هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۹:۵۴ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۹

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
مالی ویزلی، ملاقه به دست با نگاهی منتظر به لودو بگمن زل زده بود که در همان لحظه عرق پیشانیش را با آستین ردایش پاک کرد و حلقه ی دیگری از شیر آشپزخانه را جدا کرد و به گوشه ی آشپزخانه، کنار ده ها پیچ و مهره و حلقه ی فلزی دیگر انداخت.

مالی :
لودو: بهتون که گفتم خانم، اینا به درد نمیخورن، همشون اضافین.

دوربین از دونقطه دی لودو که لا به لای دندان هایش پر است از سبزیجات مانده، چشم برداشته و بر میگردد، از در بیرون می پرد و دو راهروی کوتاه را طی میکند، سپس به راست می پیچد و چند متر جلوتر میرود، وقتی جیمز را می بیند که سعی دارد با جیغ و داد توجه تدی را که در آن سوی راهروست جلب کند، متوجه میشود راه را اشتباه آمده و برمیگردد و اینبار به چپ می پیچد، راه پله ای را پایین آمده و راهروی طویل و تاریک را از نظر میگذراند. از انتهای راهرو، صدای وحشتزده ی دو مرگخوار به گوش میرسد که سعی دارند ریموس بیهوش را در گوشه ای پنهان کنند.

- خب چرا از علامت شومت استفاده نمیکنی؟ اینطوری لودو می فهمه که بهش نیاز داریم و یه جوری خودشو میرسونه بهمون! ما که فعلا با این جنازه درگیریم.
- آخه لینی تو پست قبلی نویسنده نوشته ما باس ریم و لودو رو پیدا کنیم نه اون!
- نویسنده ی قبلی از تکنولوجی علامت شوم خبر نداشته!

دوربین دوباره همه راه امده را باز میگردد و البته شص هزار بار بر پدر و مادر ِ نویسنده ی فعلی درود میفرستد که به خاطر دو تا دیالوگ ساده ی دو مرگخوار ایــــــــن همه راه او را از آشپزخانه به اینجا کشانده و دوباره برمیگرداندش!

مالی همچنان با بهت به لودو خیره شده بود که حالا دیگر تمام امعا و احشای اضافی! کل ِ ظرفشویی را بیرون آورده بود و سعی داشت خمیدگی شیر اب (که معتقد بودن به کل زیبایی ِ ظرفشویی را از بین برده) را با چکش صاف کند.

لودو: آیییییییییییی!
مالی: چی شد!؟ زدی رو دستت؟!
لودو آستین ردایش را روی علامت شوم گداخته اش کشید و آب دهانش را قورت داد.

- امم..آره! میتونم برم دسشویی پانسمانش کنم؟

و در همان لحظه، پشت در ِ خانه ی گریمولد جیمز و تدی سوار بر جاروهایشان پاهایشان را روی زمین کوبیده و به مقصد ِ وزارتخانه ی سحر و جادو که محل ِ جلسه ی آلبوس دامبلدور بود به پرواز درآمدند.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۳ ۹:۵۷:۳۹
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۳ ۹:۵۹:۴۳


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ سه شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 374
آفلاین
روفوس به نرمی، ولی به سرعت خود را به لوپين رساند.

- ببخشيد قربان... ممكنه كمی صبر كنيد. همكارم يه چيز عجيب پيدا كرده كه شايد مال شما باشه!

ريموس ايستاد و با كنجكاوی به پشت سر روفوس، جاييكه لينی خم شده بود، نگاه كرد.

- خوب بيارش اينجا تا ببينم اون چيه و يا مال كيه؟!

- قربان چسبيده!

- چسبيده؟!

از كنار روفوس گذشت تا به شی كه لينی به ان اشاره می كرد، از نزديك نگاه كند. روفوس هم پشت سرش به راه افتاد. موقعيت كاملا مناسب بود. محفلی درست در بين ان دو گرفتار شده بود و امكان هيچ عكس العملی را نداشت.

- كوش؟ برو اونورتر تا بهتر ببينم!

- آبليوبت!

لينی ناگهان قد راست كرد و عصايش را مستقيم به سمت چشمان ريموس گرفت. لوپين سعی كرد قبل از گفتن طلسم از سوی لينی چوبش را منحرف كند ولی روفوس به موقع او را از پشت گرفت.

چشمان لوپين در دم غير متمركز و خواب آلود شد. بار ديگر لينی چويش را بلند كرد

- له جِلی منس!

چهره لينی از شدت تمركز در هم رفته بود. به سختی توانست وارد ذهن لوپين شود. تصاوير با شتاب از جلوی چشمان او می گذشتند.

