هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
-اما ارباب،یادتونه زمانی که کچل بودین هم بعضی ها کچل بودن؟
بلاتریکس لگدی به هوگو زد و گفت:نه ارباب.من به شخصه کچل میکنمشون.فقط...
ایوان لبخند ملیحی به پهنای صورتش زد که باعث شد تعدادی از دندان هایش بریزند. او گفت:این همه مو روی سرتون جا میشه ارباب؟
مورفین حرف ایوان رو تکمیل کرد
-تاژه این همه موی رنگارنگ؟

دالاهوف دستی به سر کچلش زد و گفت:صورتی،سبز لجنی،سرمه ای و بنفش...ارباب،مطمئنید؟
-بله.ارباب مطمئن هست.ارباب میخواد همتا نداشته باشه.مشنگ ها رو هم اگه دم دستتون دیدین کچل کنین.
بلاتنریکس گفت:ققنوس دامبلدور رنگارنگ نبود؟
-اونم کچل میکنیم.
لوسیوس مالفوی که تا جای که میتونست مواظب بود که در دید نارسیسا و لرد ولدمورت قرار نگیرد و رژ لب جادویی ای که ایوان براش زده بود رو پاک کرد.نگاهی به ایوان کرد و چند تا از بیگودی هایی که به سر ظاهرا بی مویش زده بود رو د آورد و گفت:لعنت به هر چی گریمه...

لرد سیاه با بیقراری گفت:خب بلاتریکس،اون موهایی که زمانی به سر مرگخوار ها وصل بود الان کجاست؟
بلاتریکس برای اولین بار ساکت ماند.
-بلاتریکس..
-ارباب...خب من نمیدونستم...اونا رو غیب کردم و خب...



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۱

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین

تمام مرگخواران در شوک ناشی از خبر اربابشان فرو رفتند ، پس از چند ثانیه سکوت با پچ پج مرگخوران شکسته شد .

بلا نیز به سرعت به سمت اتاقش رفت تا تمام نماد های کچلی خوب است و ... را پاک کند و به جایش این نماد ها را بگذارد :

مو = ابهت

ریش = پستی

کچلی=فرمان برداری


در آن طرف ایوان که بغضش تبدیل به هق هق شده بود ، از هوگو پرسید : ارباب از کجا مو میاره ؟

هوگو با کنجکاوی از دافنه پرسید : ارباب از کجا مو میاره ؟

دافنه با بی توجهی شانه ای بالا انداخت و از مورفین پرسید : ارباب از کجا مو میاره ؟

مورفین از آنتونیون پرسید : ارباب اژ کژا مو میاره ؟

آنتون با همون صدای غمگین همیشگیش از بلا پرسید : ارباب از کجا مو میاره ؟

بلا که فرصت مناسبی برای چاپلوسی از لرد پیدا کرده بود ، پرسید : ارباب ای زیبا ترین ، رعنا ترین ، پر ابهت ترین ، مخوف ترین ، ای شما که مرکز تمام کهکشانید ، ای سفید کش ، ای ... :pretty:

پس از پنج دقیقه هنگامی که بالاخره بلا چاپلوسی اش را به دلیل بی توجهی لرد تمام کرد و پرسید: ای بوقی ، بی احساس ،منو نگاه کن ، شما مو از کجا می پیدا می کنید ؟

لرد با چشم غره ای به بلا جواب داد : این که معلومه ، شما هر کدمتون تار های موتونو به ارباب می دین تا کلکسیون موهای زیبای ارباب تکمیل بشه ، البته ...

بلا با اشتیاق پرسید : چی ارباب ؟ :pretty:

لرد جواب داد : از اون جایی که فقط من باید مو داشته باشم شما باید اون سفیدای محفلیرو هم کچل کنین تا هیچ کس مثل ارباب نباشه .



بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۱

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
لوسیوس با نگاه های شکاکانه به ایوان مینگریست و وراندازش میکرد...
ایوان: چیه باور نداری؟ من ده سال تو کار گریم بودم! موهای شگی کار خودمه() باور نداری از استرجس بپرس!
لوسیوس: به روباه گفتن شاهدت کیه گفت دمبم! تازه استرجسم محفلیه اگه ببینمش قبل اینکه ازش سوال بپرسم میفرستمش پیش مرلین!
ایوان: در هر صورت میل خودته! من راه حل و قیمتشو گفتم دیگه خود دانی!
لوسیوس: جهنم و ضرر پولش مهم نیست ولی فقط اگه نارسیسا خوشش نیاد من میدونم و تو! منوتو میکنم تو حلقت!



