جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: خورندگان معجون راستی
ارسال شده در: سه‌شنبه 14 فروردین 1403 16:05
تاریخ عضویت: 1393/11/27
تولد نقش: 1393/11/28
آخرین ورود: پنجشنبه 7 فروردین 1404 00:16
از: ما چه خواهد ماند؟
پست‌ها: 600
آفلاین
بسمه تعالی


پرسش‌‌های پهن گون:

1- چه آواتار خفنی! خودت درستش کردی؟
ممنون ممنون! نه سفارش دادم به اسکورپیوس مالفوی برام ساختش. اگه دوست داری تو هم می‌تونی یه سر به آواتار ویزارد بزنی!

2- کایوتی! چه اسم خفنی! حالا چرا کایوتی؟
کایوتی یا کایوت (هر دو تلفظ درسته ولی کایوتی قشنگتره، نیست؟) یه نوع گرگ صحرای آمریکای شمالیه. از گرگ‌های معمولی کوچیکتره و از سگ‌ها بزرگتر. کایوتی‌ها از گرگ‌ها پرخاشگری کمتری دارن اما باز هم شکارچی‌های ماهری‌ هستن. همینطور برعکس گرگ‌ها، کایوتی‌ها معمولا تنها هستن و گروه تشکیل نمیدن. این ویژگی‌هاشون باعث شد تا جذبشون بشم!

3- با توجه به معرفی شخصیت، چه عحیب! بیزینس و تجارت؟ میشه بیشتر توضیح بدی. اسم شرکت ها رو هم بگو.
من شرکت‌های بین دنیایی خیلی زیادی دارم. از تولید دارو و لوازم آرایشی و بهداشتی بگیر تا اسلحه. علم ماگل‌ها و جادوی ما خیلی ترکیب خوبیه! دلیلش هم ساده است؛ ماگل‌ها از ما در علم پیشرفته‌ترن، عدم تواناییشون در استفاده از جادو اون‌ها رو به سمت دستاوردهای خلاقانه‌ای سوق داده و ما هم چوبدستیمون رو داریم تا کارها رو تسهیل کنیم. این برای هردو گروه و مخصوصا ما خیلی سودآوره. شرکت‌ها همه زیر دسته‌ی Black corporation هستن.

4- چقدر پارادوکس و تناقض! چرا جاسوس دوجانبه؟
من میگم دوجانبه شما بشنو تک جانبه. جاسوس دوجانبه بودن میتونست اعتماد محفل رو به دست بیاره و به به ما مرگخوارها کمک کنه تا به اهدافمون برسیم. البته من مدت‌هاست که به عنوان یک مرگخوار وفادار شناخته می‌شم.

5- غم دل با کدام غار؟ در کدام منطقه جغرافیایی؟ مخاطب خاص داره آیا؟ شاید یک کایوتی نر؟!
همین غاری که آهو لونه داره. (به دلایلی معجون حس شوخ‌طبعی دوریا را زیاد کرده بود.) نه مخاطب نداره فقط شعر قشنگیه. می‌دونی چرا؟ شعر رو ببین:
«غم دل با تو گویم غار
بگو ایا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟
«...ــــاری نیست...»»
اون قسمت آخر که میگه «...ــــاری نیست...» در واقع اون آدم داره پژواک صدای خودش رو می‌شنوه (امید رستگ....اری نیست؟). یه جوری که انگار ما همون چیزی رو باور می‌کنیم که می‌گیم و فکر می‌کنیم. (اگر دوست داشتین شعر کامل رو بخونین اسمش «قصه‌ی شهر سنگستان» از مهدی اخوان ثالت)

6- چه شعر پر مایه ای: Light is easy to love-Show me your darkness. کایوتی تبلور نیمه تاریک توئه؟
میشه گفت. نیمه‌ی تاریکی که تنهاست ولی درعین حال قدرتمنده. همینطور چابکه و دندون‌های تیزی داره!

7- تبحر در انواع وردها را از که آموختی؟
از هاگوارتز و با تلاش‌های فراوان. با خوندن و تمرین کردن زیاد. می‌دونی دیگه، نابرده رنج، گنج میسر نمی‌باشد.

8- در ساعت ۱۱:۵۵ روز ۱۳۹۴/۵/۲۹چه شد که به جادوگران پیوستی؟
بردلی! بردلی! بردلی! اشتباه نکن! من در اون ساعت به جادوگران نپیوستم. من همیشه یک جادوگر بودم. همیشه با جادوگران بودم. فقط اونجا به صورت رسمی نقاب ماگلیم رو کنار گذاشتم و اعلام حضور کردم!


با پایان یافتن محتوای کاغذ پوستی وزیر آن را کناری گذاشت و تا برگشت دید یک کاغذ دیگر در دستش گذاشته‌اند و جغدی کوچک با یک شال اسلیترینی دورگردنش از فاصله‌ای بسیار نزدیک به وی خیره شده‌ است.

سرخ شبانگاهی (اسکارلت لیشام):

۱_ چرا این گرگه کنارته، ماجرای خاصی داره یا چی؟ کی باهم آشنا شدین؟
این گرگه، یار باوفای منه! من همیشه به گرگ‌ها علاقه داشتم، به طوری که پاترونوسمم گرگه. طی یکی از ماموریت‌ها، یک گرگ زخمی رو دیدم و نجاتش دادم. بعد از اون کنارم موند و در خیلی از ماموریت‌ها بهم کمک کرد و اینطوری در عمارت بلک موندگار شد. البته اسکورپیوس خیلی از خزریزیش در تالار اسلیترین خوشش نمیاد ولی خب باید تحمل کنه!

۲_ شخصیتت یعنی دوریا بلک رو چجوری توصیف میکنی؟
مستقل، پرتلاش، جاه‌طلب، ایده‌آل گرا (که خیلی هم خوب نیست.)، جدی و در عین حال مهربون و وفادار، کمی هم زرنگ


۳_ با اذیتای ما، حست نسبت به حملات مکرر شخص شخیص من به پیویت چیه؟
اوه خیلی خوشحالم! کمک کردن به دیگران خیلی حس خوبی داره مخصوصا اگر در راستای ارتقای اسلیترین و مرگخواران باشه! همینطور من خیلی به صحبت کردن و دوست شدن با دیگران علاقه مندم! هیچ چیزی بهتر از صحبت کردن و شناختن افراد و آشنا شدن با ایده‌ها و افکار مختلفشون نیست.