روفوس با اضطراب به دوسوی راهروی تاريك نگاه می كرد. هر ان ممكن بود يكی از اعضای محفل سر برسد. سرانجام با صدای آهی از جانب لينی به سمت او برگشت.

چهره لينی در ان فضای نيمه تاريك و خفه به وضوح پريده و ترسيده به نظر می رسيد.

- چی شد، چی فهميدی؟!!

- اون آينه ای كه توی اتاقِ بود...اون، اونی نيست كه ما دنبالشيم!
اون آينه اينجاست، ولی پيش دامبلدوره تویِ... تویِ...نمی دونم كجا بود!... ولی هرچی كه هست... پيش دامبلدوره و قراره اونو بياره اينجا، ظاهرا در انتهای اين راهرو، يه مكان مخفيه كه مارو به تالار عظيمی مي بره و ما ظاهرا وظيفه داريم قبل از ورود محفليا، اونجا رو مرتب كنيم!

- يعنی چی كه می خواد بياره اينجا؟!!

چهره لينی رنگ پريده تر از قبل شد.

- اين يعنی... يعنی اينكه دامبلدورم می دونه كه اون آينه، يه آينه ی معمولی نيست!


- نفهميدی دامبلدور می خواد باهاش چكار كنه؟

- نه، اين يارو بيشتر از اين چيزی نمی دونه.

دو مرگخوار نگران مضطرب رو در روی هم ايستاده بودند و همچنان به ريموس مدهوش نگاه می كردند.

- بايد هرچه سريعتر به لرد خبر بديم!

- آخه چه جوری؟ ما كه خودمون اينجا گيريم!

- نمی دونم، نمی دونم
اما يه لحظه صبر كن ببينم!... لودو... لودو... می تونه اينكارو بكنه، مطمئنا تا حالا از پس كارای اون زنه بر اومده. بايد يكیمون خودشو به لودو برسونه تا به يه بهانه ای برای چند لحظه هم كه شده از اين خونه، بره بيرون!

- هوم، درست می گی... حالا با اين چكار كنيم؟

و با دست به ريموس اشاره كرد.


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۳ ۱۰:۰۰:۲۴

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
روفوس و ولینی با چشمانی گرده شده که نشان از شوکه شدنشان را می داد ، به همدیگر خیره شدند و به همراه ریموس به راه افتادند و جیمز را که همچنان با نگاههای مشکوک آمیزی به آن دو خیره شده بود،در سرسرا تنها گذاشتند...

ریموس قدمهای سریعی داشت وبه سرعت راه میرفت،بنابراین،لینی و روفوس ناچار بودند با دویدن، خود را به او برسانند.لحظه ای بعد، در انتهای سالن،ریموس به راهروی تاریکی پیچید که تنها منبع نور آن مشعلی بود، که در شُرف خاموشی بود.

نور ضعیفی در راهرو بود و به سختی می شد،انتهای این راهروی باریک و کم نور را تشخیص داد.ریموس همچنان در حال راه رفتن بود. و دو مرگخوارِ بهت زده به دنبال او.

در همین لحظه بود که فکری به ذهن لینی رسید و به آرامی گوشه ی لباس روفوس را چنگ زد تا او را از راه رفتن تند باز دارد.

روفوس برگشت و با صدایی که بیشتر به نجوا شبیه بود، رو به لینی گفت:
-چی شده لینی؟

لینی در گوش روفوس چیزی را زمزمه کرد و ثانیه ایی بعد، روفوس با لبخندی شیطانی سرش را به نشانه ی تایید تکان داد وبه آرامی به ریموس نزدیک شد....


جیمز در حالی که پاهایش را به زمین می کوبید،به مالی التماس می کرد که آلبوس را با پاترونس به خانه بکشاند.اما مالی همچنان با سر سختی به جیمز توجهی نمی کردو در حال آشپزی بود.

-خاله مالی خواهش می کنم!من باید به عمو یه چیزی رو بگم!

-نمیشه جیمزی!چند بار بگم آلبوس سرش شلوغه!الان تو یه جلسه ی مهمه!

جیمز نگاه غضب آلودی به مالی انداخت و با حالت قهر آشپزخانه را ترک کرد....

-اینجوری فایده نداره،خودم باید دست بکار بشم!می تونم تدیم با خودم ببرم. آره اینطوری خیلی بهتره.