چند ده متر آنطرف تر - سرتراشی لسترنج

بلاتریکس خوشحال و شاد و خندان اول موهای خودش را تراشید و سپس دانه به دانه موهای مرگخواران را میتراشید و حال کرده بود که
شبیه ارباب محبوبش میشوند...

بلاتریکس: اوووم خب هوگو رو که زدم! مورفینم زدم! دافنه رو هم زدم! کرابم زدم! لوسیوسم به زور زدم! آهان نوبت خودته! بیا جلو ایوان!
ایوان: هه! من که مو ندارم!
بلاتریکس: راس میگی پس تو بیا جلو دالاهوف!
دالاهوف: هه! من تنها فرقم با ایوان اینه که مو دارم! اگه موهای منم بزنی شبیه همین اسکلت میشم! یکیش کمه که بشیم دو تا؟!

بلاتریکس چانه اش را خاراند و به فکر فرو رفت...

ایوان: خب کاری نداره موهای این مرگ گرفته رو بزنید به جاش برای من مو میذاریم که دو تا نشیم!
_ مرگ! ببند!

لرد ولدمورت این را گفت و به همراه مار خوش قد و بالا و سبزش وارد اتاق سر تراشی لسترنج شد و ادامه داد:
_ لازم نکرده تو مو بذاری تو همینی که هست! کچل مادرزادی!

همه زدند زیر خنده و لرد ولدمورت خواند:
_ کچل کچل کلاچه! روغن کله پاچه! اهم اهم ... مـــــــــــــــرگ! همه ساکت شید! باز من به اینا خندیدم!

ایوان که بغض کرده بود تند تند پلک میزد و لرد را نگاه میکرد!

لرد: خوبه تو هم! بغض کرده واسه من مرگخوار خرس گنده! خب منم کچلم! هر کی برات این شعرو خوند تو هم براش بخون:
_ من کچلم تو مو دار! من خوشگلم تو زشتی! اهم اهم... حالا از اینا که بگذریم میخواستم بگم هیشکی حق نداره غیر من اینجا مو بذاره! من اصلا گفتم همتون کچل کنید تا خودم مو بذارم! هیشکی مثل من نمیتونه مو بذاره! حرفم دیگه نباشه! ببندید همتون!



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه دستور داده که همه جادوگرا مثل خودش کچل بشن.برای این کار دو روز مهلت داده.بعضی از مرگخوارا(مثل رودولف)سریعا دستور رو اجرا میکنن.لوسیوس مالفوی نمیتونه از موهاش دل بکنه.سعی میکنه راهی برای منصرف کردن لرد پیدا کنه.بلاتریکس با خوشحال سرگرم تراشیدن موهای مرگخواراس!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هوگو اجبارا روی صندلی جلوی بلا نشست.
-قربون دستت...فقط یه دسته از موهامو بذار بمونه.به یاد گذشته ها.بالاخره باید یه جوری مشخص بشه که من یک ویزلی هستم.

بلا با خوشحالی انبر دستش را تیز کرد.
-یعنی مثل تن تن؟....تازه من اگه یه ویزلی بودم هر راهی رو امتحان میکردم که بقیه این واقعیت شرم آور رو فراموش کنن.تو باید از ارباب ممنون باشی که چنین فرصتی بهت داده.

هوگو با دیدن انبردست ترجیح داد بحث را ادامه ندهد و خودش را به دستان بی رحم سرنوشت سپرد!


اتاق لرد سیاه:

لوسیوس در مقابل لرد زانو زده بود و بدون وقفه حرف میزد.
-اصلا ارباب شما با همین ویژگیتون معروف شدین.اصلا کل ابهت شما به همین سر بی موتونه.همین باعث شده با بقیه فرق داشته باشین و همه بهتون احترام بذارن.:worry:

لرد که سرگرم نوازش نجینی بود اشاره ای به مار غول پیکر کرد.
-چوب دستیشم دم دست نیست دخترم...یه ضربه با دمت بزن تو سر این ملعون که بفهمه تنها تفاوت ارباب با جادوگرای دیگه کچل بودنش نیست.دلیل احترام جامعه جادوگری به ارباب، بسیار عمیقتر از این حرفهاست...

