کروشیوووووو!
و بعد از آن، همه فقط خاکستر های قرمز رنگ او را دیدند!
-آخ! بلا شکمم خیلی درد می کنه، انگار یکی از درون داره لگد می زنه!
بلا کمی که بعد از این حرف ایوا فکر کرد، دید صحبت آن مرگخوار بخت برگشته درست بوده است و پس از این فکر، گفت:
-بله، اون مرد هنوز زنده است!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: چهارشنبه 23 تیر 1400 20:36
تاریخ عضویت: 1400/03/18
تولد نقش: 1400/03/19
آخرین ورود: جمعه 30 شهریور 1403 10:16
از: پشت سرت
پست‌ها: 146
آفلاین
- احمقیم؟
- کروشیو ! دفعه اخر باشه از من میخوای حرفمو دوبار تکرار کنم! بگیریدش اون نظافتچی از مرلین بی خبرو!

مرگخوار ها خوب میدانستند عصبانیت بلاتریکس چیزی است که باید از آن دوری میکردند. بنابراین همه چوب دستی هایشان را در آوردند و به نظافتچی مذکور حمله کردند.

-من پاشو میگیرم!
- محکم بگیر پیتر ! منم اون پاشو میخور ... چیز میگیرم. گابریل سرشو بگیر تکون نخوره!
- یک درصد فکر کن دست به اون سر چرب و کثیف بزنم!

گابریل یک اسپری الکل از کیفش درآورد. یک نگاه به اسپری یک وجبی اش انداخت و نگاه بعدی را به نظافتچی ای کرد که روی زمین لگد پرانی میکرد تا شاید از دست ایوایی که سعی در گاز گرفتن و خوردن پایش داشت نجات پیدا کند. گابریل سری از روی تاسف تکان داد.
-کثیف تر از این حرفایی!

گابریل یک دبه بزرگ وایتکس که مرلین میداند آن را در کجا قایم کرده بود در اورد و روی موهای نظافتچی خالی کرد.

-آی ... میسوزه! میسوزه!
- یکی از شما نخبه ها دهنشو بگیره با این وضع داد و بیدادی که راه انداختید الان کل وزارتخونه اینجا جمع میشه!

ملانی از پشت جمعیت آرام جلو آمد و قرص کوچکی را در دهان نظافتچی که اشک از چشمانش روان بود و دود از موهای سوخته اش بلند میشد انداخت. نظافتچی ساکت شد.

- مرد؟
-نه پیتر! خوابید فعل مناسب تریه!
- حالا باید اینو چیکارش کنیم؟ اگه بیدار شه میره همه رو خبر میکنه.
-بخوریمش؟

مرگخواران به ایوا زل زدند.

-شایدم ایده بدی نباشه ها!
- کروشیو ! اینجا هیچ کس جز من حق ایده دادن نداره! ایوا! درسته بخورش! بجویی میدم شب نجینی جوییده شدت رو بخوره!

بلاتریکس نگاهی عاقل اندر سفیه به مرگخواران انداخت.
- نقشه سادست! یه جوری برمیگردیم بالا جارو رو میذاریم تو اتاق وزارت. ایوا این یارو رو بالا میاره. حافظش رو دستکاری میکنیم تا فکر کنه خودش وزیرو کشته بعدم فرار میکنیم میریم بیرون. سوال؟

مرگخواران میدانستند نقشه به این سادگی که بلاتریکس ادعا میکرد نیست. برگشتن طبقه ی بالا و استفاده از جادو در وزارتخانه چیزی نبود که بتوانند بدون خبر شدن نگهبانان انجامش بدهند اما این را هم میدانستند که سوال پرسیدن مساوی است با کروشیو خوردن. پس به آرامی سرشان را تکان دادند.