و با صدای نازک و بچه گانه اش فریاد زد:
- تدییییییییییییی؟ تدی؟ تدی کجایییییییییی؟


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۱ ۱۲:۱۳:۱۰

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

یکی از هورکراکسهای لرد(یه آینه قدیمی)توسط یه دستفروش ماگل به محفل فروخته شده.سه مرگخوار(لینی،لودو و روفوس) ماموریت دارن به محفل برن و آینه رو پیدا کنن و برای لرد ببرن.مالی ویزلی اونا رو با سه کارگری که برای کارای خدماتی خواسته شده بودن اشتباه میگیره و مرگخوارا وارد خونه میشن.
سه مرگخوار در حین انجام دستورات محفلی ها به دنبال آینه میگردن.تنها راه تشخیص هورکراکس اینه که سعی کنن با جادو نابودش کنن.اگه از بین رفت یعنی چیزی نیست که اونا دنبالشن.
مرگخوارا با پیدا کردن نامه ای که آلبوس دامبلدور برای جیمز نوشته متوجه میشن که آینه مورد نظرشون تو اتاق دامبلدوره.و به بهانه لوله کشی وارد اتاق دامبلدور میشن و یه آینه پیدا میکنن.
_____________________
صای ظریف و بچگانه ای از زیر تخت آلبوس دامبلدور به گوش رسید.
-هورا...موفق شدیم..ما بردیم...عالیه!

جیمز سیریوس پاتر به سختی خود را از زیر تخت بیرون کشید.
-آخیش...فکر میکردم این بازی هرگز تموم نمیشه.الان 6 ساعته که اینجا قایم شدم....هوم؟؟؟ولی شما کی هستین؟شما که تو بازی نبودین!چرا آینه عمو دامبلدو ورداشتین؟چرا کمدشو میگشتین؟ازش اجازه گرفتین؟

دو مرگخوار که بشدت هول شده بودند با نگرانی لبخند زدند.
-امممم...ما داشتیم دنبال تو میگشتیم.به ما گفته بودن تو تو بازی قایم موشک مهارت زیادی داری.

جیمز با تردید به دو مرگخوار و آینه ای که در دست داشتند نگاه کرد.
-خب...پس آینه عمو دامبلو بذارین سر جاش که بریم بیرون.اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه.هی...شما چه خالکوبیای ترسناکی دارین!

روفوس وحشتزده آستینش را پایینتر کشید.

لینی نگاهی به روفوس انداخت و زیر لب زمزمه کرد:
-چاره ای نداریم.همینجوریشم ماموریت کلی به خطر افتاد.باید حواسمونو جمع کنیم این جوجه چیزی به کسی نگه.تازه هنوز مطمئن نیستیم این آینه اصلیه یا نه.سر فرصت دوباره برمیگردیم.

بعد از خروج از اتاق دامبلدور دو مرگخوار و جیمز با ریموس لوپین مواجه شدند.
-منم داشتم دنبال شما میگشتم.اگه کار لوله کشی تموم شده بریم سراغ کار اصلیمون.میدونین که طبق قرار داد این پروژه باید مخفی بمونه.




Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۹

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
- لينی، بدو نقشت رو در بيار! بايد ببينيم اتاق دامبلدور كجاست.

لينی، با عجله نقشه كاملِ محفل ققنوس را از جيب ردای بلند و تيره رنگش درآورد و به آن نگاه كرد، قلب روفوس و لينی، تند تر از هميشه می تپيد.

- اتاق دامبلدور درست مجاور اتاق پسر پاتره. بايد عجله كنيم.

روفوس در حالی كه سرش را با حالت تاييد آميزی تكان می داد، رو به لينی گفت:
- نقشه ات رو بذار تو جيبت، ممكنه دست و پا گير بشه. تا محفلی ها تو جلسه ان، بايد آينه رو برداريم و با لودو جيم بشيم.

مدتی بعد:

- اينم از اتاق دامبلدور!

دو مرگخوار، وارد اتاق شدند. لينی در حالی كه نمی توانست شادی اش را پنهان كند، با لبخندی رو به روفوس گفت:
- بايد همه جا رو دقيق بگرديم. عجله كن.

روفوس با عجله به سمت ميز كارِ دامبلدور رفت. نسخه های جديد روزنامه ی پيام امروز روی ميز كار دامبلدور پخش شده بودند. وسايل و ابزار آلاتِ جادويیِ عجيبی روی ميز كوتاه، ولی پهن، چوبی و قهوه ای رنگِ مجاور ميز كار دامبلدور قرار گرفته بودند كه روفوس تا به حال در عمرش حتی برای يك بار هم آن ها را نديده بود. نظر روفوس به شدت به آن وسايل جلب شده بود، اما خواسته اربابش مهم تر از ابزار جادويی دامبلدور بودند. روفوس، زير روزنامه های پيام امروز، پوشه های رنگارنگ دامبلدور و كاغذ های كاهی بزرگ دامبلدور را نگاه كرد، اما اثری از آينه ی مورد نظر اربابش پيدا نكرد. حتی در كشو ها، شكاف ها و هيچ جای ديگری در اتاق هم اثری از آينه نبود.