۴_ از دوران قدیم تا کنون در سایت فعالیت داری، آیا تا به حال احساس پیشکسوت بودن و کهنسالی بهت دست داده؟
چندوقتیه این حس رو دارم. حس جالب و خوبیه. حس می‌کنی می‌تونی یکم استراحت کنی. البته بعد یهو به خودت میگی نه هنوز راه زیادی در پیش دارم و بعد استراحتت نصفه میمونه!

۵_ اگه قرار بود یه بخشی از هری پاتر رو بنویسی، چه چیزی بهش اضافه یا حذف میکردی؟
هری پاتر؟ مگه کسی هری پاتر رو نوشته؟ واااای! یعنی ما در یک دنیای مجازی زندگی می‌کنیم؟ (ولی اگر بخوام خارج از نقش دوریا جواب بدم باید بگم هیچی و همه چیز. کتاب‌ها رو دوست دارم. به نظرم خوب نوشته شدن و شاید به اندازه هم نوشته شده باشن اما اگر می‌خواستم چیزی رو تغییر بدم، تمرکز رو فقط روی هری پاتر نمی‌ذاشتم و داستان زندگی بقیه‌ی شخصیت‌ها رو هم می‌گفتم. دنیای جادویی رو خارج از هاگوارتز به تصویر می‌کشیدم و از بقیه‌ی قدرت‌های جادویی مثل خون آشام‌ها غافل نمی‌شدم. البته شاید در اون صورت خیلی کتاب‌ها طولانی می‌شدن و با توجه به اینکه هری پاتر به صورت بالقوه برای بزرگسالان نوشته نشده، شاید خیلی چیز جالبی از آب درنمیومد!)

۶_ چیزایی که خوشحال/ناراحتت میکنن؟
خوشحالی: مرگخواران، ماموریت، دوئل، قهوه، کتاب، گالیون
ناراحتی: تنش، حمله‌های گادفری میدهرست محفلی به مرگخوارها برای خوردن خونشون، معجون بدمزه‌ی راستی!

۷_ چرا اسلیترین؟ فقط مثل بقیه بلک‌ها یا دلیل خاصی داشت؟
اسلیترین یعنی جاه طلبی، قدرت و زیرکی. به معنای دیگه یعنی پیشرفت. برای به سرانجام رسیدن جاه طلبی‌هات باید شجاع باشی، هوشت رو به کار ببری و تلاش کنی، اسلیترین تجلی تمام ویژگی‌های گروه‌های دیگه است. ما طرد شدیم چون برای رسیدن به آرزوهام تلاش می‌کنیم.

۸_ چرا به ارتش تاریکی پیوستی؟
برای پیشرفت. ارتش تاریکی جاییه که می‌تونی کلی درش چیزهای جدید یاد بگیری و به اهدافت دست پیدا کنی. در عین حالی که شاید از بیرون خودخواهانه به نظر برسه، سرشار از همکاریه تا هر کسی بتونه پیشرفت کنه.

در همان لحظه موجودی با دوشاخ و دو چشم بر شکمـ... یک جغد وارونه اتاق شد، روی سقف نشست و نامه‌اش را روی سر وزیر انداخت.

الف گردی که تمشکش متواری شده (روندآ فلدبری):

۱- با وجود مرگخواریت حست نسبت به محفلیا چیه؟
محفل هم جزیی از دنیای جادوییه ماست. من حس خوبی بهشون دارم. با زیرنظر گرفتن مرگخوارها، حمله‌هاشون به مقر و دوئل‌هاشون بهمون کمک می‌کنن تا ضعف‌هامون رو بفهمیم و بیشتر و بیشتر پیشرفت کنیم.

۲-گفتی که تو سال های اول مدرسه زیاد دوستی نداشتی. برای چی؟
چون خیلی تلاش‌گر بودم و سریع می‌تونستم خودم رو در کلاس نشون بدم، بقیه فکر می‌کردن دارم فرصت‌ اونارو می‌گیرم و وقتی پروفسورها بهم توجه می‌کردن خیلی خوششون نمیومد. کم کم یاد گرفتم تا صبورتر باشم و با بقیه بهتر برخورد کنم.

۳-الان شخصیت دوریا بلک دقیقا چند سالشه؟
دقیقا؟ خیلی دقیق؟ خودمم نمی‌دونم! فقط می‌دونم جوونم به این زودی‌ها هم قرار نیست پیر شم! شما می‌تونین در نظر بگیرین که در دهه‌ی بیست زندگیمم!

۴- اگه یه وقتی خونه ی ریدل آتیش بگیره و نتونی آتیش رو خاموش کنی اول کی رو نجات می دی؟(به جز ولدمورت و بلاتریکس)
کوین! اوه خیلی سریع جواب دادم نه؟


۵- چرا مرگخواریت رو به محفلی بودن ترجیح دادی؟
پیشرفت! ارتش تاریکی جاییه که می‌تونی کلی درش چیزهای جدید یاد بگیری و به اهدافت دست پیدا کنی. در عین حالی که شاید از بیرون خودخواهانه به نظر برسه، سرشار از همکاریه تا هر کسی بتونه پیشرفت کنه. (چرا حس می‌کنم دچار دژاوو شدم؟ ) به غیر از اون، این همه نور آدم توی زندگیش می‌خواد چیکار؟ من با چراغ روشن نمی‌تونم بخوابم چه برسه به قلب روشن!

۶- خوراکی موردعلاقت چیه؟
استیک با نوشیدنی کره‌ای!

۷- خط قرمزت چیه؟
توهین کردن مخصوصا به شعور افراد!

۸- استعداد یا توانایی خاصی داری؟ چیه؟
من سرشار از تواناییم. اوه از کجا شروع کنم؟ (زیر لب به اعتماد به نفس خودش می‌خندد.) در دوئل و تجارت خیلی خوبم. همینطور می‌تونم ماموریت‌هایی که بهم سپرده میشه رو با موفقیت به تمام برسونم! هرچند دیر ولی خب!

۹- چرا با یه پاتر ازدواج کردی؟
ازدواج کردم؟

۱۰- از اینکه مادربزرگ هری پاتری چه حسی داری؟
مادربزرگشم؟

جغدی کوچکتر از سه جغد قبلی و گردالو، با بستنی‌ای به منقار وارد شده و پایش را که نامه‌ای به آن بسته بودند بالا آورد.

ملکه گاری‌گرایان (کوین کارتر):

1. چطور از «وسط زندگی» به «جنگل بایر افکار» رسیدی؟
عه دیدیش؟ زندگیه دیگه! یه وقتایی باید از وسط زندگی بیای اینورتر مشت نخوره تو صورتت. برای همین بهتره یه سر به جنگل بایر افکار بزنی و با خودت خلوت کنی تا زد و خوردهای وسط زندگی تموم بشه و بتونی با قدرت دوباره ادامه بدی!

