فلش خیلی بک-یک بعد از ظهر کسل کننده در نشیمن خانه ریدلروح دالاهوف مانند مجسمه کنج دیوار ایستاده بود.
دختری به نام لینی توپی را به دیوار مقابل می کوبید و دوباره آن را در هوا می گرفت.
ایوان مخوف انگشتش را درون حدقه ی خالی چشمانش فرو می کرد و داخل آن را می خاراند(ایوان منت سرت گذاشتم و نگفتم دماغ)
مورفین می کوشید طرز استفاده از منقل را به مکنر پیر نشان دهد
تریلانی چای را در نعلبکی های روی فریم عینکش می نوشید
ویزلی کوچ...
(اه....خفه شو دیگه راوی! خسته مون کردی)بله....همه به کاری مشغول اما صدایی از دیوار بیرون می آمد، از آنان بیرون نمی آمد.
تریلانی کع گویی سکوت بیشتر از این نابودش میکرد گفت:
- لرد سیاه دچار یک بیماری موقتی اما قوی به نام پارانویا ش....
کروی پسر انگار نه انگار که کس دیگری در حال صحبت بود با جدیت گفت:
- ما باید یه فکر جدی در باره ی رفتار چند روز اخیر لرد بکنیم؛طلسم های کم قدرت،سردرد های عصرگاهی،فراموش کردن اسم چند تا از ماها،خستگی،خطا رفتن نفرین ها؛این ها چیزهایی نیست که از لرد سر بزنه!
و سیبیل:
- من که میگم لرد پارانویا گرفته، خو موقتیه و با تحمل میش.....
رودولفوس لسترنج با همان لحن عشق لاتی همیشگیش گفت:
- واس بار دهم بتون میگما! این لرد دیه اون لرد نیس ، دیه توونایی سابقو ندره، نمیدونم ولی شایت حال بهترین وخته که بتونیم از شرش خلاص ....
همسر رودولفوس(بلاتریکس) به محض شنیدن این حرف جیغی بلند کشید و گفت:
- دهنتو آب بکش الوات کثیف....من نمیذارم کسی پشت محبوب من صفحه بذاره و این طور زر زر کنه!
رودولفوس که از شنیدن چنین حرفی از همسرش در جمع یک مشت غریبه بسیار عصبی شده بود با دندان قروچه ای محسوس گفت:
- ساکت شو ضعیفه! اگ همون اول دوتا پش دست به تو دهنت زده بودم این قد شاخ نمیشدی واس ما!هی زکی رودولف.... هی زکی!
طبق معمول همیشه که در چنین مواقع بحرانی ملت مرگخوار دست به دامان اسنیپ میشدند این بار خود اسنیپ پا در میانی کرد و گفت:
- مشکل خود ماییم که باعث شدیم لرد اینطور بشه...؟؟؟وکیلی تو این یکی دو ماه چند تا از ما دعوای خونوادگی داشتیم؟دعوای چند تا از ما به خونه ی ریدل هم کشیده شده؟این تفرقه ی بین ما باعث ایجاد یک رفتار خاص در وجود لرد شده که من به جرئت میتونم بگم برای لرد مثل بیماریه! درواقع....
ایوان که تا الان بر خلاف عادتش چیزی نگفته بود گفت:
- سوروس...باشه بابا میدونیم بلدی، میدونیم با سوادی، فقط بگو چی شده!
و سوروس ادامه داد:
- این حس لرد نوعی دل سوزی نسبت به ماهاس و همه ی رفتار های اخیرشون به دلیل بروز همین حسه س!
این بار همه یکباره فریاد زدند:
-
چیکار باید بکنیم؟سوروس جواب داد:
- لرد بین ما احساس غربت می کنه! دعوای خونوادگی خیلی از ماها باعث شده که لرد فکر کنه داره از درجه ی فرمانبرداری ما کم میشه، فکر میکنه داریم به قولی که اول کارمون دادیم خیانت می کنیم! و برای لرد دو احساس به وجود اومده. یکی دلسوزی و دیگری عصبانیت بی اندازه....و به خاطر همین احتمالا مأموریت هایی به ما خواهد داد که ریسکش خیلی بالاس! وزیر...آهای وزیر، تا الان مأموریتی به کسی داده؟
وزیر دیگر با دهانی پر(وزیر همیشه دور و بر یخچال پرسه می زند) جواب داد:
- آره....به اسکور گفته در صورت رفت دراکو به محفل اون رو بکشه
- چــــــــــــــــی؟ دراکو رو بکشه؟؟؟؟؟؟
و همهمه ای در سالن بوجود آمد
و وزیر گفت:
- نترسین بابا! خود دراکو گفت فقط برای رام کردن آستوریا یه همچین حرفی زده.