-ایوا بخورش!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط جیسون سوان در 1400/4/23 20:39:20
ویرایش شده توسط جیسون سوان در 1400/4/23 20:41:52
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: چهارشنبه 23 تیر 1400 19:56
تاریخ عضویت: 1400/02/28
تولد نقش: 1400/02/31
آخرین ورود: جمعه 3 مرداد 1404 13:26
از: شما بعیده!
پست‌ها: 257
آفلاین
- ما که زاغ نداریم!
- اره زاغی نیست که تازه بخواد سیاهم باشه!
- عه! میخوایم زاغ بخریم؟ میشه آبی باشه؟
- نه زرد بهتره!
- لینی! نه ما زاغ داریم نه اون چوب نداره...پس دقیقا چطور داشته زاغ سیاه ما رو با چوب می زده؟
- اون فقط یه تی داره.
- اونم یه تی خیلیی کثیف!
گابریل همانطور که با انزجار به تی نظافتچی نگاه می کرد، چمدان بزرگش را باز کرد مرگخواران شاهد چیز های موجود در کیف اداری گابریل که عبارت بودند از:
الکل هایی که به ترتیب از یک تا صد درصد مرتب شده بودند، دو وایتکس بزرگ متقارن که به صورت خیلی متقارن کنار هم قرار گرفته بودند، چند دسته تی بسیار تمیز که از بزرگ به کوچک که خیلی مرتب چیده شده بودند و چند دستمال تنظیف رنگی رنگی که مرتب تا شده و در چمدان قرار داده شده بودند.

گاربیل بلندترین دسته تی را از کیف مشکی اش در آورد و آن را به نظافتچی داد.
- بیا عزیزم،این تمیزه!

نظافتچی با تعجب تی را از گابریل گرفت و خواست فرار کند که ناگهان بلاتریکس که به تازگی موفق شده بود خودش را از زیر ماکسیم که از کرفس های رکسان خورده و چاق تر شده بود بیرون بکشد، جیغ کشید:
- ماکسیم! چطور جرعت میکنی روی من بیفتی؟کروشیو!
و رو به مرگخواران برگشت.

- احمقا! زاغ سیامونو چوب میزنه یه اصطلاحه! یعنی داشته ما رو می پاییده! یعنی الانه که بره به مامورا بگه! اخه شما چرا انقدر احمقین؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط لوسی ویزلی در 1400/4/23 21:30:46

احتمالات مختلفی محتمله!
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: چهارشنبه 23 تیر 1400 17:41
تاریخ عضویت: 1388/03/30
تولد نقش: 1388/03/30
آخرین ورود: جمعه 25 خرداد 1403 19:05
از: رو شونه‌های ارباب!
پست‌ها: 5458
آفلاین
- آممم من یه سوالی دارم.

سر مرگخوارا به قدری گرم بیدار کردن مایکل بود که متوجه حرف لینی نمی‌شن.

- هی؟ با شمام دوستان.

لینی اکثر مواقع صدا داشت و تصویر نداشت. ولی الان از مواقعی بود که جفتش در دسترس نبود. پس تمام انرژیشو جمع می‌کنه تا بلندترین صدایی که از حلق ریزش می‌تونست خارج بشه رو تولید کنه.
- وزیرتون داره صحبت می‌کنه‌ها! گوش کنین به من!

مرگخوارا دست از سر مایکل که به بلند شدنش معترض بود برمی‌دارن و به جارو که همچنان لینی داخلش جا خوش کرده بود زل می‌زنن.
- جوگیر شدی تو؟
- فقط داری ادای وزیرو در میاریا.
- وزیر نیستی خب؟
- پس بیخودی سر ما داد نزن.

لینی که می‌بینه بحث به حاشیه رونده شده، سوال اصلیش رو مطرح می‌کنه.
- سوال من اینه که اصن چرا باید بخوایم مایکلو بیدار کنیم؟

مرگخوارا که شوکه شده بودن نگاهی به هم می‌ندازن.
- پس باید چی کار می‌کردیم؟
- اون نظافت‌چی رو بگیرین که زاغ سیاهمونو چوب می‌زد!

به محض شنیدن این دیالوگ، توجه مرگخوارا به نظافت‌چی جلب می‌شه که به سختی خودشو از زیر آوار مرگخوارا نجات داده بود و پاورچین پاورچین قصد خروج از اونجا رو داشت...

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: شنبه 19 تیر 1400 14:56
تاریخ عضویت: 1400/01/23
تولد نقش: 1400/01/25
آخرین ورود: چهارشنبه 15 دی 1400 12:45
پست‌ها: 66
آفلاین
مایکل رابینسون هم وقتی که صدا را شنید سریع به طبقه پایین رفت عین همیشه به همه سلام کردم.