چند دقیقه بعد لوسیوس از اتاق لرد خارج شد.سرش هنوز درد میکرد.
-راضی نمیشه.مجبورم یه راه دیگه رو امتحان کنم...ولی چه راهی!

ایوان روزیه از ناکجا آباد سر راه لوسیوس ظاهر شد.
-راه حلت پیش منه!
-من فقط داشتم فکر میکردم.از کی تا حالا فکر میخونی؟
-اونش مهم نیست...مهم راه حله.تو نمیخوای نارسیسا تو رو کچل ببینه.از دستور ارباب هم که نمیتونی سرپیچی کنی.من یه راه حل ماگلی برات سراغ دارم که حاضرم برات انجامش بدم.البته کمی خرجش زیاده...ماگلا بهش میگن گریم! .




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لوسیوس که موهای افشان و آبشاری اش را در خطر میدید سعی کرد از میان مرگخواران متحدی برای خودش دست و پا کند، برای همین رو به ایوان گفت: ایوان بیچاره. هیچ میدونی اگه همه کچل بشیم اون وقت تو دیگه ورشکست میشی؟ اگه همه ما کچل بشیم دیگه هیچ کس به شامپوهای تو احتیاج نداره. نهایت با یه ذره کف سرمون تمیز میشه. و همون طوری که میدونی من یکی از مشتری های دائم تو بودم. این موها رو باید روزی سه وعده بشورم و هر وعده هم نصف شامپو مصرف میکنم. اینطوری تو ورشکست میشی. بی پول میشی. بدبخت میشی. معتاد میشی بعد میری ور دست مورفین و تازه از اونم معتاد تر میشی و ارباب پرتت میکنه بیرون در نهایت باید بری گوشه جوب بخوابی! من به فکر خودتم ابله!

بلا با خشم نگاهی به ایوان انداخت تا اگر ایوان خواست در تایید حرف های لوسیوس چیزی بگوید شخصا به جای مو کاسه جمجمه اش را جدا کند!
اما ایوان با خوشحالی با انگشت های استخوانی اش روی کاسه سرش ضرب گرفت و گفت: ای بابا لوسیوس. خودت که میدونی، شامپوهای من هیچ وقت کیفیت آنچنانی ای نداشت. واسه همین همیشه اونا رو به هتل ها قالب میکردم! تو هم اگه اینقدر که میگی از شامپوهای من استفاده میکنی احتمالا موهات باید دو برابر چیزی میبوده که الان هست! گرچه بلا این به سر تراشیدن احتیاج نداره. دو هفته دیگه از شامپوهای من استفاده کنه مشکل حله. چنان کله اش صاف میشه که انگار نه انگار از دوره جنینی روی این کله مویی وجود داشته!

هوگو با تاسف دستی به سرش کشید و فکر کرد که اگر موهای نارنجی اش را بتراشد از این به بعد به جای رنگ هویجی موهایش به چه چیزی شناخته میشود؟ برای همین به ایوان گفت: ولی به هر حال مشکل ورشکست شدنت که پا بر جاست! با اون چیکار میکنی؟

ایوان با پوزخند گفت: خب توی این جمجمه که خاک اره نریختن!مغز! مغز خالص. وقتی همه شماها کچل باشین من به جای تولید شامپو، روی تولید صابون زوم میکنم! همین الان هم خیلی از صابون هام رو به هتل ها فروختم. حالا اینقدر بحث متفرقه نکنین. زود باشین بیاین جلو بلا کچلتون کنه!
لوسیوس که دید اوضاع به شدت خرابه هوگو رو با دست به سمت بلا هل میده و میگه: فعلا بیا با هوگو مشغول شو پس!
بعد با عصبانیت روی صندلی نشست و به دنبال راهی برای فرار کردن از این طرح شد.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
بلاتریکس با شوق و ذوق گفت:کی؟کی میخواد اولین نفر باشه؟لوسیوس عزیزم!تو میوای امتحان کنی؟
لوسیوس مالفوی نگاهی به تیغه ی برنده ی انبر دست! بلاتریکس انداخت و با عجله چند قدمی از بلاتریکس دور شد.آنتونین آب دهنش رو قورت داد و زمزمه کرد:نه.ممنون.