2. اتاقت تو خونه ی ریدل ها رو توصیف کن.
یه اتاق بزرگ در بالاترین طبقه‌ی عمارت با پنجره‌های بزرگ که رو به باغ ریدل باز میشه. پرده‌ها مخمل سبز پررنگ با دوردوزی نقره‌ای هستن و آویزهای کریستالی بالای پرده به صورت کوتاه و بلند قرار داره. دیوارها رنگشون شیریه و دیواری که روبروی پنجره‌ است با یک کتابخونه بزرگ که میز هم داره پوشیده شده. روی یکی دیگه از دیوارها یک نقشه‌ی بزرگ جهان با ترکیب رنگ‌های خاکستری، یشمی، زمردی و نقره‌ای دیده میشه که جاهاییش هم رگه‌های جگری و طیف رنگ قرمز رو داره. دیوار مقابل جاییه که تخت قرار داره و دیوارش با تابلوهای هنرهای دستی مثل نقاشی، مس، مینیاتور و معرق پوشیده شده. سقف اتاق هم با داستان‌های مختلف اساطیر و افسانه‌های مختلف ملل نقاشی شده که این تصاویر متحرک هستن و هر چند روز یکبار، بسته به تصمیمم، عوض میشن.

3. وقتی جیمز (پسرت) رفت گریفیندور واکنشت چی بود؟ کلا به عنوان یه اسلیترینی چه حس و تصوری نسبت به گریفیندوری ها داری؟
پسرم؟

احساس می‌کنم خیلی جاها شجاعت و جسارتشون تبدیل به حماقت میشه و به خاطر غرور و تعریف اشتباهشون از این مقوله است. درسته که شجاع بودن فقط در لحظات ترس ممکنه اما سکوت و پا پس کشیدن هم گاهی عین شجاعته. جایی که لازمه باید بی‌خیال شد. تا حالا مچ انداختی؟ گاهی از اول می‌دونی که طرفت قوی‌تره اما مقاومت می‌کنی، مقاومتت فقط باعث میشه مچت آسیب ببینه و در مسابقه‌ی بعدی نتونی مچ حریفی که ازت ضعیف‌تر بوده رو بزنی.

4. در ادامه سوال بالایی وقتی جیمز وارد راه دامبلدور شد چطور؟ اسمشو از شجره نامه خط زدی؟
اسم جیمز توی شجره نامه بود؟

5. درمورد اخلاقت به عنوان یه بانوی اسلیترینی مرگخوار، توضیح بده و چند تا رازهایی که درموردت نمی دونیم رو برملا کن.
در مورد اخلاقیتم یکم پیش گفتم؛ مستقل، پرتلاش، جاه‌طلب، ایده‌آل گرا (که خیلی هم خوب نیست.)، جدی و در عین حال مهربون و وفادار، کمی هم زرنگ اما اگر بخوام با توجه به اسلیترینی و مرگخوار بودنم بهش اضافه کنم باید بگم که برام خیلی مهمه که کسی هم‌گروهی‌هام رو آزار نده، سرپیچی از دستور ارباب خط قرمزه و احترام به همدیگه چه دوست و چه دشمن هم برام مهمه.
اما در مورد رازها... یکیش یکی دیگه از پارادوکس‌هاست؛ نظرات دیگران در عین حالی که برام مهمه، برام مهم نیست. وقتی ازم تعریف می‌کنن خوشحال میشم و اگه انتقاد کنن سعی می‌کنم ریشه‌یابیش کنم و برطرفش کنم. اما اگر چیزی باشه که به نظرم غیرمنطقیه سعی می‌کنم نادیده‌ش بگیرم.
راز دیگه اینکه طبقه‌ی سوم کتابخونه، یه کتاب با جلد آبی سلطنتیه که عنوانش «گریه‌های افلاطون زیر درخت بید» هست. اون کتاب رو اگه کمی بکشی جلو و بعد هم به سمت بالا بلندش کنی، در مخفی پشتش باز میشه که درش اسلحه‌های ماگلی و جادویی مختلفی قرار داره. همینطور نقشه‌های تمام ساختمان‌ها اونجاست و اطلاعات مربوط به ماموریت‌ها رو هم اونجا نگه می‌دارم. (چشمانش از تعجب گرد می‌شود و زیر لب تکرار می‌کند:«نباید اینو می‌گفتم... نباید اینو می‌گفتم.»)

6. اگه ماموریت خاصی نداشته باشی و سرت خلوت بشه کجاها میری و چی کارا می کنی؟
معمولا یه سر به دره‌ی سکوت می‌زنم و تالارهای مختلف رو هم می‌گردم تا ببینم اوضاع هرجایی چطوره. هرچندوقت یکبار هم میرم اتاق ارباب تا با صحبت‌های طولانی خسته‌شون کنم.

7. از پدرت متنفری که به مادرت آسیب رسوند؟ چه حسی نسبت به خانوادت داری؟
اون دوریا این دوریا نیست. اول مصاحبه ازم پرسیدن که زندگیم چطور بوده و گفتم زندگیم مثل اکثر بچه‌ها گذشته. اما اگر جای اون دوریا بودم شاید هیچ‌وقت دیگه اسم پدر رو به زبون نمیاوردم و اینکه... واستا فکر کنم داستان زندگی اون دوریا رو دارم! اینجاست!توی صحنه‌ی سوم دوریا یکبار دیگه با پدرش ملاقات می‌کنه.

8. آرومی یا عجول؟ منظورم اینه که اگه یه پیام خیلی هیجان انگیز بهت بدن ذوق و شوقت رو ابراز می کنی یا متانت خودتو حفظ می کنی و در خفا خوشحالی می کنی؟
بستگی به محیطش داره ولی اکثر اوقات ابرازش می‌کنم اما شاید خیلی رو نشون ندم!

9. گفتی سلطه جو و جاه طلبی... دنبال مقام خاصی هستی؟ مثلا بخوای جای خاله بلای منو بگیری... یا مرلینی نکرده جای لرد سیاه رو؟
من مقامم رو می‌سازم! دنبال جای کسی نیستم. مقام ارباب فقط برازنده‌ی خودشونه و بلا هم جایگاهش مال خودشه. گرفتن جایگاه دیگران کار خاصی نیست! اون چیزی که قشنگه ساختن جایگاه خودته.