- يعنی اين پيرمرد خرفت آينه اش رو كجا گذاشته؟!

- نمی دونم!

لينی و روفوس با شتاب بيشتری به جستجوی خود ادامه دادند. لينی تمامی جيب های لباس های دامبلدور را زير و رو كرد، تمام نقاط زمين را با دقت از نظر گذراند، روفوس حتی زير ميز ها را هم نگاه كرد. اطراف وسايل جادويی عجيب دامبلدور را هم با دقت از نظر گذراند، اما آينه ی مورد نظر اربابش را پيدا نكرد.

- نگاه كن، اونجاست!

روفوس با عجله به سمت آينه رفت كه روی چهار پايه ی كوچكی جلوی در قرار گرفته بود و از نظر آنها پنهان مانده بود. لينی با خوشحالی گفت:
- ما موفق شديم!


ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۰ ۱۱:۴۶:۲۵


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۹

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
پنج دقیقه بعد ...

- همونطور که بهتون گفتم ، نیازی نیست که شما نگران باشید . بعد از اینکه لوله رو چک کردیم ، متوجه شدیم که فقط لوله های این اتاق مشکل نداره بلکه لوله های بیشتر اتاق ها فرسوده شدند . ما خودمون درستش میکنیم . البته یکمی کار سخته ولی از پسش برمیایم !

سیریوس با اضطراب و نگرانی روبه روفوس و لینی گفت : ممنون ! اصلا به هر نفرتون 10 سیکل میدم فقط اجازه ندید که که مشکلی پیش بیاد . من مجبورم برم چون جلسه ی اضطراری داریم ولی حتما دو سه ساعت دیگه میام بهتون سر میزنم .

دو یا سه ساعت دیگر ... وقت برای دو مرگخوار به زودی میگذشت بنابراین باید بلافاصله دست به کار میشدند .

یک ساعت بعد ...

هردو مرگخوار بی حال و خسته برروی زمین ولو شده بودند . آنها برای بدست آوردن هورکراس اربابشان حاضر بودند دست به کارهای سخت تر از لوله کشی هم بزنند . آنها پس از حفر زمین و دنبال کردن یکی از شاه لوله ها ، توانسته بودند تا به اتاق مورد نظر خود راه پیدا کنند ولی پس از ورود به اتاق متوجه شدند که ...

- اینکه اتاق یه بچه اس ! فکر کنم اتاق پسر پاتره ... لینی مگه تو نقشه نداشتی ؟ مگه نگفتی اتاق گنجینه ها این اتاقه ؟

لینی که از برخورد روفوس و نسبت دادن تمام اشتباهات به او بسیار خشمگین شده بود ، با عصبانیت رو به روفوس گفت : مگه خود جنابعالی همش نگفتی عجله کن عجله کن !؟ هول شدم خب !

روفوس که از وضعیت موجود کلافه شده بود ، سعی کرد تا قدری خود را آرام کند به همین جهت برروی تخت گوشه ی اتاق نشست ولی در همان لحظه ، چشمش به یک نامه افتاد و از سر کنجکاوی آن را برداشت و شروع کرد به خواندن ...

جیمز عزیز ، میدونم که خیلی دوست داری اون آینه زیبا رو که جدیدا به خونه اوردم ببینی ولی من هنوز اون رو بررسی نکردم و چون ممکنه که توی اون جادوهای سیاه به کار رفته باشه ، نمیتونم بهت نشونش بدم ولی بعد از اینکه کار بررسی اش تموم شد ، بهت اجازه میدم که بری و اون رو از نزدیک ببینی ! در ضمن دیگه به اتاق من نرو چون ممکنه مثل دیروز ، دزدگیر ها به کار بیفتن و ...
راستی ، قهر کار بچه هاس ! تو دیگه بزرگ شدی و واسه خودت مردی هستی ! پس اشک هات رو پاک کن و بیا شام بخور .
قربانت ، آلبوس


- آینه محبوب ارباب ، توی اتاق گنجینه ها نیست ! توی اتاق دامبلدوره !


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۰ ۱۱:۱۷:۰۳

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
لینی که خیال میکرد آینه را پیدا کرده و ماموریتشان به پایان رسیده است با خوش حالی آینه ی عجیب و غریب و قدیمی را بیرون آورد.

گرد و خاک روی آن را تکاند و به نقش و نگارهای زیبای اطراف آن چشم دوخت. آینه ی بسیار زیبایی بود که معلوم بود قدمت زیادی دارد.