اما این دفعه بلا در پاسخ به سلامش یک کروشیو زد و مایکل. رابینسون در نهایت ادب و احترام گفت:

-مرلین یارتان!

و بعد غش کرد.

مرگخوار تلاش به بیدار کردن او کردند اما او بیدار نشد اما آنها می دانستند در یک صورت حتما بیدار می شود و آن راه هم دوش وایتکس گابریل بود!

گابریل را صدا و با بشکه وایتکس آمد. او گفت:

-خب مایکل! الان با دوش وایتکس من بیدار میشی!

و بعد دوش وایتکس را بر روی سرش خالی کرد و طبق حدس همه بیدار شد و گفت:

-چرا با دوش وایتکس بیدارم کردین؟

-چون می دونستیم حتما بیدار میشی!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: پنجشنبه 17 تیر 1400 09:40
تاریخ عضویت: 1399/07/28
تولد نقش: 1399/07/30
آخرین ورود: شنبه 31 شهریور 1403 14:25
از: زیر زمین
پست‌ها: 454
آفلاین
- مارا دید و کوفت! اینطوری که بدبختیم!

بلاتریکس، کروشیوی عظیمی، روانه مرگخوار مذکوری که جوابش را داده بود، کرد.
- از به بعد هر کی بخواد اینطوری جواب منو بده یه کروشیو هدیه میگیره.خب... یه کاری کنین!

مرگخواران، از ترس یخ کرده، و برای یافتن یک ایده، به هم نگاه میکردند.

- همش من باید کاری انجام بدم؟

طبق تهدید بلاتریکس، نظر دهی، جایز نبود.
- دو دقیقه سکوت!

با اینکه، همه از استرس دیگر در مرز سکته بودند، به حرف بلاتریکس گوش کرده، و روی زمین ولو شدند. ولو شدن گروهی چاق همان و شکستن زمین زیر پایشان، همان. زمین سوراخ شد و گله ی بزرگ مرگخواران، به طبقه پایین، سقوط کردند و روی نطافتچی بدبختی که داشت زاغ سیاه آنها را چوب میزد، فرود آمدند.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: چهارشنبه 16 تیر 1400 14:42
تاریخ عضویت: 1400/03/12
تولد نقش: 1400/03/20
آخرین ورود: شنبه 21 مهر 1403 09:01
پست‌ها: 128
آفلاین
- آره آره من خوبم . فقط ..خب ...چیزه ..حساسیت دارم به .. اوم.. به ..گرد و خاک . آره ! به گرد و خاک حساسیت دارم چون می رن تو موهام و تار های صوتی ام را تغییر می دهند و .. آره دیگه .. یک همچین چیزی.

لینی برای واقعی تر کردن موضوع ادامه داد : و دستور می دم همه جا را تمیز تمیز کنید تا حساسیت نداشته باشم. از ساختمون وزارت شروع کنید.

مأموران پس از تکان دادن سرشان برای جارو رفتند.

- آخیش ! بخیر گدشت . پیتر تو هم نباید جارو را تکان می دادی . نزدیک بود لو بریم . از نظرم باید باید بفرستیمش پیش مأمورا تا اونم ساختمون را تمیز کنه .

پیتر پس از نگاه زشتی به لینی گفت : امکان نداره این کارو بکنم . تقصیر تو بود ! چرا عطسه کردی؟

- مگه میتونم انتخاب کنم کی عطسه کنم؟ .

- آره.

- چی ؟ یعنی تو میتونی ؟ بذار ببینیم.

لحطه ای بعد کپه ای خاک بر روی پیتر فرود آمد.

- وای چی کار می کنی ؟ واقعا که !

-یک لحظه ساکت باشید


پیتر و لینی ساکت شدند و به بلاتریکس نگاه کردند که با عصبانیت به مرگخواران نگاه می کرد.

- فکر میکنم یک چیزی پشت اون اتاقک دیدم .

-چی بود؟
- وای نه!
-مأمور بود؟

بلاتریکس جواب داد : آره. فکرکنم ما را دید.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط آلانیس شپلی در 1400/4/17 13:22:32
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