10. نظرت درمورد خاله بلا که هم فامیلتونه هم یجورایی رقیبت محسوب می شه، چیه؟
بلا رو خیلی وقته ندیدم اما شنیدی میگن خون خون رو میکشه؟ من این حس رو به بلا دارم. مثل بقیه در مقابلش مراقبم و حواسم به رفتارم هست اما در عین حال یه حس پشتیبانی خاصی ازش می‌گیرم.

دوریا نفسش را با صدا در سینه حبس کرد. موجودی بال‌بال‌زنان از پنجره وارد اتاق شد. بزرگتر از همه جغدهایی که آمدند بود و پر یا مویی نداشت و دو چشمش بزرگ و سرخ بودند و به جای منقار یک شکاف در پایین صورتش بود و یک پاکت سیاه به پایش بسته.
پرنده عجیب لحظه‌ای در هوا مردد ایستاده، سپس با لگدی کلاه وزیر را پرت کرد و وسط موهای او نشست.
- هو هو!

پاسخ به: خورندگان معجون راستی
ارسال شده در: سه‌شنبه 14 فروردین 1403 16:02
تاریخ عضویت: 1393/11/27
تولد نقش: 1393/11/28
آخرین ورود: پنجشنبه 7 فروردین 1404 00:16
از: ما چه خواهد ماند؟
پست‌ها: 600
آفلاین
بسمه تعالی


×× به علت طولانی بودن مصاحبه، در چند پست تقدیم شما می گردد××

وزیر زاموژسلی در راهروهای خالی و خلوت وزارتخانه قدم می‌زد و در کنارش نیز سطلی پر از آب و جارویی درونش و دنگی در زیرش در کنار او حرکت می‌کردند به سوی انتهای راهرو تا از آنجا نظافت پسا تعطیلاتی خود را آغاز کنند که صدایی به گوششان خورد، موسیقی لطیف و آرام بود که از اتاق شکنجه به گوش می‌رسید. با شنیدن این صدا وزیر روی زمین دراز کشیده و به دنگ زیر سطل نگاهی انداخت و دنگ نیز به نشانه بی‌اطلاعی شانه‌هایش را بالا انداخت. هر دو آهسته و آرام به سمت آخرین و مخوف ترین در وزارتخانه نزدیک شدند که حالا به طور واضح می شد آهنگ ملایمی را از درون آن شنید. با اشاره چوبدستی در به آرامی باز شد و چهره‌ای متفاوت از آن اتاق را نمایان کرد.

ابزار شکنجه سرجایشان بودند، ولی روی دیوارهای سنگی کاغذدیواری با طرح افعی های در‌هم گوریده گذاشته بودند و پرده‌های مخمل سبزتیره در مقابل پنجره‌ها آویزان بود. جای لامپ نیم سوز شده بالای میز آهنی بازجویی را لوستری بزرگ گرفته و به جای خود میزبازجویی نیز یک میز پذیرایی گرد منبّت کاری شده قرار داشت و کوسن‌هایی در اطرافش. چهارپایه مخصوص بازجویی شونده نیز جای خود را به مبلی بزرگ داده بود که دختر جوانی یک طرف آن نشسته و در حالی که با یک دست سر گرگی که روی پاهایش قرار داشت را نوازش می کرد و با یک دست دیگر کتابی را نگه‌داشته بود و در یک گوشه هم یک پیانو خود به خود نواخته می‌شد.

- جناب وزیر، چرا روی زمین دراز کشیدید؟

وزیر که از زمان نگاه کردن به دینگ روی زمین بود و غرور بسیاری داشت و نمی‌خواست اعتراف کند یادش رفته برخیزد گفت:
- اینگونه راحت تر می‌باشیم.

و تا نزدیک ترین کوسن خزید و به سختی خود را تا نیمه از آن بالا کشید و در حالی که تلاش می کرد چهره‌اش خونسرد باشد، مشغول تلاش برای بیرون کشیدن چیزی از جیب پشتی شلوارش شد. در همان حال دنگ به سرعت خود را به دسته مبل رسانده و با استفاده از غفلت دختر که تلاش‌های وزیر را تماشا می کرد، محتویات یک بِشر را در دهانش ریخت. همزمان با چهره در هم کشیدن های دختر از چیزی که حالا از گلویش پایین می‌رفت، وزیر موفق شد کاغذ پوستی بزرگی را از جیبش بیرون بکشد.

1. نام، شهرت، کنیه، لقب، نام خودمانی، نام خانوادگی و غیره و ذلک را بیان نمایید.
دوریا بلک! آخه اینم پرسیدن داره؟ منو آوردین اینجا بدون اینکه حتی اسممو بدونین؟ نام خودمانی هم ندارم. همون دوریا مرا بس است.
شهرت؟ مشهورم به مچاله کردن قلب خوانندگان ولی خب یه مدته به نظر میرسه از دوره‌ی اوجم خارج شدم. به هر حال زندگی هم شبیه نمودار سینوسیه، هی میره بالا هی میاد پایین.

2. چون معجونی بود؟
والا بیشتر شبیه آب گِل بود تا معجون. اول فکر کردم قصد کشتنمو دارین که به زور همچین چیزیو می‌خواین بریزین توی گلوم. اینجا قانون حمایت از زندانیان و این چیزا ندارین؟ مزه‌شم شبیه ماهی مرده بود. من مزه‌ی ماهی زنده هم خوشم نمیاد، چه برسه به زنده‌ش! نکنه قبلش رفته بودین تحقیقات تا بیشتر شکنجه‌م کنین؟ دیگه چی ازم می‌دونین؟
3. در حد یک پاراگراف از دنگی که دینگ خطابش می نماییم انتقاد غیر سازنده و تخریبگرایانه نمایید و به وی توصیه های معجون سازیانه انحرافی نمایید.
خیلی شانس آورده که الان حالم بهتره. اولش که حرکت معجون رو احساس می‌کردم که داره آروم آروم از گلوم میره پایین، خیلی دلم می‌خواست این دنگ زشت و سیاه رو بگیرم بین دوتا انگشتم و لهش کنم. بعدم بندازمش توی آب جوش تا مطمئن شم که کوله بارش رو بسته و رفته پیش مرلین. آخه این چه معجونی بود به خورد من داد؟ تا نیم ساعت که دنیا علاوه بر اینکه دور سرم می‌چرخید، حرکت زیگ زاگی هم می‌کرد! واقعا چی ریخته توی این معجون؟ یکم شکلات داغی، نوشیدنی کره‌ای چیزی قاطیش کنین حداقل آدم حس نکنه قراره اینقدر بدمزه بمیره!
توصیه‌ی معجون سازی؟ توصیه؟ واقعا کار از توصیه گذشته! صد رحمت بر هکتور! به نظرم باید سر دنگ رو کوبید به سنگ تا حافظه‌ش پاک شه و دوباره بره معجون سازی یاد بگیره!