لینی چوبدستیش را تکان داد و وردی را روی آن اجرا کرد. آینه شکست و شیشه هایش روی زمین افتاد. لینی با نا امیدی زیر لب گفت:

- ریپارو!

آینه دوباره سالم شد و لینی آهی کشید و برای آخرین بار کمد را بررسی کرد ولی چیز دیگری را پیدا نکرد.

روفوس که هنوز درون دستشویی بود ، عرق روی صورتش را پاک کرد و در حالی که سرش را از در آن بیرون کرده بود رو به لینی پرسید:

- پیداش کردی؟ این سیریوسه دوباره برمیگرده ها! دیگه واقعا نمیدونم چه طوری باید بپیچونمش!

لینی با حواس پرتی گفت: تو کارتو بکن.

و به سمت کشویی در گوشه ی اتاق رفت. بعد از جستجو در آن و نیافتن چیزی روی مبلی نشست و گفت: فک نکنم تو این اتاق باشه. باید یه جوری بپیچونی بریم اون اتاقارم بگردیم.

روفوس غرولندکنان گفت: من بلد نیستم این سیفونو درست کنم!

لینی که فکری به ذهنش رسیده بود پیشنهاد کرد: شاید بهتر باشه از لوله کشی ها استفاده کنیم و بریم تو یه اتاق دیگه.

روفوس با تعجب پرسید: لوله کشی؟ ما داریم سیفون درس میکنیم لوله کشی که نمیکنیم.

لینی دوباره گفت: میتونیم بگیم که باید لوله ی دستشویی رو ادامه بدیم و بهشون بفهمونیم که انگار یه مشکلی توی لوله کشی هم وجود داره. بعد دقیقا میریم لوله کشی ...

در حالی که به روفوس نزدیک میشد ، نقشه ای را از درون جیبش بیرون آورد و با نشان دادن گوشه ای از آن ادامه داد: لوله کشی زیر این اتاق.

روفوس با هیجان گفت: واو لینی این نقشه رو از کجا آوردی؟

لینی نقشه را دوباره جمع کرد و بعد از زدن چشمکی به روفوس فریاد کشید: ببخشید قربان؟ میشه یه لحظه بیاین؟

صدای پای سیریوس که از پله ها در حال پایین آمدن بود شنیده شد.




Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 374
آفلاین
سه مرگخوار به هم نظری انداختند. لودو كه از بوی غذایی كه از آشپزخانه بيرون می امد كلافه شده بود، بلافاصله گفت:

- فكر كنم بهتره من برم آشپزخونه سروقت اون شير خرابه، همونجا هم يه دلی از... نه چيزه... يه سروگوشی هم اب بدم، شايد آينه اونجا باشه!

و بدون اينكه منتظر نظر ان دو شود به سرعت راهی آشپزخانه شد.

روفوس كه به نيت اصلی لودو پی برده بود، چشمش را از شدت حرص به بالا چرخاند و اهسته گفت:

- ای سكتوم سمپرا بخوره به اون شكمش. از يه هيپو گريف هم بيشتر می خوره!

و برگشت تا به لينی نگاه كند.

- اِ... لينی كجا غيبت زد؟

و به اطرافش نگاه كرد. لينی را ديد كه به سمت ديوار كنار راهرو جاييكه پرده موريانه خورده ای آويزان بود می رفت. دست لينی به سمت پرده آويخته رفت و ان را به كنار زد.

- جـــــــــــــــــــــــيغ... ای خائن به خون... ای متجاوز چطور جرات می كنی به صاحب اين خانه جسارت كنی....

لينی از شدت وحشت به ديوار مقابل چسبيد و ناخواسته او هم جيغ بنفشی كشيد. روفوس كه در عمرش با چنين جيغ هایی روبه رو نشده بود به خيال اينكه مورد حمله واقع شده اند و لو رفته اند سريع چوبش را از درون ردايش بيرون كشيد و خود را به پشت جا چتریه گوشه راهرو انداخت.

- لعنتی، دوباره كی باعث شد اين تابلو فرياد بكشه!

بدنبال اين صدا كه به زحمت از ميان جيغ ها و بارانی از ناسزا شنيده میشد، سيريوس با موهایی پريشان و ژوليده به سرعت از پله ها به پايين سرازير شد و بدون توجه به ان دو مرگخوار وحشتزده به سمت تابلوی مادرش رفت و پرده ها را دوباره به رويش كشيد.

سپس با عصبانیت به لينی رو كرد و گفت:

- قبل از اينكه به چيزی دست بزنی، اول اجازه بگير!

لينی كه رنگ به صورت نداشت، به زحمت از جايش برخاست و با لكنت گفت:

- ب...بب..ببخشيد قربان. می خواستم... می خواستم يه داكسی رو كه روی پرده بود بكشم كه اينطوری شد.