نارسیسا با تنفر گفت:بلاتریکس!تو که واقعا نمیخوای همه ی مردا اینجوری بشن؟باید هر چه زودتر یه راهی پیدا کنیم.
بلا لبخندی زد و دندان های درشت و سیاهش معلوم شد.بعد به طرف مورفین اشاره کرد و گفت:بیا!
مورف با ترس و لرز گفت:چرا من؟
بلاتریکس دست مورفین رو گرفت و در عرض چند ثانیه گرد و خاکی به پا شد و مورفینی که از اون گرد و خاک بیرون اومد دیگه شباهتی به مورفین قبل نداشت.بلاتریکس با تنفر موهای مورفین که روی زمین ریخته شده بود رو غیب کرد و گفت:بعدی.راستی مورفین!با تخفیف اگه حساب کنم...میشه 99 گالیون و 20 سیکل.
مورفین با لرزشی بیشتر از قبل گفت:چی؟از دایی ارباب پول میگیری؟از دایی ارباب؟دقیقا بگو چجوری حساب کردی؟
-خب برای انتخاب کردن تو و منتظر نشدنت یه 10 گالیونی گرفتم.برای مخلفات هم 50 گالیون.آۀخر سر یه برش و اینا هم که داشت شد 93 گالیون.کلی بت تخفیف دادم.
مورفین گفت:باشه.

این را گفت و 99 گالیون رو به بلاتریکس داد و گفت:کی میخواد بعدی باشه؟
نگاهی به بلاتریکس کرد و گفت:یادت باشه!نصف!نصف.
بعد به طرف لوسیوس مالفوی اشاره کرد.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۱

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
صبح روز بعد سر صف!!!

ایوان خط کش چوبیش را به میله های کنار در کوبید و فریاد کشید:آنتونین صاف وایسا.لودو الان ارباب میاد.اون کلاه مسخره رو از رو سرت وردار.دافنه تو تو صف مرگخوارا چیکار میکنی؟برو بیرون!:vay:
با وارد شدن لرد سیاه ایوان ساکت شد و تعظیم کرد.همه مرگخوارا همزمان با ایوان تعظیم کردند.
لرد:میتونین بلند شین.هوم.چهره هاتون امروز درخشانتر شده.آفرین رودولف.فورا دستور ارباب رو اجرا کردی.کلاهتو ور دار ببینم لودو...هوم...خوب نیست!من گفتم سرتون باید کاملا صاف و صیقلی بشه.اون چه مدلیه به موهات دادی هوگو؟همه اون نارنجیا باید تراشیده بشن، و شما لوسیوس!موهای بلند و زیباتون با وزش باد داره موج میخوره و روی اعصاب ارباب دوی با مانع میره.

لوسیوس از صف خارج شد:ارباب منو ببخشید.ولی میخواستم بهتون بگم فکر نمیکنین اینجوری همه شبیه شما میشن و ابهتتون از بین میره؟
لرد:نخیر.فکر نمیکنم!
لوسیوس:فکر نمیکنین اینجوری ممکنه انرژی بیشتری به مغز ما برسه و فکر کودتا به سرمون بزنه؟
لرد:نخیر.فکر نمیکنم.شما از این جراتا ندارین.
لوسیوس تعظیمی کرد و مجددا وارد صف شد:بیخیال نمیشه.باید یه فکری بکنم!
لرد بعد از اینکه مطمئن شد به اندازه کافی ترس و واهمه در دل یارانش ایجاد کرده به دفترش بازگشت.ایوان روزیه که مویی در سر نداشت و خیالش راحت بود سخنرانی نیمه تمامش را ادامه داد.
لرد:میدونین که مهلتتون دو روزه.ارباب اونقدر فهیم و دلرحم هستن که به شما فرصت خداحافظی با موهاتونو دارن.میتونین این دو روز رو در کنار هم بگذرونین.از خاطراتتون بگین.از لحظه هایی که با هم بودین.از شانه هایی که در کنار هم شکستین.از شامپوهایی که استفاده کردین.از لحظه هایی که مجبور شدین از هم جدا بشین.صبحهایی که از خواب بیدار شدین و یک تار از اونها رو روی بالشتون کشف کردین و به یادش اشکی ریختین...
ایوان که از شدت جوگیری چشمانش را بسته بود آنها را باز کرد و دید نه صفی باقی مانده و نه مرگخواری.همه سر پستهایشان رفته بودند.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۱/۷/۶ ۲۳:۵۳:۱۹

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
بلاتریکس با سرعت مخالفت کرد.
-چه نقشه ای؟میخوای برای ارباب نقش بکشی؟تو..چطور جرئت میکنی؟

نارسیسا نگاهی به بلا کرد و گفت:اما..