دنگ لبخندی از سر رضایت بر لب نشاند.

4. بلکی می باشید از بلکان، چه شد که بلکیدید؟

نمی‌دونم می‌دونین یا نه، ولی ما خانواده‌ای که توش به دنیا میایم رو انتخاب نمی‌کنیم. ولی خانواده‌ی که قراره بسازیم رو می‌تونیم خودمون انتخاب کنیم. اینطوری بود که من در خانواده‌ی بلک به دنیا اومدم. بدون اینکه انتخاب کنم. ناراحتم؟ نه! شاید یکم. ولی به هر حال از به دنیا اومدن در خانواده‌ی ویزلی بهتره، نیست؟ نمی‌دونم! شاید نباشه شایدم باشه. سوالاتون رو دوست ندارم، باید بشینم کل زندگیم رو بگم؟ باشه باشه! به دنگ بگین اینقدر بغل گوشم ویز ویز نکنه. میگم میگم! شایدم نگم! (دوریا بلند بلند می‌خندد.) ولی قبل اینکه بگم، مطمئنین توی این معجون فقط معجون راستیه؟

دنگ لیبل معجون را بررسی می‌نماید: « راستی + شادی = ردّی! با ردّی بخند و راستشو بگو! »

من بچه‌ي مستقل و پرشوری بودم و برعکس اون چیزی که به خاطر دوئلم بقیه فکر می‌کنن، زندگی با سختی‌های عجیب و غریب نداشتم؛ فقط یکم تخیلم قویه و می‌تونم خوب بقیه رو قانع کنم چیزی که می‌خونن درسته. بزرگ شدن در یک عمارت باشکوه چیز خوبیه. چه ویزلی‌ها بخوان باور کنن چه نکنن، پول یکی از عوامل خوشبختیه. سال‌های بچگی من نسبتا آروم گذشت، همون اتفاقاتی درش افتاد که در زندگی همه‌ی بچه‌ها میوفته، بزرگ شدن، تربیت شدن، تلاش کردن برای بدست آوردن محبت دیگران و درنهایت ورود به مدرسه برای ادامه‌ی زندگی.
از همون اول اگر چیزی رو می‌خواستم، صبر نمی‌کردم بقیه بهم بدنش، خودم دست به کار می‌شدم. گاهی زیادی تلاش می‌کردم و شاید همین بود که باعث می‌شد هم‌کلاسی‌های هاگوارتزم خیلی ازم خوششون نیاد. دو سال اول مثل این بود که اگه پروفسورها قراره باهام خوب رفتار کنن، پس هم‌کلاسی‌هام این کار رو نمی‌کنن. ولی گفتم که، اگه چیزی می‌خواستم پس دست به کار می‌شدم. اینجا هم بی‌کار نموندم و کم کم دستم اومد که باید چطوری رفتار کنم تا دوست پیدا کنم.
به سال‌های آخر که نزدیک شدم، با یک گروه فوق‌العاده آشنا شدم... مرگخواران! خانواده‌ی جدید من. این همون خانواده‌ایه که میگم مهمه. کسایی که خودت انتخاب می‌کنی تا در کنارشون رشد کنی. البته من خانواده‌م رو کنار نذاشتم ولی به هرحال خانه‌ی ریدل جایی که میشه بدون ترس خودم باشم. (دوریا با لبخندی ملیح به فکر فرو می‌رود.)

5. ادعای می‌دارید که خیس پای شاخدار زاده جنابتان می‌باشد، حال آنکه بانوی غلتزن ادعا می دارد که وی زاده یوفمیا و فلمونت پاتر نامی می‌باشد، آیا برای یافتن والدین حقیقی وی می بایست وی را تهدید به تنصیف نموده و بعد بر اساس واکنش جنابانتان تصمیم بگیریم کدامیک حقیقتا والدین وی می باشید؟
هه هه هه! بالاخره لو رفت؟ فکر کردین الکی یکی میتونه جاسوس دوجانبه باشه؟ فکر کردین مرگخوار مفید بودن به همین سادگی‌هاست؟ بچه‌ای که پدر و مادرش معلوم نیستن و خودشم هم سالهاست به دست قدرتمندترین جادوگر تاریخ از بین رفته... چه موقعیتی بهتر از این تا جامعه‌ی جادوگری رو وادار کنی باور کنن تو مادرشی؟ چه موقعیتی بهتر از این تا بتونی دل طرفدارهای یه پسربچه‌ که شانسکی نجات پیدا کرده رو به دست بیاری؟ (قهقهه می‌زند.)

6. آیا این تضادها و ادعاها سبب خروج شاخ از سر آن خیس پای گشته است؟
(به خنده‌ش ادامه‌ می‌دهد) کم و بیش آره! فکر کن یهو به یه بچه بگی مامانت یکی دیگه است. معلومه شاخ درمیاره! شاخ‌های خوبی هم در آورده، باید اقرار کنم قشنگن. آدم دوست داره بزنشون به دیوار یه کلبه‌ي چوبی توی جنگل.

7. زان موجودات مرطوب بگذریم... پیش از این طی بیاناتی در چاه مصایب مرگخوران بر ماموریتی اشاره کرده بودید، آیا قصد گرفتن ماموریت های سری ز لعبت دوران، زولبیا بامیه سفره تاریکی، بمب کراکف خباثت و پلیدی، ارباب لردولدمورت را داشته و گرایش به اسنیپ‌بازی و مرگخوار خاصّه گشتن دارید؟
(دوریا سرش را با ناباوری تکان می‌دهد و لبخند می‌زند.) جناب وزیر! به نظرتون من مرگخوار قانعیم؟ به نظرتون جاه طلبی بیشتر به چهره‌ام نمی‌خوره تا قناعت؟ معلومه که دنبال مرگخوار خاصه شدنم! نه نه! اشتباه برداشت نکنین! من هیچ وقت به هم‌مرگخوارهام خیانت نمی‌کنم، زیرآبشونم نمی‌زنم. ولی باعث هم نمیشه آروم یه جا بشینم و صبر کنم تا بقیه همه‌ی ماموریت‌ها رو بگیرن و مرگخوار خاصه بشن! تمام تلاشم رو می‌کنم تا بهترین خودم رو بذارم و برای ارباب و مرگخوارها مفید باشم!

آقای زاموژسلی دفترچه تو-دو-لیستش را بیرون کشیده و در آن یادداشت می‌نماید: «زدن زیرآب بلک بعید نزد ارباب.»

