سوژه دوئل ماتیلدا استیونز و آملیا فیتلووووروروورورت:
مشاور وزیر!توضیح:
شما مشاور وزیر هستین. ولی یه مشکلی وجود داره. وزیر، انسان نیست. یه موجود دیگه یا یه جسمه. هر چیزی می تونه باشه. جن...جارو...گلدون...لک لک!
و طبیعتا تصمیم یا تصمیم های عجیب و غریبی می گیره که شما به عنوان مشاور باید جلوشو بگیرین یا سعی کنین راهنماییش کنین.
می تونین درباره یکی از این تصمیما یا قوانین بنویسین. یا کلا یه روز کاریتون رو در کنار همچین وزیری توضیح بدین.
ساختمون وزارتخونه می تونه هماهنگ با وزیرش تغییر کرده باشه. روش ورود...کارکنانش...ساعت کاری یا هر چیزی.
سوژه رو درباره شخصیت خودتون بنویسین.
برای ارسال پست در
باشگاه دوئل یک ماه(!) (تا دوازده شب جمعه 30 فروردین) فرصت دارید.
وقتتون کم بود خجالت نکشین...بگین!
جان سالم به در ببرید!
.............................................
نتیجه دوئل سدریک دیگوری و ارنی پررنگ:امتیازهای داور اول:
سدریک دیگوری: 27 امتیاز – ارنی پررنگ: 27.5 امتیاز
امتیازهای داور دوم:
سدریک دیگوری: 25.5 امتیاز – ارنی پررنگ: 26 امتیاز
امتیازهای داور سوم:
سدریک دیگوری: 26.5 امتیاز – ارنی پررنگ: 27.5 امتیاز
امتیازهای نهایی:
سدریک دیگوری:26.5 امتیاز – ارنی پررنگ:27 امتیاز
برنده دوئل:
پررنگ!....................
-آقایون از این ور...خانوما از اون ور...قاطی نشین که عصبی می شم!
آقایون و خانم ها بلافاصله قاطی شدند...برای این که مامور با دستش به سمتی اشاره می کرد و با سرش به سمت دیگر و در واقع منظورش چیزی غیر از این دو سمت بود.
خیلی زود صدای فریاد اعتراض از میان ازدحام جمعیت به گوش رسید.
-آقا این مامورا رو چطوری استخدام می کنین؟ راست و چپشونم از هم تشخیص نمی دن...
-مشخصه دیگه...طرف فامیل وزیر بوده...
-می گن دامبلدور ضامنش شده...
ماموران وزارتخانه خیلی زود وارد صحنه شده و فریاد های اعتراض را خاموش کردند که آرامش بر جهانیان حاکم شود.
در این بین سدریک دیگوری با عجله وارد سکوی نه و نیم شد. کمی به کاغذی که در دست داشت نگاه کرد و کمی به ردیف قطارها...و بیش از پیش احساس سر در گمی کرد.
-چه خبره آقا؟ چرا وسط راه وایسادی؟ کجا می خوای بری؟ هاگزمید؟
-نه...من باختم.
مامور کاغذ را از دست سدریک گرفت.
-چیکار کردی؟...آهان...دوئلو باختی؟ از سمت چپ می ری...یه گلدون هست. دست می زنی بهش...یه راست می بردت توی قطار بازنده ها.
سدریک هیچ خاطره خوشی از رمزتازها نداشت...ولی مجبور بود. قوانین دوئل خلل ناپذیر بودند.
یک قدم به سمت چپ برداشت...و ناگهان متوجه ازدحام جمعیت و شلوغی شد.
-فقط سه دقیقه به حرکت قطار باقی مونده. تو این شلوغی...کی می فهمه من کجا رفتم؟ ارنی هم که پیداش نیست. خیلی وقتا برنده ها از جایزه صرف نظر می کنن. شاید نیاد...چرا من به جاش نرم؟
سدریک به خوبی می دانست که تنها ماموری که قرار بود برگه دوئلش را بررسی کند، همان ماموری بود که با عجله راه را به او نشان داده بود و حالا سرگرم سرو کله زدن با جمعیت خشمگین بود.
برای همین با خیال راحت به طرف رمزتاز سمت راست رفت.
چند ثانیه بعد داخل قطار بود.
چند ثانیه اول سراسیمه به دور و برش نگاه کرد...
ولدمورت و قبرستانی در کار نبود!
خوشحال از حرکت زیرکانه اش به پشتی صندلی تکیه داد.
و درست در همین لحظه ارنی پرنگ را دید که سوت زنان از کنار قطارش رد شد. برایش دست تکان داد و رمز تاز دیگر را گرفت و ناپدید شد.
سدریک کمی نگران شد.
-این چرا همچین کرد؟...اون که قطار بازنده ها بود...نبود؟
همزمان با نواخته شدن سوت حرکت قطار، به یاد جمله ای افتاد که در لحظه ورودش به سکوی نه و نیم از دور شنیده بود...
-آقا این مامورا رو چطوری استخدام می کنین؟ راست و چپشونم از هم تشخیص نمی دن...