بلاتریکس بی توجهد به او لوسیوس مالفوی رو بر انداز کرد.
-باید از روی جنازم رد بشین.

سیسی نالید:اما...

لوسیوس گفت:اگه لازم باشه؛این کار رو هم میکنیم.

رودولف در رو باز کرد و رو به چهره های متعجب مرگخواران نگاهی کرد و نیشخندی زد:ببخشید که جمع دوستانه و گرمتونو خراب کردم.

بلاتریکس زمزمه کرد:رودولف،تو چی کار کردی؟
لوسیوس جلو اومد و دستی به سر کچل رودولف کشید و گفت:یعنی این عاقبت منه؟
نارسیسا دست شوهرش رو فشار داد و گفت:نه.تو اینجوری نمیشی.من اینو بهت قول میدم.

بلاتریکس به بغل رودولف پرید.
-عاشقتم...

چشم های رودولف برقی شیطانی زد.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


-حالا چیکار کنم؟خب برای من خیلی مهمه!

لوسیوس مالفوی بعد از گفتن این جمله مشتش را روی میز کوبید و با عصبانیت روی صندلیش نشست.نارسیسا قصد داشت او را آرام کند، ولی نمیدانستی چطور!
-آروم باش...شاید یه راه حلی پیدا بشه.اصلاشاید تو اشتباه متوجه شدی.گفتی همه مرگخوارا؟یعنی منم؟:worry:

لوسیوس با همان حالت کلافه جواب داد:
-نه...فقط جادوگرا.با ساحره ها کاری نداره.من نمیفهمم.دلیل این کارا چیه؟اصلا این پیشنهاد کی بوده.این دستور چه فایده ای داره؟همه جادوگرای مرگخوار باید کچل بشن...چرا خب؟مگه ما چمنیم که همه یکدست باشیم؟

نارسیسا نفس راحتی کشید.بلاتریکس که ساکت و آرام در فاصله نسبتا زیادی از لوسیوس نشسته بود لبخندی زد.
-اتفاقا دستور خیلی خوبیه.چه معنی داره ارباب کچل باشه و جنابعالی با این موهای بلند دلشونو بسوزونین؟من که خیلی خوشحالم.حتی حاضرم شخصا ترتیب موهای تو رو...

با نگاه خشمگین لوسیوس بلا ساکت شد.ولی لبخند موذیانه اش همچنان روی لبهایش بود.لوسیوس به وضوح از حضور این مهمان ناخوانده در خانه اش ناراضی بود.
-ظاهرا زیاد نگران رودولف نیستی.ارباب دو روز مهلت داده.بعد از اون تک تک مرگخوارا رو بررسی میکنه که حتی یک تار مو هم نداشته باشن.اون موقع میخوام ببینم شوهرت چه شکلی شده.

بلاتریکس با بی تفاوتی شانه هایش را بالا انداخت.
-برام اهمیتی نداره.ارباب هم مو ندارن...ولی ببین چقدر جذاب و زیبا هستن!

لوسیوس از جایش بلند شد.قدم زنان بطرف آینه بزرگ روی دیوار رفت.دستی به موهایش کشید.
-باید یه کاری کنم...باید منصرفش کنم!





Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱:۵۰ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۰

پرسیوال دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۱ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۵۱ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از این همه ریش خسته شدم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
فلش خیلی بک-یک بعد از ظهر کسل کننده در نشیمن خانه ریدل

روح دالاهوف مانند مجسمه کنج دیوار ایستاده بود.

دختری به نام لینی توپی را به دیوار مقابل می کوبید و دوباره آن را در هوا می گرفت.