8. در راستای همان بیانات به عیش و نوش و گشت و گذار با عجوزان اشاره داشتید، قصدتان زین معاشرات چیست؟ وز چه روی با هم سن و سالان خویش نمی عشیرید؟
من با همه می‌عشیرم! هر گروهی و هر سنی چیزهای جدیدی برای ارائه داره. تجربه‌های متفاوت، دیدگاه‌های جدید و واکنش‌های نوین! از طرف دیگه، «عجوزان» می‌تونن خیلی برای تجارت و همینطور مرگخوارها مفید باشن و به رشد و توسعه‌مون کمک کنن!

وزیر با خود اندیشید: عجوزان برای تجارت ایشان مفید می‌باشند؟ گمان می بریم تجارت اعضای می نمایند...

9. احدی ز قوم تیره می باشید که در کمیت رقابتی تنگاتنگ با ویزلیان دارند، و اخیرا نیز گوی سبقت را ز ایشان بربوده اید، راز این موفقیت را در چه می دانید؟
ما روی چیزهای مهم هم تمرکز می‌کنیم و شعار زندگیمون رو «با عشق و محبت آدم سیر میشه.» قرار نمی‌دیم! آقای محترم! آدم شکمش رو نمی‌تونه با عشق پر کنه، وسایل مورد نیازش با محبت نمی‌تونه بخره، معجون‌های مورد نیازش رو با مهربونی به دست نمیاره! اینا تلاش می‌خواد، پول می‌خواد. ما هم پول داریم پس حداقل رفاه داریم و می‌تونیم پیشرفت کنیم. حالا اشتباه برداشت نکنین، ما هم به خانواده و هم‌گروهی‌هامون نزدیکیم و دوسشون داریم، هر چقدر هم که خودمون رو سرد و بی‌روح نشون بدیم. اما این رو هم می‌دونیم که برای محافظت از عزیزامون باید دنبال جیفه‌ی دنیا باشیم. (دوریا سرش را تکان می‌دهد و زیر لب زمزمه می‌کند:«فکر کنم زیادی حرف زدم، ارباب و مرگخوارها عشق و محبت رو بشنون، از عمارت بیرونم می‌کنن. »)

× بهانه مناسب جهت زیرآب زنی یافت گردید.

10. بنابر ادعای جنابتان - هرچند که زیر سوال رفته است - دارای شوی و فرزند می باشید، لیک علی رغم آن با گرگکان پروفایل خویش بنا نهاده اید. آیا قصد سست نمایندن بنیاد خانواده را دارید؟
کدوم خانواده؟
نه قصدم سست نمودن بنیان خانواده نیست اما دوست دارم همه در مورد قدرت گرگ‌ها، وفاداری و تیزهوشیشون بدونن!

تق تق تق!
با شنیده شدن صدای ضربه به شیشه، دنگ ناخودآگاه از جای پریده و بدون آنکه نگاهی بیاندازد که چه کسی است، پنجره را باز کرد و جغدی هوهوکنان سوار بر جاروی پرنده وارد اتاق شد و با سرعت چند دور در آن زد، سپس به سمت وزیر شیرجه زده و در آخرین ثانیه قبل از برخورد جارویش را بالا کشیده و از پنجره بیرون رفت و تکه کاغذی را در دست وزیر باقی گذاشت.
پاسخ به: خورندگان معجون راستی
ارسال شده در: جمعه 18 اسفند 1402 23:59
تاریخ عضویت: 1393/11/27
تولد نقش: 1393/11/28
آخرین ورود: پنجشنبه 7 فروردین 1404 00:16
از: ما چه خواهد ماند؟
پست‌ها: 600
آفلاین
« پایان مهلت پرونده سازی، دوزنی، پاپوش گرایی و رسواگری »

صورت بازجویی از ب لکه گرفته‌ای که در حوالی یاء می‌باشد، به زودی در این سرا قرار خواهد گرفت
پاسخ به: خورندگان معجون راستی
ارسال شده در: جمعه 18 اسفند 1402 22:36
تاریخ عضویت: 1400/04/24
تولد نقش: 1400/04/24
آخرین ورود: پنجشنبه 14 فروردین 1404 14:48
از: دست حسودا و بدخواها!
پست‌ها: 418
مدیر ایفای نقش دیوان جادوگران، زندان‌بان آزکابان
آفلاین
سلام بر بانوی سبز پوش اسلایترین و گرگ دوست!

سوال اولم اینه که چرا اومدی اسلایترین ؟ اینهمه گروه و چرا تو اسلایترین رو انتخاب کردی؟ یا اینطوری بپرسم چه چیز اسلایترین تو رو به خودش جذب کرد؟

سوال دومم اینه که چرا تا به الان اسلایترین رو تصرف نکردنین؟ آخه اینقدر بلک داخلش هست که خودش یه لشکر حساب میشه.

سوال سوم و آخری این هست که هفت تا از اعضای سایت رو به میوه تشبیه کن.
ثروت، قدرتی است که می‌تواند به انسان‌ها اجازه دهد تا از زنجیرهای فقر رهایی یابند و به دستاوردهای بزرگ دست یابند.


Wealth is a power that can enable people to break the chains of poverty and achieve great accomplishments.


الثروة هي قوة تمكن الناس من كسر قيود الفقر وتحقيق إنجازات عظيمة.
پاسخ به: خورندگان معجون راستی
ارسال شده در: جمعه 18 اسفند 1402 20:55
تاریخ عضویت: 1401/10/18
تولد نقش: 1401/10/30
آخرین ورود: دیروز ساعت 01:11
از: حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
پست‌ها: 228
شفادهنده
آفلاین
درود...
من اومدم چندتا سوال بپرسم و برم.

۱. تا حالا احساس عشق رو تجربه کردی؟

۲. تو آینه‌ی نفاق انگیز چی می‌بینی؟

۳. ما الان با دوریا بلک متاهل صحبت می‌کنیم یا مجرد؟

۴. اگه نوه داری پس چرا انقدر جوونی؟

۵. با همسرت چطوری آشنا شدی؟

۶. حست نسبت به هری پاتر چیه؟
The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر تغییر اندازه داده شده

پاسخ به: خورندگان معجون راستی
ارسال شده در: جمعه 18 اسفند 1402 20:54
تاریخ عضویت: 1401/10/18
تولد نقش: 1401/10/30
آخرین ورود: دیروز ساعت 01:11
از: حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
پست‌ها: 228
شفادهنده
آفلاین
درود...
من اومدم چندتا سوال بپرسم و برم.