- كافيه، حالا كه فهميدي اين تابلو چقدر به غريبه ها حساسه، ديگه بهش نزديك نشو!

- بله... قربان.

روفوس هم كم كم از پنهاهگاهش بيرون امد و به سيريوس خيره شد.

سيريوس هم كه تازه متوجه رفوس شده بود به سمت او برگشت و گفت:

- اين شامل تو هم ميشه!

سپس كمی صبر كرد تا عصابش سر جايش برگردد. ان وقت رو به اندو كرد و گفت:

- پس شما همون كارگرایی هستيد كه برای تعمييرات اومديد.



خيله خوب... يالا... اول از طبقه دوم شروع می كنيم كه اوضاعش بدتره!


يك ساعت بعد؛ طبقه دوم


لينی دزدانه از در توالتی كه روفوس و سيريوس مشغول درست كردن سيفون ان بودند، نگاهی به اندو انداخت.

تمام لباس روفوس غرق در اب و لجن بود و به نظر می رسيد كه هيچ شانسی برای خروج از ان موقعيت و گشتن بدنبال آينه لرد را ندارد. با اين حال توانسته بود سيريوس را مشغول نگه دارد تا لينی به جستجويش ادامه دهد.

لينی دوباره به سوی حال برگشت. وارد اتاق ديگری شد و با دقت مشغول بررسی آينه های ان اتاق شد.

- لعنتی اينم نيست. انگار كه اين خونه تالار آينه است. هرجا نگاه می كنی آينه وجود داره! كاش لااقل لرد گفته بود سايز اون آينه چقدره!

در حالی غرغر می كرد در كمدی را باز كرد كه ناگهان چشمش به چيزی افتاد.


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۹ ۱۸:۳۰:۲۸
ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۹ ۱۸:۴۵:۴۲

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


-مای لرد طبق گزارشای رسیده آخرین رد پای سوژه مورد نظر شمادر محلی مخفی در میدان گریمولد پیدا شده.ظاهرا یه ماگل دستفروش اونو پیدا کرده وبه اون محل برده و فروخته.و حتما خودتون میدونین که اونجا...

-محفل ققنوس!ما هرگز نمیتونیم وارد اونجا بشیم.

لینی وارنر پورنده بزرگی را که در دست داشت روی میز گذاشت.پرونده حاوی عکسها و نقشه ها و تحقیقاتی بود که در طول سه هفته گذشته در مورد آینه گمشده لرد انجام داده بود.
-ارباب ببخشید اینو تکرار میکنم.ولی نمیتونین در موردش اطلاعات بیشتری به ما بدین؟یه عکس؟ شکل؟جنس؟!

لرد سری تکان داد.
-نه...نمیتونم.اون با ارزشتر از اونیه که فکر میکنین.اگه لو بره...باید برام بیارینش.مهم نیست چطوری.برام فرقی نمیکنه. اگه لازمه اون میدان گریمولد رو با خاک یکسان کنین.ولی من اون آینه رو میخوام.متوجه شدی چی میگم؟

لینی تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد.

با خروج لینی مرگخوارانی که با نگرانی در انتظارش بودند دور او حلقه زدند.
-چی شد؟ارباب چه دستوری داد؟

-لرد دستور داده هر طور شده بیاریمش.میدونم..نمیتونیم وارد اون خونه بشیم.ولی باید یه راهی داشته باشه.اینطور که فهمیدم اون آینه ارزش فوق العاده ای داره.

-حالا فرض کنیم وارد خونه شدیم.چطوری باید تشخیص بدیم که آینه ای که ما دنبالشیم کدوم یکیه؟

لینی آهی کشید.
-مای لرد گفتن که تنها راهش اینه که سعی کنیم آینه رو با استفاده از جادو نابود کنیم.اگه از بین رفت چیزی نیست که ما دنبالشیم.حالا وقتو تلف نکنین.باید دست به کار بشیم.


چند ساعت بعد.گریمولد:

سه مرگخوار درحالیکه کلاههای شنلشان را روی صورت کشیده بودند بی هدف در میدان گریمالد قدم میزدند.

-این خونه لعنتی دیده هم که نمیشه از پنجره یا راه مخفیانه بریم تو.
-میگم بزنیم همه خونه ها رو منفجر کنیم.شاید فایده ای داشته باشه.

لینی با عصبانیت پیشنهاد نبوغ آمیز لودو را رد کرد.ولی ظاهرانبوغ لودو پایان ناپذیر بود!
-خب...پس چطوره از روفوس به عنوان طعمه استفاده کنیم.وصلش میکنیم به یه قلاب ماهیگیری و از جلوی تک تک خونه ها رد میشیم.محفلیا نمیتونن در مقابل وسوسه دستگیر کردن مرگخواری که به قلاب وصله مقاومت کنن.