ایوان مخوف انگشتش را درون حدقه ی خالی چشمانش فرو می کرد و داخل آن را می خاراند(ایوان منت سرت گذاشتم و نگفتم دماغ)

مورفین می کوشید طرز استفاده از منقل را به مکنر پیر نشان دهد

تریلانی چای را در نعلبکی های روی فریم عینکش می نوشید

ویزلی کوچ... (اه....خفه شو دیگه راوی! خسته مون کردی)

بله....همه به کاری مشغول اما صدایی از دیوار بیرون می آمد، از آنان بیرون نمی آمد.

تریلانی کع گویی سکوت بیشتر از این نابودش میکرد گفت:
- لرد سیاه دچار یک بیماری موقتی اما قوی به نام پارانویا ش....

کروی پسر انگار نه انگار که کس دیگری در حال صحبت بود با جدیت گفت:
- ما باید یه فکر جدی در باره ی رفتار چند روز اخیر لرد بکنیم؛طلسم های کم قدرت،سردرد های عصرگاهی،فراموش کردن اسم چند تا از ماها،خستگی،خطا رفتن نفرین ها؛این ها چیزهایی نیست که از لرد سر بزنه!

و سیبیل:
- من که میگم لرد پارانویا گرفته، خو موقتیه و با تحمل میش.....

رودولفوس لسترنج با همان لحن عشق لاتی همیشگیش گفت:
- واس بار دهم بتون میگما! این لرد دیه اون لرد نیس ، دیه توونایی سابقو ندره، نمیدونم ولی شایت حال بهترین وخته که بتونیم از شرش خلاص ....

همسر رودولفوس(بلاتریکس) به محض شنیدن این حرف جیغی بلند کشید و گفت:
- دهنتو آب بکش الوات کثیف....من نمیذارم کسی پشت محبوب من صفحه بذاره و این طور زر زر کنه!

رودولفوس که از شنیدن چنین حرفی از همسرش در جمع یک مشت غریبه بسیار عصبی شده بود با دندان قروچه ای محسوس گفت:
- ساکت شو ضعیفه! اگ همون اول دوتا پش دست به تو دهنت زده بودم این قد شاخ نمیشدی واس ما!هی زکی رودولف.... هی زکی!

طبق معمول همیشه که در چنین مواقع بحرانی ملت مرگخوار دست به دامان اسنیپ میشدند این بار خود اسنیپ پا در میانی کرد و گفت:
- مشکل خود ماییم که باعث شدیم لرد اینطور بشه...؟؟؟وکیلی تو این یکی دو ماه چند تا از ما دعوای خونوادگی داشتیم؟دعوای چند تا از ما به خونه ی ریدل هم کشیده شده؟این تفرقه ی بین ما باعث ایجاد یک رفتار خاص در وجود لرد شده که من به جرئت میتونم بگم برای لرد مثل بیماریه! درواقع....

ایوان که تا الان بر خلاف عادتش چیزی نگفته بود گفت:
- سوروس...باشه بابا میدونیم بلدی، میدونیم با سوادی، فقط بگو چی شده!

و سوروس ادامه داد:
- این حس لرد نوعی دل سوزی نسبت به ماهاس و همه ی رفتار های اخیرشون به دلیل بروز همین حسه س!

این بار همه یکباره فریاد زدند:
- چیکار باید بکنیم؟

سوروس جواب داد:
- لرد بین ما احساس غربت می کنه! دعوای خونوادگی خیلی از ماها باعث شده که لرد فکر کنه داره از درجه ی فرمانبرداری ما کم میشه، فکر میکنه داریم به قولی که اول کارمون دادیم خیانت می کنیم! و برای لرد دو احساس به وجود اومده. یکی دلسوزی و دیگری عصبانیت بی اندازه....و به خاطر همین احتمالا مأموریت هایی به ما خواهد داد که ریسکش خیلی بالاس! وزیر...آهای وزیر، تا الان مأموریتی به کسی داده؟

وزیر دیگر با دهانی پر(وزیر همیشه دور و بر یخچال پرسه می زند) جواب داد:
- آره....به اسکور گفته در صورت رفت دراکو به محفل اون رو بکشه
- چــــــــــــــــی؟ دراکو رو بکشه؟؟؟؟؟؟

و همهمه ای در سالن بوجود آمد

و وزیر گفت:
- نترسین بابا! خود دراکو گفت فقط برای رام کردن آستوریا یه همچین حرفی زده.