۱. تا حالا احساس عشق رو تجربه کردی؟

۲. تو آینه‌ی نفاق انگیز چی می‌بینی؟

۳. ما الان با دوریا بلک متاهل صحبت می‌کنیم یا مجرد؟

۴. اگه نوه داری پس چرا انقدر جوونی؟

۵. با همسرت چطوری آشنا شدی؟

۶. حست نسبت به هری پاتر چیه؟
The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر تغییر اندازه داده شده

پاسخ به: خورندگان معجون راستی
ارسال شده در: جمعه 18 اسفند 1402 20:35
تاریخ عضویت: 1402/10/11
تولد نقش: 1402/10/13
آخرین ورود: دوشنبه 19 شهریور 1403 12:23
از: خلافکارا متنفرم!
پست‌ها: 268
آفلاین
پاتریشیا وارد ساختمان سنگی و تیره و تار آزکابان شد. هزاران در آهنی بزرگ و سنگین اطراف راهرویی بودند که وارد آن شده بود. نگاهی به اطرافش انداخت. شروع به گشتن دنبال جایی کرد که باید به آن می رفت. می دانست مقصدش، سلول ۴۰۲ است. اما سلول ۴۰۲ کجا بود؟
وقتی آنجا را پیدا کرد، دسته کلیدی از توی جیب ردایش درآورد و قفل سنگین در را باز کرد. بعد آن را هل داد تا باز شود. جلویش پلکان آهنی مارپیچی بود که روبه پایین می رفت. وقتی از پلکان پایین رفت، سیاه‌چالی تاریک را در مقابل خودش دید که فقط با یک مشعل روشن شده بود. در انتهای سیاه‌چال، ساحره ای را به دیوار زنجیر کرده بودند. کلفت ترین زنجیرهایی که پاتریشیا در عمرش دیده بود، دور بدنش پیچیده بودند و او را محکم سر جایش نگه می داشتند. پاتریشیا روی چهارپایه ای روبه روی او نشست و شروع کرد:
"۱- چرا مرگخوار شدی؟
۲- چه حسی نسبت به ماگل ها داری؟
۳- خوشحالی که مادربزرگ هری پاتری یا ناراحت؟
۴- چه حسی نسبت به محفلی ها داری؟ ازشون بدت می آد؟
۵- توی روزای حبست توی آزکابان، چطوری باهات رفتار می کردن؟
۶- دیوانه‌سازها چطور نگهبانی می دادن؟
۷- چی شد که توی آزکابان زندانی‌ت کردن؟
۸- خیلی به لرد سیاه وفاداری یا نه؟
۹- درباره ی بلاتریکس چه حسی داری؟
۱۰- توی خانه ی ریدل ها راحتی یا نه؟"
با یه کتاب می‌شه دور دنیا رو رفت و برگشت، فقط کافیه بازش کنی.
پاسخ به: خورندگان معجون راستی
ارسال شده در: جمعه 18 اسفند 1402 15:15
تاریخ عضویت: 1402/10/24
تولد نقش: 1402/10/25
آخرین ورود: یکشنبه 16 دی 1403 01:21
از: همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
پست‌ها: 153
آفلاین
از حضور در آزکابان خوشش نمی آمد. از آدم ها متنفر بود. نه صرفا بدلیل کارهای بدشان، هر آدمی در زندگی اشتباه می کند و هر اشتباهی فرصت جبران دارد. از آدم ها متنفر بود، فقط بدلیل آدم بودنشان و آزکابان پر بود از آدم؛ هر نوع آدمی!

با اینکه حضورش در آنجا دلیل دیگری داشت، اما ازینکه در کنار مجنون گرایان بود، شور و شوق و هیجان خاصی داشت که در دیدگاه هرکس، دیوانه وار و کمی ابلهانه به نظر می رسید. اما دلیلی قانع کننده برای این رفتارش داشت. وقتی از انسان ها متنفر باشی، چه جایگزینی بهتر از موجودات جادویی؟ و مجنون گرایان یکی از خاص ترین این موجودات بودند. زیرا ناشناخته ترین ها، همیشه خاص ترین ها هستند.

محو مجنون گراهای اطرافش شده بود و ساختمانی که عاری از هرگونه رنگ روشن، حس شادی و امید بود، اهمیتی برایش نداشت. ساختمان با رنگ های سیاه و تاریک، سنگین شده بود و سنگینی اش به حدی بود که هرکس وارد آن مکان می شد، بجای آنکه هاله اش اورا حمل کند، او مجبور میشد هاله سنگینش را بدنبال خود بکشاند تا همانجا از ترس نمیرد. سلول های متعدد، تنگ و تاریک در جای جای آزکابان پراکنده شده بود و سلولی نبود که خالی از زندانی باشد.

بالاخره به اتاق ملاقات رسید و وارد آن شد. در اتاق که دیوارها و کفی سنگی با رنگ سیاه و هوایی خفه داشت، تنها چهارپایه ای بود که محل استقرار او و قفسی تنگ تر از سلول ها که جایگاه زندانی ای بود که او برای ملاقاتش آمده بود. زندانی با آنکه در غل و زنجیر بود و چهره و لباس هایی داشت که نشان می داد به ندرت در این زندان به نظافت اهمیت می دهند، ابهت و جذبه انکار ناپذیری در نگاهش نمایان بود.

معطل نکرد و برروی چهارپایه نشست و بدون برقراری ارتباط چشمی، لبخندی گذرا تحویل زندانی داد. نیوت ندید، اما زندانی هم با بی حسی تمام، دوگوشه لب خودرا به نشانه برگرداندن لبخند به او، بالا برد. از میان چمدانش، برگه هایی را بیرون آورد که بالای اولین برگه، تیتری تحت عنوان "سوالات مصاحبه زندانی: بانو دوریا بلک" نوشته بود:

1- اول بگو حست از اینکه وارد آخرین روز محبوسی ات در آزکابان میشی چیه؟

2- کسی نمیتونه سیاه یا سفید بودنتو تشخیص بده! چرا؟ ارقت به پاترها باعث این شده؟ چون ننه بزرگ هری هستی؟ یا چون دوستان و اقوام و آشنایان در جبهه سیاه اند؟ مثل سوروسی الان؟ خیانت؟

3- تنها پیرو یک شایعه مبنی بر اینکه جانور نمایی! میگن جانورنمایی؟ یا مدارک و استنادات دیگری هم هست؟

4- پیرو سوال قبل، اگر واقعا تو بودی، چرا به اون بندگان مرلین حمله کردی؟ درحالیکه میتونستی بهشون تسلط پیدا کنی و خواسته ات اجرا بشه.

