نارسیسا و بلاتریکس با دیدن رودولف لحظه ای دعوایشان را متوقف کردند و با چهره هایی متعجب به او نگاه کردند.
بلاتریکس نسبت به نارسیسا، دقت بیشتری کرد، و به سرعت گفت:
- کراب؟! چرا عین رودولف شدی تو؟!
- کراب کیه خانمیا؟ میخوایم راجع بهش بشینیم غیبت کنیم؟
اینبار نارسیسا چشمانش را با حالت مشکوکی تنگ کرد.
- تو که اهل غیبت نبودی کراب...
- رودولفم من سیسی جون... کراب کیه؟ بیاید بشینیم سبزی پاک کنیم و راجع بهش حرف بزنیم.
بلاتریکس و نارسیسا ترجیح شدند پوکرفیس شوند.
- ای جان... چه موهای صاف و مشکی قشنگی داری تو... رنگ و حالتش طبیعیه؟
بلاتریکس، با حالتی ملتمسانه که کاملا از شخصیت و ابهت او دور بود، به نارسیسا نگاه کرد.
نارسیسا سریعا گفت:
- نه نه... موهاش مشخص نیست چرا اینطور شده... گویا نیش لینی بوده. موهای منم همینطور.
- به به... پس حالت دهنده نیش لینی استفاده کردید روی موهاتون. چه حالت دهنده خوبیه.
بلاتریکس و نارسیسا ناگهان به یاد بحث خودشان افتادند، البته در واقع بلاتریکس به یادش افتاد و دوباره به خواهرش هجوم برد.
- موهای من رو پس بده!
- بابا اینا اصلا بلوندن... تو موهات سیاهن!
- میکنمشون توی قیر سیاه میشن! بدشون فقط... آآآی!
- ول کن تا ول کنم حالا!
اما بلاتریکس قصد ول کردن نداشت.
رودولف هم که دعوا را دید، بساط پاک کردن سبزی اش را روی زمین گذاشت، دو عدد دستکش برای جلوگیری از کثیف شدن دستانش پوشید و گفت:
- خودشون خسته میشن میان اینجا. دعواهای خواهرا همیشه خسته کنندس. نوچ نوچ نوچ!