سوژه جدید:گیلبرت گریندل والد
قد:183
وزن:80
رنگ چشم:زرد
رنگ مو:سبز روشن
ویژگی های ظاهری:شبیه گلرته دیگه!
از یابنده تقاضا می شود به محض مشاهده این بیمار پس از زدن دستبند و پابند و ترجیحا پوزه بند، وی را به بخش اعصاب و روان سنت مانگو تحویل دهد.
توجه داشته باشید که نامبرده دارای اختلال حواس می باشد.-وای!این فوق العاده اس!
-زیادم فوق العاده نیست. چشم زرد؛ موی سبز؟ ترکیب زشتی می شه خب!
-چی داری می گی؟ اونا رو بی خیال.به اسمش دقت کن. این تنها پسر گلرت گریندل والده. همه فکر می کردن شایعه اس. پس این همه مدت بستری بوده. الان گم و گور شده و برای پیدا کردنش آگهی زدن. می دونی ما باید چیکار کنیم؟
-پیداش کنیم و تحویل بدیم و مژده گونی بگیریم؟
الادورا دیگر طاقت نیاورد. قید گوشی گران قیمتش را زد و آن را درسته در دهان وینسنت کراب چپاند.
-چقدر خنگی تو! باید به ارباب اطلاع بدیم.مطمئنم براشون مهمه.
وینسنت که در اثر هوش سرشارش سعی می کرد به جای در آوردن گوشی آن را جویده و قورت بدهد با صدایی ضعیف گفت:
-ولی به نظر من که هنوز زشته...اوخ...آخ...آخیش...بالاخره قورتش دادم....هی الا؟...شیکمم چرا داره می لرزه؟
الادورا با چشمانی متحیر به وینسنت خیره شد.
-قورتش دادی؟ ای لعنت مرلین بخوره تو فرق سرت. داره زنگ می زنه خب. من باید جواب بدم. تماس ضروریه!
الا نقطه ای را در حوالی ناف وینسنت فشار داد و سرش را روی شکم نه چندان کوچک او گذاشت.
-الو؟...الو...صدا میاد؟...قطع و وصل می شه...بلند تر لطفا!
جادوگر و ساحره ای که از پیاده رو عبور می کردند با دیدن صحنه سر تکان دادند.
-جل المرلین...عجب دوره و زمونه ای شده...حالا گیریم نصف اول قضیه خیلی عادیه و بچه تو شکم اون یاروئه و مادرش می خواد تکوناش رو حس کنه...حالا چرا داره سرش داد می زنه؟!چرا شوهرشو اینجوری تکون می ده؟ برای بچه خطرناکه خب.
الادورا با شنیدن متلک ها، بی خیال تماس مهم شد و به همراه کراب به مقصد خانه ریدل آپارات کرد.
محفل ققنوس:-پروف پروف مژده بدین...خبر مهم...روزنامه...اوخ!
جیمز سیریوس پاتر به مانع بسیار سختی برخورد کرده و پخش زمین شده بود. ولی این مسیر دویدن همیشگی اش بود و اصولا در این مرحله نباید به مانعی برمی خورد.از جایش بلند شد و بینی اش را کنترل کرد.
-اوه...سر جاشه. ترسیدما. یه عمر اربابشونو مسخره کردم. حالا بزنه و خودمم اون شکلی بشم. یعنی تا آخر عمرم وانمود می کنم آنفولانزا دارم و با ماسک می گردم.
-چی داری می گی با خودت؟ برای چی پهن شدی کنار دیوار؟
جیمز به کمک تد از جا بلند شد. دور و برش را نگاه کرد.اشتباهی در کار نبود.
-بابا این راهروی اصلیه.تهشم اتاق پروفسور دامبلدوره.من نمی فهمم این دیوار وسط راهرو چیکار می کنه؟
تدی با بی خیالی دستهایش را داخل جیبش کرد.
-اتاق بچه اس. مالی امروز صبح درستش کرد.فک کنم خیالاتی تو سرشه.
چشمان جیمز گرد شدند!
-یا جیغ مقدس...بابا بی خیال...اون که دیگه نوه داره! ما غذا نداریم بخوریم. به نون شب محتاجیم. اینا هی تکثیر می شن.
تدی لبخندی زد و در کوچکی را از میان اتاق کودکی که مالی بنا کرده بود ظاهر کرد. جیمز عجولانه با حرکت سر تشکر کرد و به داد و فریادش ادامه داد!
-پروف...سور...آگهی...گلرت!
شترق!
این بار اتاقی در کار نبود و جیمز با مانع نامرئی همیشگی برخورد کرد.
-آخه پروفسورم...قربون شکل ماهت برم...اگه می خوای کسی نیاد تو درو ببند! هم بازش می ذاری هم مانع درست می کنی؟!
دامبلدور جلوی آینه نفاق انگیز نشسته بود و با قیچی کوچکی به جان ریشش افتاده بود.
-تمرکزمو به هم نزن پاتر.فکر می کنم یه تار موی سفید تو ریشم پیدا کردم که باید قیچی بشه...ترتیب اینو بدم این ته ریشم یکدست سیاه می شه. گفتی آگهی؟ آگهی در مورد چیه؟ برای شنل خریدار پیدا شده؟
-شنل بابای من؟ براش آگهی فروش دادین؟اون تنها میراث غیر نقدی بابامه!
-پسرکم...من دیگه پیر شدم.از عهده مخارجتون بر نمیام.شما هم که هر کدوم صاحب تخصص و شغل نون و آبداری هستین...بی خیال...آگهی رو بگو!
-پسر گریندل والده پروفسور...گفتم شاید به درد محفل بخوره.
-هوم...نمی دونم...یعنی اگه آگهی بدیم ممکنه بخرنش؟
-پروفسور!شما که فردی وارسته و قانع بودین! کی اینقدر طمعکار شدین! پسر گریندل والد!بزرگترین جادوگر سیاه بعد از لرد!
اشک در چشمان دامبلدور جمع شد.
-اوه...پسر گلرت؟...پسرمون
...هیچوقت بهم نگفته بود.من نمی دونستم عشق ما ثمره ای...
جیمز دست هایش را روی گوش هایش گذاشت.
-پروفسور شما چی دارین می گین!این بچه مادر داره.مادرشم شما نیستین. چرا متوجه وخامت اوضاع نمی شین؟
... ما باید پیداش کنیم...قبل از اینکه اونا پیداش کنن!