5- اگر یک روز لرد ولدمورت ماموریتی بهت محول کنه، که تا ابد به سوال کسی جواب ندی! تا کی دووم میاری؟

6- آیا بیزینس ومن جادوگران، از حقه های کثیف و نامناسب برای رسیدن به قدرت استفاده کرده؟ یا با تکیه بر توانایی های خودش در تحت تاثیر قرار دادن دیگران به این مقام رسیده؟

7- اول آژدها بوده یا تخم آژدها؟

8- کسی که دوستت داره یا کسی که دوستش داری؟

9- رفتارت با حیوانات جادویی چجوریاس؟ حواست به جوابت باشه چون داری به جانور شناس بزرگی جواب میدی!

10- اگر برقک من باارزش ترین دارایی فلزیتو بدزده و همزمان لرد سیاه ازت همون چیز رو بخواد! واکنشت چیه؟ با هیجان عمل میکنی یا در کمال آرامش؟

11- .I believe in poems as I do in haunted houses.We say, someone must have died here به خونه های تسخیر شده اعتقاد داری؟ چرا؟ پس به روحم اعتقاد داری! اگ یکی بگه تو روحت واکنشت چیه؟

12- حست ازینکه یروز قراره کنار شناسه ات کلمهOLD اضافه بشه، چیه؟

13- کاری که درسته یا کاری که آسونه؟ جدا از آرمانگرایی و حرف های کلیشه ای کاری که واقعا انجام میدی رو بگو!

14- من باب اینکه معلم کلاس اولت میگفت تو خونتون دوربین دارم، به کجاها شک داشتی؟( من به کانال کولر!) آیا با عذاب وجدان و خجالت مرلینگاه نمیرفتی؟

15- چرا؟( دیدم اینو یجا پرسیدی گفتم منم ازت بپرسم ببینم واکنشت چیه! )

16- دلیل فعالیت زیادت توی تاپیک خاطرات مرگخواران چیه؟ اسکرین سیستمت روی اون روشن یا باز میشه؟

17- لرد یا اعضای خانواده ات؟

18 اگ قرار باشه یه کلمه اختراع کنی، اون کلمه چیه و معنیش چیه؟

19- معروفیت یا محبوبیت؟

20- اگه قرار باشه یه وسیله ماگلی رو بدون تغییر کاربری وارد جامعه جادوگری کنی. چیه و چرا؟

۲۱- اگه زندگیت یه کتاب بود و خودت میتونستی زبونم لال، داستان آخرشو بنویسی، از بین این دوتا کدومو انتخاب میکردی؟
"در میان دوستان و آشنایان محبوبیت و اعتبار بسیار داشت. ثروتی نیندوخت اما پهلوی علم را سوراخ کرد" یا
"با کسی ارتباطی نداشت. قدرت و ثروت بسیاری داشت و خلق های ماندگاری کرد و در ناشناس ترین وضعیت ممکن به سر برد"

۲۲- انتخابت کدومه؟
چیزی رو که دوست داری، بعد از زمانی که میخوایش، از راه درست بدستش بیاری یا بهترشو همونموقع که میخوایش، از راه نادرست بدستش بیاری؟


نیوت سوالاتشو خوند و منتظر جواب های دوریا شد...




(هلگا حافظت، سالازار نگه دارت!)
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در 1402/12/18 15:27:57
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در 1402/12/18 15:40:17
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در 1402/12/18 17:13:16
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در 1402/12/18 17:19:19
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در 1402/12/18 17:22:27
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در 1402/12/18 17:27:19
.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: خورندگان معجون راستی
ارسال شده در: سه‌شنبه 15 اسفند 1402 17:12
تاریخ عضویت: 1386/08/08
تولد نقش: 1387/08/11
آخرین ورود: امروز ساعت 14:41
از: ما گفتن...
پست‌ها: 6961
آفلاین
خودت یاد آوری کردی که ما بهت گفتیم چقدر سوال جواب می دی.

اومدیم همینو بپرسیم. هر جا هر سوالی باشه، می ری جواب می دی. حتی گاهی جاهایی که وظیفت نیست. دلیلش چیه؟ در دوران کودکی ازت هی سوال کردن و بهت اجازه جواب دادن ندادن؟ چرا اینقدر علاقه داری وسط سوالا باشی؟

و آیا فکر نمی کنی اینم می تونه به ایفای نقشت اضافه بشه؟ دوریا اصرار داشته باشه به هر سوالی خودش جواب بده، هر چند چرت و پرت و چرند باشه!
پاسخ به: خورندگان معجون راستی
ارسال شده در: چهارشنبه 9 اسفند 1402 21:28
تاریخ عضویت: 1402/04/14
تولد نقش: 1402/04/15
آخرین ورود: یکشنبه 2 دی 1403 19:57
از: تو قلب کسایی که دوستم دارن!
پست‌ها: 208
آفلاین
1. چطور از «وسط زندگی» به «جنگل بایر افکار» رسیدی؟

2. اتاقت تو خونه ی ریدل ها رو توصیف کن.

3. وقتی جیمز (پسرت) رفت گریفیندور واکنشت چی بود؟ کلا به عنوان یه اسلیترینی چه حس و تصوری نسبت به گریفیندوری ها داری؟

4. در ادامه سوال بالایی وقتی جیمز وارد راه دامبلدور شد چطور؟ اسمشو از شجره نامه خط زدی؟

5. درمورد اخلاقت به عنوان یه بانوی اسلیترینی مرگخوار، توضیح بده و چند تا رازهایی که درموردت نمی دونیم رو برملا کن.

6. اگه ماموریت خاصی نداشته باشی و سرت خلوت بشه کجاها میری و چی کارا می کنی؟

7. از پدرت متنفری که به مادرت آسیب رسوند؟ چه حسی نسبت به خانوادت داری؟ رول دوئل

8. آرومی یا عجول؟ منظورم اینه که اگه یه پیام خیلی هیجان انگیز بهت بدن ذوق و شوقت رو ابراز می کنی یا متانت خودتو حفظ می کنی و در خفا خوشحالی می کنی؟

9. گفتی سلطه جو و جاه طلبی... دنبال مقام خاصی هستی؟ مثلا بخوای جای خاله بلای منو بگیری... یا مرلینی نکرده جای لرد سیاه رو؟

10. نظرت درمورد خاله بلا که هم فامیلتونه هم یجورایی رقیبت محسوب می شه، چیه؟
ویرایش شده توسط کوین کارتر در 1402/12/9 21:49:23