و سوروس دوباره گفت:
- بفرمایین....دیدین چی گفتم؟.....تنها راه در آوردن لرد از این حالات اینه که لرد رو ترغیب کنیم که کسی رو که از نظر قدرت و توانایی و جذبه هم پایه ی خودشه رو یه مدت بیاره پیش خودش.

ملت مرگخوار:

و سوروس:
- و اون فرد ، کسی نیست جز....گلرت گریندل والد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فلش یه کوشولو بک

مرگخواران پس از ریخته شدن خون های بسیار توانستند لرد را مجاب کنند تا از گریندل والد برای مدتی دعوت کند تا به خانه ریدل بیاید.

لرد در جاده منتهی به نورمنگارد فرود آمد اما کمی جلو تر از تابلویی که روی آن نوشته شده بود:
محدوده ی نورمنگارد توسط قدرتمند ترین طلسم های ناتوان کننده پشتیبانی می شود.

( در اینجا راوی از گفتن زمزمه های لرد در تنهایی خودش و طی طریق معذور است)

لرد پس از رسیدن به ساختمان نورمنگارد چوبدستیش را درآورد تا قفل بزرگ در را باز کند اما به محض اراده به اجرای طلسم، نور آبی شدیدی از دسته ی چوبدستی خارج شد و چوبدستی لرزشی کرد و انگار خاموش شد.

در همان لحظه پیر بلند قد ترسناکی فریاد زد:
- کچل بی سواد، چوبدستیت از الان تا هفت روز غیر فعال شد، پس بالاخره تونستی با خودت کنار بیای؟

و ولدمورت با صدای اندک لرزانی گفت:
- گریندل والد....ازت خواهش می کنم....من حوصله ی شوخی رو اصلا ندارم.....یعنی چه که چوبدستیت غیر فعال شد؟...اذیتمون نکن...

خنده ی هولناکی به گوش رسید و گریندل وال به طعنه گفت:
- این همون طلسم خاموشیه....میدونی که؟! پس باید تو این یه هفته با نداشتن چوبدستی کنار بیای....آه ...بالاخره روزی رسید که این کچل مغرور به کسی التماس کنه....به آرزوم رسیدم....چقدر خوبه آلبوس هم این رو بدونه!

لرد سیاه با صدای ترسانی گفت:
- نه گریندل والد...ازت خواهش میکنم نه...آلبوس نه.....اون چیزی نفهمه!

- باشه بابا....شوخی کردم

و اینچنین بود که دو جادوگر مخوف به سمت خانه ی ریدل به پرواز در آمدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فی الحال
درون افکار اسکور


بابا اینم که به کلی ما رو مچل کرده، غلطی کردیم اومدیم راه بابامون رو طی کنیم....دو نفر دیگه دعوا می کنن این به من میگه برو یکی شون رو بکش ....تازه طرف بابامم هس! ده دقیقه بعد پشیمون میشه و عین فکر خودمون رو بهمون تحویل میده! این یه اتفاقی براش....

و صدای زنگ موبایل اسکور بلند شد:

- مالفوی هستم....بفرمایید.

- از بیمارستان کرامول مزاحمتون میشم....شما با آقای دراکو مالفوی نسبتی دارید؟

- بله...پسرشون هستم....اتفاقی افتاده؟
- پدرشما در طی نزاعی با خانمی به اسم آستوریا گرینگرس در میدان گریمولد دچار ضربه به نخاع گردنی شده و نیاز فوری به عمل داره....خواهش می کنم به خودتون مسلط باشید آقا!

صدای نفس نفس زدن وحالت دستپاچگی اسکور، تماس گیرنده را به وحشت اند اخته بود اما به سرعت برطرف شد.

- و چون عمل پدرتون های ریسکه شما باید تعهد نامه رو امضا کنید!

- پس....پس مادرم کجاس؟

- منظورتون خانم گرینگرسه؟ ایشون دچار شوک عصبی شده و فعلا نمیتونه هیچ کاری بکنه.

اسکور به سرعت گفت:
- آدرس دقیقتون کجاس؟من چند لحظه دیگه می رسم....


ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۲۱ ۱:۵۷:۴۳

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.