-میشه لطف کنی پیشنهادات درخشانتو برای خودت نگه داری.نمیدونم مخفی بودن این خونه لعنتی ایده کدوم...هوففف...این دامبلدور یه پیرمرد خرفته!

ناگهان در اوج ناامیدی مرگخواران صدای عجیبی به گوش رسید و خانه شماره 12 درمقابلشان ظاهر شد.در خانه به آرامی باز شد و مالی ویزلی با کفگیری که روغن از آن میچکید به استقبالشان آمد.
-بله...کاملا درسته.صد دفعه از آلبوس خواستم این رمز توهین آمیزو رو عوض کنه ولی اون با لجبازی معتقده که این رمز خیلی هم باشکوه وبا مسماست!خوش اومدین ما خیلی وقته منتظرتون بودیم.بهتره زودتر وارد بشین.اون لاشخورای سیاه ممکنه این دور و برا کمین کرده باشن.

سه مرگخوار با حالتی گیج ولی در عین حال خوشحال وارد خانه شدند.به محض ورود اخمهای لینی در هم رفت.مقر محفل ققنوس برخلاف تصور آنها خانه ای محقر و قدیمی بود.مالی با کفگیرش مرگخواران را دعوت به نشستن کرد.
-خب...نمیدونم درباره کاراییی که باید انجام بدین حرفی زده شده یا نه.ولی به هر حال من براتون توضیح میدم.یکیتون باید همراه من به آشپزخونه بیاد.شیر آب چکه میکنه و با هیچ جادویی موفق به تعمیرش نشدم.به اضافه اون باید تو نظافت آشپزخونه هم کمکم کنین.دو نفر دیگه برای کارای تعمیراتی خواسته شدن.سیریوس راهنماییتون میکنه.در مورد دستمزد هم به توافق برسیم.همونطور که میبینین وضع ما تعریفی نداره.نفری پنج سیکل.اعتراضی که ندارین؟

مرگخواران به هیچ عنوان اعتراضی نداشتند!

____________________
توضیح:اصولا نباید درباره سوژه توضیح داد ولی نمیخوام مبهم بمونه.یکی از هورکراکسهای لرد(آینه)توسط یه دستفروش ماگل به محفل فروخته شده.سه مرگخوار ماموریت دارن به محفل برن و آینه رو پیدا کنن و برای لرد ببرن.مالی ویزلی اونا رو با سه کارگری که برای کارای خدماتی خواسته شده بودن اشتباه گرفته.




Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
بازم من باید خلاصه بنویسم؟!

باب بزرگ گودی عاشق نارسیسا بلک شده.آدم قحطی بوده آخه!

این اطراف یه کچل مخوف وجود داره به اسم ولدک یا همون تامی خودم. این کچل موذی می خواد از آب گل آلود ماهی بگیره در نتیجه شروط قجری برای گودی می ذاره:


1-همین امشب دفترخاطرات دامبلدورو برام میاری.
2-باید ظرف سه روز یویوی شکسته جمز سیریوس پاترو برام بیاری.البته نصفشو بیار.نصفشم بذار تو اتاق تدی.
3-معجون گرگ خفه کن ریموس و تدی رو با یه معجون دیگه عوض میکنی که اونا تبدیل به دوتا گرگینه واقعی بشن .
4-نصف ریش دامبلو برام میاری!توجه کن که نصفشو خواستم.نصفش باید رو صورتش بمونه.

باباگودی به هر زور و زحمتی اولی رو انجام می ده. دومی رو هم همینطور.. حالا مونده دو تای دیگه..آمــــــــــــااآ

دستخط دامبلدور روح هخامنشیان رو سربلند کرده.. یه نفر لازمه که این خطو بخونه. اون یه محفلیه.. اون جیمزه!

ولی جیمز هم شرطهایی داره گویا!
----------------------

- گلدیم گلدیم گلدیم! تیمیون!

جیمز روی کاناپه جلوی تی وی خونه ی ریدل نشسته و غش غش می خنده. می خنده و ذرات ذرت بودار فیل رو به اطراف پخش می کنه.. جیمز پاپکورنارو آنچنان به اطراف می فرسته که عله گدازه های آتشینشو!

- ولدک بگی بشین بقیه شو ببین اینا خیلی باحالن!

ولدمورت که تا همین چند ثانیه پیش کنار جیمز روی کاناپه نشسته بود بلند میشه و یه چرخی توی سالن پذیرایی میراث پدرش می زنه.

یه کمی مثل گاوهای نر از دماغ نداشته ش هوا اخراج می کنه. چندتا پف فیلی رو که روی زمین افتاده بودن رو قرچ زیر پاش له می کنه. دستی به سطح صیقلی سرش می کشه و جواب جیمز رو می ده:

- وروجک این مفتذلات برای ارباب خوب نیس دیدنشون.. مردم به کله ی کچلش می خندن اونوقت!

جیمز یه خنده ی غلطان می زنه! تامی.. امم اسمشونبر به ایوان می گه:

- می بینی؟! می بینی به کله ی کچل من می خنده!؟ ندیدی؟!
- ولدک لهجه ت خیلی باحاله!

جیمز دوباره خنده ی غلطان می زنه. صدای خنده ی جیغ آمیز جیمز پرواز می کنه و از خونه ی ریدل خارج میشه. توی حیاط خونه می چرخه.. از تپه های لیتل هلینگتون عبور می کنه. بالای سر خونه ی گونت می چرخه و ...

مورف توی خونه ش مشغول بررسی طرح اصلاح الگوی مصرفشه که صدای خنده از بالا سرش رد میشه و می ره.
- اه.. لامشّب.. این ژیغ ژیغای لهنتی اینژا هم منو راحت نمی ژارن؟! باب من اومدم تو خونه ی مشتقل خودم! عژبا! آخ شوختم!

خنده همچنان پرواز می کنه و به کوههای پربرف خراسان شمالی می رسه!(چه ربطی داره اصلا!؟)

قیییییژژژ
- من قبول ندارم اینو.. تو نویسنده رو خریدی.. نه.. تو خود فروخته ای من ریشاتو می بینم. من می دونم تو کی هستی من ازت متنفرم.. من می خوام اون دفترچه ی لعنتی (*****Damned not f) رو بخونم.. برو سر داستان من ول کن این جیغو..من دفترچه ی ریش درازو می خوام.. من می خوام!

- خب به خودت فشار نیار تام تامک!
قیییییژژژ

ضربان شقیقه ی ولدمورت به سمت ضربان شقیقه ی عموورنون میل می کرده ولی این خطر بزرگی بود، کارگردان پیشگیری می کنه و از پشت سر اقدامات لازم رو به عمل میاره. ولدمورت داد می زنه.

- تخم محفلی رو که ملخ نخورده! قحطی محفلی که نیومده.. بردارید این جوجه رو ببرید یه محفلی به درد بخورتر بیارید برای من.. بجنبید!

جیمز از روی کاناپه می پره و جلوی پای ولدمورت فرود میاد. جیمز میگه:
- ببین ولدک.. تو داد زدنتم تکنیکی نیس.. ولی خب فایده ای نداره چون محفلی ها از امروز به مدت ده روز دارن تو خونه ی گریمولد پارتی بودا می گیرن و تا ده روز یوگا تمرین می کنن.. کسی بیرون نیست که بتونی پیداش کنی!

- گودریک چیه پس؟!
- اون رفته ولنتاین بعدشم میره گریمولد.. حالا بیا بشین شیرشاه یک و نیم ببین.. بعدشم می خوام برات کوسکو و کرانک و اسکار و خرس برادر و مزرعه ی حیوونا بذارم.. بیا دیگه ولدک!

-

گریمولد
گودریک و نارسیس دم در خونه ی گریمولدن. گودریک چششو بسته و نیششو به همراه در باز کرده و به لیدیز فرست داره تاکید می کنه ولی نارسیسا نمی تونه بره تو.. فقط به در می خوره و روی خاک کوچه بازتاب میشه. گودی هم بعد از اون فاجعه مثل هیپوگریف وارد میشه و نمی فهمه که نارسیس وارد نشده.

(علاوه بر بحران شدید آی کیو تاریکی خونه ی گریمولد هم مزید بر علت میشه)

- آلبوس بازم پول برقو ندادی؟!

گودریک جلو میره و می بینه که محفلی ها توی اتاق نشین دور نشستن و مقادیر شمع دارن روی هوا پرواز می کنن. دامبلدورم وسط نشسته.. نه، وسط پرواز می کنه.. نه، وسط روی هوا معلقه چون تمرکزش بالاست!

جرقه های شومی تو مغز گودریک که به مرور زمان فاسد شده زده میشه و به فکر شرط سوم میوفته. پاورچین پاورچین میره کنار دامبلدرو که..

گودریک داشت ریش دامبلدور رو وجب می زد که یه پنجه ی گوگولی خوشگل مامانی رو روی شونه ش حس می کنه.

- تدی پنجولتو بکش..

فایده ای نداشت.

- تدی پنجه ت رو بردار دیگه عزیزم!

همچنان بی فایده.

- تدی!
- لیدی!
-


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.