و سوروس دوباره گفت:
- بفرمایین....دیدین چی گفتم؟.....تنها راه در آوردن لرد از این حالات اینه که لرد رو ترغیب کنیم که کسی رو که از نظر قدرت و توانایی و جذبه هم پایه ی خودشه رو یه مدت بیاره پیش خودش.
ملت مرگخوار:
و سوروس:
- و اون فرد ، کسی نیست جز....گلرت گریندل والد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فلش یه کوشولو بکمرگخواران پس از ریخته شدن خون های بسیار توانستند لرد را مجاب کنند تا از گریندل والد برای مدتی دعوت کند تا به خانه ریدل بیاید.
لرد در جاده منتهی به نورمنگارد فرود آمد اما کمی جلو تر از تابلویی که روی آن نوشته شده بود:
محدوده ی نورمنگارد توسط قدرتمند ترین طلسم های ناتوان کننده پشتیبانی می شود.( در اینجا راوی از گفتن زمزمه های لرد در تنهایی خودش و طی طریق معذور است)
لرد پس از رسیدن به ساختمان نورمنگارد چوبدستیش را درآورد تا قفل بزرگ در را باز کند اما به محض اراده به اجرای طلسم، نور آبی شدیدی از دسته ی چوبدستی خارج شد و چوبدستی لرزشی کرد و انگار خاموش شد.
در همان لحظه پیر بلند قد ترسناکی فریاد زد:
- کچل بی سواد، چوبدستیت از الان تا هفت روز غیر فعال شد، پس بالاخره تونستی با خودت کنار بیای؟
و ولدمورت با صدای اندک لرزانی گفت:
- گریندل والد....ازت خواهش می کنم....من حوصله ی شوخی رو اصلا ندارم.....یعنی چه که چوبدستیت غیر فعال شد؟...اذیتمون نکن...
خنده ی هولناکی به گوش رسید و گریندل وال به طعنه گفت:
- این همون طلسم خاموشیه....میدونی که؟! پس باید تو این یه هفته با نداشتن چوبدستی کنار بیای....آه ...بالاخره روزی رسید که این کچل مغرور به کسی التماس کنه....به آرزوم رسیدم....چقدر خوبه آلبوس هم این رو بدونه!
لرد سیاه با صدای ترسانی گفت:
- نه گریندل والد...ازت خواهش میکنم نه...آلبوس نه.....اون چیزی نفهمه!
- باشه بابا....شوخی کردم
و اینچنین بود که دو جادوگر مخوف به سمت خانه ی ریدل به پرواز در آمدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فی الحال
درون افکار اسکوربابا اینم که به کلی ما رو مچل کرده، غلطی کردیم اومدیم راه بابامون رو طی کنیم....دو نفر دیگه دعوا می کنن این به من میگه برو یکی شون رو بکش ....تازه طرف بابامم هس! ده دقیقه بعد پشیمون میشه و عین فکر خودمون رو بهمون تحویل میده! این یه اتفاقی براش....
و صدای زنگ موبایل اسکور بلند شد:
- مالفوی هستم....بفرمایید.
- از بیمارستان کرامول مزاحمتون میشم....شما با آقای دراکو مالفوی نسبتی دارید؟
- بله...پسرشون هستم....اتفاقی افتاده؟
- پدرشما در طی نزاعی با خانمی به اسم آستوریا گرینگرس در میدان گریمولد دچار ضربه به نخاع گردنی شده و نیاز فوری به عمل داره....
خواهش می کنم به خودتون مسلط باشید آقا!صدای نفس نفس زدن وحالت دستپاچگی اسکور، تماس گیرنده را به وحشت اند اخته بود اما به سرعت برطرف شد.
- و چون عمل پدرتون های ریسکه شما باید تعهد نامه رو امضا کنید!
- پس....پس مادرم کجاس؟
- منظورتون خانم گرینگرسه؟ ایشون دچار شوک عصبی شده و فعلا نمیتونه هیچ کاری بکنه.
اسکور به سرعت گفت:
- آدرس دقیقتون کجاس؟من چند لحظه دیگه می رسم....
ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۲۱ ۱:۵۷:۴۳