ایوا بهت زده به اطراف زل زد ، امّا به جای کتی و لینی با چند مرگخوار عصبانی رو به رو شد .
او همان طور که با سردرگمی مردمک چشمانش را به طرف مرگخواران می چرخواند ، دید که یکی از آنها نامه ای که لینی ، محض احتیاط قبل از بلعیده شدن توسط او نوشته بود را ، به سمتش گرفته .
- قرار بود عادت آدم خواری رو ترک کنی !
- به این فکر نکردی ، چقدر طول می کشه تا این دو تا رو از شکم تو بکشیم بیرون ؟
ایوا تازه یادش آمد دو نفر به نام کتی و لینی اکنون دارند در شکمش پیچ و تاب می خورند .
- ببینین ! شما دارین یه ذرّه زود قضاوت می کنین.
اما مرگخواران گوششان بدهکار نبود ، از همان لحظه به دستور بلاتریکس جماعتی داشتند به طرف ایوا می رفتند تا عملیات خارج نمودن دو مرگخوار را به انجام برسانند .
ایوا عقب نشینی را ترجیح داد ؛ امّا درحالی که عقب عقب می رفت ، یک دیوار از نا کجا آباد پشتش سبز شد و او محکم با آن برخورد کرد .
خلاصه اینکه در چشم به هم زدنی دونفر فک ایوا را باز نگه داشته بودند و یک نفر هم داشت دست خود را آماده می کرد ، که آن را درون حلقش فرو کند .
- برین کنار !
این صدای هکتوری بود که با کاسه ای در دست به طرف ایوا می آمد .
همه از سر راه هکتور کنار رفتند و ایوا را با وحشتش تنها گذاشتند .
آیا دیدن چهره عصبانی مرگخواران به اندازه کافی ترسناک نبود که میبایست سر و کله هکتور با آن معجون حال بهم زنش پیدا شود ؟
خودش بود حال بهم زل !
همین که هکتور کاسه را زیر دماغ ایوا گرفت ، یکدفعه چهره رنگ پریده الکساندرا به سبز لجنی تغییر رنگ داد ( اصلا دیدن چهره ایوا در آن حالت به خودی خود باعث ایجاد حالت تهوع می شد ) و دو عدد مرگخوار را به همراه یک عدد گیاه لرد مانند ، بالا آورد .
- واااااااااااااااااای !
این صدای جماعت مرگخوار بود ، که همزمان نشان دهنده ی این حالات بود : ، تعجب ، بهت ، عصبانیت و جمله ی وای به حالت .
میان لب گزیدن ها و چشم غره رفتن های مرگخواران، بلا فریاد کشید :
- پس تمام این مدت که ما داشتیم مثل بدبخت بیچاره ها دنبال گیاه می گشتیم ، تو داشتی از خوردنش لذت میبردی ؟؟؟؟؟؟
چیزی نمانده بود جنازه ایوا روی زمین پخش شود ، که لینی و کتی او را عقب کشیدند .
- اممم حتما برای این کارش دلیلی داشته دیگه ، بزارین ما یه ذره باهاش مذاکره کنیم .
و در حالی که سعی داشتند بزاق دهان ایوا را از روی لباس هایشان پاک کنند ، او را از جمعی که با چشم غره هایشان بدرقه راهش بودند بیرون کشیدند .
- چی شد ؟ مگه قرار نبود چوبدستی لرد رو برامون بیاری ، پس این چیه ؟
انگار صدای لینی هم به اندازه صدای مرگخواران عصبانی بود .
- توهمیه یا واقعی ؟
کتی که به جای ایوا سعی داشت عاقل به نظر برسد ، دست به سینه روبهرو ی او ایستاده بود .
- توهمیه ، البته فکر کنم .
- خب چرا الان بجای چوب دستی توهمیه ارباب ، باید یه گیاه توهمی روبهرومون باشه ؟
- یه کم فکر کن لینی ! می تونیم بعد از خوابوندن همهمه مرگخوارا ؛ گیاه اصلی رو پیدا و سربهنیست کنیم ، ببین به نظرت این می تونه حرف بزنه و در خواست های عجیب غریب کنه ؟
و به گیاه لزج کنار مرگخواران اشاره کرد .
من به جای کتی و لینی جوابتان را می دهم ، شک نداشته باشید : نمی توانست !
- فکر بدی نیست ، اما دردسر داره .
داشت ، اما دردسرش از دردسر کش رفتن چوبدستی لرد که بیش تر نبود ، بود ؟
با صدای سرفه بلاتریکس به جلسه شان خاتمه دادند و به سوی دیار غربت ، اهم نه منظورم همون جمع مرگخواران بود ، رهسپار شدند .
ایوا : ببخشید دیگه ، مم من وقتی تو هپروتم اختیار اعمالم دست خودم نیست ؛ اص اصلاً ، اصلاً تقسیر هکتوره ، معجوناش خیلی توهم زان .
چشم غره ها از روی ایوا برداشته شدند و به طرف هکتور چرخیدند . ( ناگفته نماند که سرشان هم کمی گیج رفت)
اما خب ، قبل از این که شروع به سین جین کردن هکتور کنند ، اسکورپیوس صدایشان زد :
- بیاین گیاه رو چک کنین ، اگه یه برگ از ساقه ی این کم بشه ارباب پدرمون رو در میاره !
مرگخواران نگاهی با مفهومه : بعداً به حسابت می رسیم - حوالی هکتور کردند و نگاهشان را به طرف گیاه چرخواندند . ( که این نگاه ها هم سرشان گیج رفت البته )
وسط ظهر ، همون جایی که دلبر خونه دارهگیاه اصلی ، حوصله اش داشت قُلقُل می کرد و الان بود که سر برود .
با برگ هایش شبنم روی پیشانی اش را پاک کرد ( البته اگر گیاه ها هم پیشانی داشته باشند ) ، اگر کمی دیگر جلوی نور مستقیم آفتاب می ایستاد ، بدون نیاز به زحمت کتی ، ایوا و لینی ، خود به خود جزقاله می شد ؛
پس درون خانه ریدل ها رفت تا سر و گوشی آب بدهد . ( البته اگر گیاه ها هم سر و گوش داشته باشند )
وقتی به گلخانه رسید ، مرگخواران را دید که دور گیاهی جمع شده بودند و آثار و وقایع جرمی را پاک می کردند ، البته که خودش هم نمی دانست چه جرمی !
او از عصبانیت قرمز شده بود ، ( البته اگر گیاه ها هم قرمز شوند ) مرگخواران خائن حق نداشتند به گیاهی غیر از او توجه نشان دهند !
او می بایست یک درس درست حسابی به گیاه تقلبی می داد .
بعد از اینکه آنقدر صبر کرد تا زیر گلدانش علف سبز شد ، مرگخواران بالاخره از اطراف گیاه پراکنده شدند .
او فرصت این را پیدا کرد بود که یک گوشمالی حسابی به گیاه بدهد .
- هی متقلب ، اگه جرعت داری بیا جلو !
گیاه توهمی به سمت صدا برگشت .
یک دفعه با دیدن او چشمان گیاه لرد قلب قلبی شد و تصویر گیاه توهمی با سرعت آهسته و پس زمینه صورتی برای او نمایش داده شد .
در روایاتی آمده ، از آن لحظه به بعد بود که گیاه لرد به عشق در نگاه اول اعتقاد پیدا کرد .
خواستن توانستن است.