سه مرگخوار به هم نظری انداختند. لودو كه از بوی غذایی كه از آشپزخانه بيرون می امد كلافه شده بود، بلافاصله گفت:
- فكر كنم بهتره من برم آشپزخونه سروقت اون شير خرابه، همونجا هم يه دلی از... نه چيزه... يه سروگوشی هم اب بدم، شايد آينه اونجا باشه!
و بدون اينكه منتظر نظر ان دو شود به سرعت راهی آشپزخانه شد.
روفوس كه به نيت اصلی لودو پی برده بود، چشمش را از شدت حرص به بالا چرخاند و اهسته گفت:
- ای سكتوم سمپرا بخوره به اون شكمش. از يه هيپو گريف هم بيشتر می خوره!
و برگشت تا به لينی نگاه كند.
- اِ... لينی كجا غيبت زد؟
و به اطرافش نگاه كرد. لينی را ديد كه به سمت ديوار كنار راهرو جاييكه پرده موريانه خورده ای آويزان بود می رفت. دست لينی به سمت پرده آويخته رفت و ان را به كنار زد.
- جـــــــــــــــــــــــيغ... ای خائن به خون... ای متجاوز چطور جرات می كنی به صاحب اين خانه جسارت كنی....
لينی از شدت وحشت به ديوار مقابل چسبيد و ناخواسته او هم جيغ بنفشی كشيد. روفوس كه در عمرش با چنين جيغ هایی روبه رو نشده بود به خيال اينكه مورد حمله واقع شده اند و لو رفته اند سريع چوبش را از درون ردايش بيرون كشيد و خود را به پشت جا چتریه گوشه راهرو انداخت.
- لعنتی، دوباره كی باعث شد اين تابلو فرياد بكشه!
بدنبال اين صدا كه به زحمت از ميان جيغ ها و بارانی از ناسزا شنيده میشد، سيريوس با موهایی پريشان و ژوليده به سرعت از پله ها به پايين سرازير شد و بدون توجه به ان دو مرگخوار وحشتزده به سمت تابلوی مادرش رفت و پرده ها را دوباره به رويش كشيد.
سپس با عصبانیت به لينی رو كرد و گفت:
- قبل از اينكه به چيزی دست بزنی، اول اجازه بگير!
لينی كه رنگ به صورت نداشت، به زحمت از جايش برخاست و با لكنت گفت:
- ب...بب..ببخشيد قربان. می خواستم... می خواستم يه داكسی رو كه روی پرده بود بكشم كه اينطوری شد.
- كافيه، حالا كه فهميدي اين تابلو چقدر به غريبه ها حساسه، ديگه بهش نزديك نشو!
- بله... قربان.
روفوس هم كم كم از پنهاهگاهش بيرون امد و به سيريوس خيره شد.
سيريوس هم كه تازه متوجه رفوس شده بود به سمت او برگشت و گفت:
- اين شامل تو هم ميشه!
سپس كمی صبر كرد تا عصابش سر جايش برگردد. ان وقت رو به اندو كرد و گفت:
- پس شما همون كارگرایی هستيد كه برای تعمييرات اومديد.
خيله خوب... يالا... اول از طبقه دوم شروع می كنيم كه اوضاعش بدتره!
يك ساعت بعد؛ طبقه دوملينی دزدانه از در توالتی كه روفوس و سيريوس مشغول درست كردن سيفون ان بودند، نگاهی به اندو انداخت.
تمام لباس روفوس غرق در اب و لجن بود و به نظر می رسيد كه هيچ شانسی برای خروج از ان موقعيت و گشتن بدنبال آينه لرد را ندارد. با اين حال توانسته بود سيريوس را مشغول نگه دارد تا لينی به جستجويش ادامه دهد.
لينی دوباره به سوی حال برگشت. وارد اتاق ديگری شد و با دقت مشغول بررسی آينه های ان اتاق شد.
- لعنتی اينم نيست. انگار كه اين خونه تالار آينه است. هرجا نگاه می كنی آينه وجود داره! كاش لااقل لرد گفته بود سايز اون آينه چقدره!
در حالی غرغر می كرد در كمدی را باز كرد كه ناگهان چشمش به چيزی افتاد.