«
واقعیت این است که هر آنکه تا به حال زیسته؛در میان فقدانها و دل شکستگیها زیسته
بله شادی هست اما هر انسانی دیر یا زود طعم غم را میچشد
درد کشیدن عجیب نیست دوستان ناامیدت میکنند کسی به تو
خیانت میکند و همواره ممکن
است عزیزی را از دست بدهی
آغاز کردن داستانی زیر سایه ی غم و اندوه آزاردهنده است. اما باید به یاد داشت که در پس هر سختی
رد پایی از
جادو پیداست»
<رد پایی از جادو پیداست.....خیلی.......خفنه...>
در حال نوشتن کتابی بودم.... کتابی که
ایندگان بخوانند... و نویسنده اش جادوگری از هافلپاف باشد...
البته احتمالا کسی نمیخونه چون شایعات میگن هافلپاف جای احمق هاست.... به گربه هم اتاقی ام که با گلوله نخی بازی میکرد نگاه کردم
<احمقانست......هافلپاف گروهیه برای
عدالت و
وفاداری!>
صدای هم اتاقی هایم در امد «بخواب دیگه...نصف شب داد و بیداد میکنه....» و کلی غرغر دیگه دستم خورد به جارو ام و افتاد
<معذرت میخوام> و جاروم رو برداشتم
«دنیای واقعی مهم است... هیچوقت نباید از اینده ترسید میتوانی هزاران مایل را رانندگی کنی تا
اینده رو مال خودت کنی اما یه وقت هایی اونی که تصمیم میگیره خودمون نیستیم بعضی وقت ها بقیه برامون
تصمیم میگیرن.... شاید اسون نباشه اما ما باید اوضاع رو درست کنیم.... ولی در اخر همه چیز نشان از این دارد که زندگی با تمام درد و مشکلاتش نمیتواند روی جادو سرپوش بگذارد»
صفحه رو بستم و به بیرون نگاه کردم
شب رنگ سیاهی به هوا بخشیده بود
بارون میبارید رعد و برق اسمان را روشن میکرد و شاخه های درخت تکان میخوردند
دست هایم را همراه با نت درون ذهنم تکان میدادم
<هیچ وقت نمیشه روی جادو سرپوش گذاشت>
:::::::::::::::::::::::::
من نمیتونستم رنگ کنم فقط بولد کردم
فقط... امیدوارم قبولش کنید
مشکلی نیست تو پستی که پاک کردی توضیح داده بودم که بولد هم قابل قبوله. داستان خوبی نوشتی که یه سری اشکالات ظاهری داره. از جمله این که ما فقط سه نقطه (...) داریم و نه چهارنقطه یا بیشتر. با ورود به ایفای نقش متوجه این اشکالات میشی و به راحتی میتونی رفعش کنی.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی