هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶:۵۷ جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲

امریش گوپتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۹:۱۶ جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۳:۵۱:۲۵ پنجشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 3
آفلاین
این همان لحظه ای بود که باعث شد فکر کند چطور کارش به اینجا کشید.
پس می شد اینطور نتیجه گرفت که پس از گذراندن یک شب پر ماجرا، که با ورود به دفتر کار روزنامه نگار قهار "پیام امروز" ، ان هم با روشی ... نه چندان متعارف(اعمال خسارتی جزیی به پنجره و پرواز درون ان)افتتاح می شد و احتمالا اختتامیه هم با انفجار کله ی توخالی اش در اثر شتاب اصابت با سطح زمین حین فرار از طبقه سیزدهم پایان می یافت ، احساس پشیمانی می کرد.
بنابرین در حالی که بین مرگ و زندگی از لبه پنجره اویزان بود تصمیم گرفت دلایلش را برای بودن در این وضعیت یکبار دیگر از اول برسی کند.
اول از همه اینکه شاید مصرف زیاد کدوحلوایی ان هم سر شب باعث شده بود بزند به سرش و خیال کند می تواند ابروی خودش را بخرد. دومین دلیل زمانی مطرح شد که در میانه راه فهمید برای خریدن این قلم یک گالیون هم در جیب ندارد پس تدبیری کرد که طی ان بتواند از مسیری کوتاه تر بزند توی هدف.
دزدیدن قلم پر ان یارو روزنامه نگاره. بله خودش بود! پیش نویس مطالبش را در همان قلم حفظ می کرد. پس از این جرقه درنگ نکرده و به طرف شعبه مرکزی نشریه راه افتاده بود.
و سومین دلیل هم می توانست این باشد که او یک فشفشه بدبخت و فلاکت زده بود. توی زندگی انقدر درد و بلا بر سرش نازل می شد که نیاز نداشته باشد این عوضی موی دماغ، هوس کند هویتش را فاش سازد.
دلیل اخر با وجود مقاومت شدید باعث شد های های بزند زیر گریه که همان لحظه صدای گرفته و بی روح نویسنده قلم به دستی که به طرف پنجره می امد گفت: دستمال می خوای هارولد؟


خوب بود. خسته نباشی!

مورد خاصی هم نداشتی که بخوام بهش اشاره کنم، همه چی درست و عالی بود فقط لطفا کلاهِ " آ " رو فراموش نکن.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۵ ۲۲:۲۱:۵۵


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱:۵۹ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲

Katrin2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶:۵۳ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۴۵:۵۴ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 4
آفلاین
هری مضطرب در زندان عمارت مالفوی ها قدم میزد.
هنگام (فرار) از دست مرگخوار ها رون به شدت مجروح شده بود و هرماینی با (دستمال) تمیزی مشغول پانسمان زخم بود.
جراحات به قدری زیاد بود که جادو هم کاری از پیش نمیبردند.
هری با التماس به هرماینی گفت: میشه محض رضای خدا دو دقیقه (گریه) نکنی؟ باید نقشه ای بکشیم و از اینجا فرار کنیم.
هرماینی پاسخ داد: کدوم یکی از نقشه های ما تا حالا درست پیش رفته؟ همیشه آخرش همه چیز خراب میشه. یادت رفته؟ همین (دیروز) به وزارت سحر و جادو رفتیم و چیزی نمانده بود ما را بکشند.
در همان لحظه، بلاتریکس لسترنج با خنده هایی که بر روی (اعصاب) هری خط میکشید وارد شد.
بلاتریکس با چشمانی شرور چند قدم‌به هری نزدیک شد و زمزمه کرد: لرد سیاه با دیدنت پاداش خوبی بهم میده، هری پاتر!
و سپس خنده بلندی سر داد.
هری به سمت بلاتریکس هجوم برد اما هرماینی او را متوقف کرد.
هرماینی: هری، آروم باش.
بلاتریکس سرخوش از زندان بیرون رفت.
هرماینی: هری من یک (فکر) خوب برای فرار دارم ولی...
هری: ولی چی؟
هرماینی: این دیوونگی محضه!
ناگهان دابی ظاهر شد، هری با هیجان گفت:دابی تو اینجا چکار میکنی؟
دابی: دابی برای نجات هری پاتر اومده.
هری و هرماینی لبخند عمیقی زدند و سپس هری،ون و هرماینی دست دابی را گرفتند و میان زمین و آسمان به (پرواز) در آمدند و در چشم بهم زدنی به ویلای صدفی منتقل شدند.


خوب نوشته بودی. اشکالش این بود که هر از گاهی بین لحن های کتابی و محاوره‌ای جهش میزدی!
و نکته‌ی دیگه‌ای که وجود داره اینه که وقتی میخوای دیالوگ بنویسی باید قبل از دیالوگت از (-) استفاده کنی.
مثلا این شکلی:
- میشه محض رضای خدا دو دقیقه (گریه) نکنی؟ باید نقشه ای بکشیم و از اینجا فرار کنیم.

ولی به جز اینا ایراد خاصی نیست که بخوام بهش اشاره کنم. پس...

تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۴ ۱۸:۱۱:۴۲


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸:۵۱ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲

هافلپاف، محفل ققنوس

روندا فلدبری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۰:۰۷:۲۴
از دنیا وارونه
گروه:
جـادوگـر
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
پیام: 195
آفلاین
قلم پر، فرار، فکر، دستمال، گالیون، پرواز، اعصاب، دیروز، کدوحلوایی، گریه

دیروز وقتی که داشت به خانه اش بر میگشت، بوی کدو حلوایی سوخته را حس کرد، برای همین دوان دوان مانند کسی که بخواهد از زندان فرار کند به سمت خانه اش حرکت کرد.
با باز کردن در خانه دود غلظی صورتش را فرا گرفت. دود باعث در امدن اشک دختر و سر انجام گریه کردنش شد .
با خودش فکر کرد تا شاید بتواند به رستوران برود و ناهارش را انجا بخورد. برای همین دست در جیبش کرد تا ببیند درونش چیست. درون ان جز یک گالیون، چند تکه دستمال و یک قلم پر هیچ چیز دیگری نبود.
خب اگر همه ی شما ها بر روی این کره ی خاکی زندگی کرده باشید می دانید که با یک گالیون هیچ کار خاصی نمیشود کرد .
به خاطر پول زیادی که داشت دختر تصمیم گرفت تا ان روز به خانه ی دوستش برود و ناهار را انجا نوش جان کند.


بازم مرلینو شکر که بی‌ناهار نموند.
داستان کوتاه خوبی بود، خسته نباشی.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۴ ۱۶:۰۱:۳۱



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۱۱:۴۴ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲

Katrin2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶:۵۳ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۴۵:۵۴ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 4
آفلاین
مرگ بر هاگوارتز سایه افکنده بود.
سپاه (ولدمورت) هاگوارتز را محاصره کرده بود.
دانش آموزان، اساتید و اعضای محفل (خسته) و زخمی بودند.
کشته های جنگ همچون افرادی که در (خواب) عمیقی فرو رفته باشند بر روی زمین دراز کشیده بودند.
برای همه مثل روز (روشن) بود که لرد سیاه به دنبال چیست، او هری پاتر را میخواست.
هری (شنل نامرئی) کننده را به رون داد و گفت: نذارید دست مرگخوار ها بیوفته، شیء ارزشمندیه.
هرماینی با‌ بغض گفت:هری، میخوای تسلیم بشی؟
هری با شجاعت پاسخ داد: آخرین جان پیچ ولدمورت منم، باید با پای خودم به سوی مرگ برم تا دوستانم و هاگوارتز را نجات دهم.
آنگاه با قدم هایی استوار به سمت ولدمورت رفت و (چوبدستی) اش را با اقتدار به سمت ولدمورت گرفت و (طلسم) سکتوم سمپرا را فریاد زد.
آن‌گاه نبردی عظیم میان ارباب تاریکی و هری پاتر جوان آغاز شد.



داستانی که می‌نویسین باید شامل این کلمات باشه.

بنابراین با عرض خسته نباشید، باید بگم که فعلا
تایید نشد.

اما منتظریم تا با داستان بعدیت برگردی.



ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۴ ۴:۰۰:۱۶


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹:۰۴ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۳۸:۲۷
از خلافکارا متنفرم!
گروه:
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
محفل ققنوس
پیام: 254
آفلاین
آهسته "قلم پر" را روی میز گذاشت.
"فکر" کرد:"از دست این مالیات الکی! آخه چجوری از دست این مالیات ها "فرار" کنم؟" شمار "گالیون" هایی که تا حالا خرج کرده بود، از دستش در رفته بود. تصمیم گرفت دیگر نوشتن چک را رها کند و برود "پرواز" کند.
جاروی پرنده اش را برداشت، شنلش را پوشید و سریع از کلبه بیرون رفت.
توی مزرعه ی "کدو حلوایی" ها، ماه نقره ای روی کدو حلوایی های غول پیکر می تابید و خیلی زیبا بود. لبخندی زد و اوج گرفت.
صبح روز بعد، یک دفعه دید توی چادرش خوابیده. سریع بلند شد و سعی کرد اتفاقات "دیروز" را به خاطر بیاورد. یادش بود که داشت بر فراز جنگل پرواز می کرد، ولی بعدش چه شده بود؟


با این که ساده بود، ولی خوب بود.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۱ ۲۰:۱۶:۰۵

کارآگاه فوق‌العاده‌ی وزارت سحر و جادو، در خدمت شما!

حل‌کننده‌ی همه‌جور پرونده، مسئله و معما؛ پاتریشیا وینتربورن!


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵:۵۳ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲

۴۱۲۱۲۳۷۳۴۱


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳:۱۱ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۰:۱۰:۱۹ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 2
آفلاین
با ( گریه)به سوی عکس مادش برگشت
باورش نمی شد ، هنوز دعا می کرد به( دیروز) برگردد ، مادش مادر عزیز و مهربانش یک مرگخوار بود
چرا ، چرا به او نگفته او چرا باید ان را اکنون از زبان بچه های هاگوارتز این را بشنود( دستمال ) هدیه مادرش یه قیمش چند صد (گالیون) بود را برداش و اشکش را پاک کرد
هه کی باورش می شد او دختر یک مرگخوار اکنون هاگوارتز و بر روی صندلی و منتظر گروهش باشد ،همیشه ارزوی گروه گریفندور را داشت ولی الان فقط به پدرش( فکر )می کرد به برادرانش و به مادش که اکنون در ازکابان بود ( اعصابش ) خورد شده بود و حتا اب( کدو حلوایی ) و پرواز با جاروی نیمبوس ۲۰۰۵ اش که دیروز خریده بود هم حالش را خوب نمی کرد ، در ذهنش با خود گفت ، من تبدیل به قوی جادوگر میشوم تا به فرار مادرم از ازکابان بیشترین کمک را بکنم ، کلاه به صدا در امد ، گروه اسلیترین ...


قشنگ نوشته بودی، فقط به دو تا نکته توجه کن.
اول توی این جمله:
نقل قول:
حتا اب( کدو حلوایی ) و پرواز با جاروی نیمبوس ۲۰۰۵ اش که دیروز خریده بود هم حالش را خوب نمی کرد

کلمه‌ی حتی به این شکل نوشته میشه.
و اینکه علائم نگارشی باید به کلمه‌ی قبل از خودشون بجسبن و از کلمه‌ی بعدی با یه اسپیس فاصله بگیرن.
در کل داستانت به اندازه‌ی کافی خوب بود.

تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۱ ۱۳:۳۴:۰۸


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲:۳۸ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲

Arosha_lvndr


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۵:۰۰:۰۳ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 2
آفلاین
عجیب بود. امروز صبح برخلاف همیشه زود از خواب بیدار شده بود. درسته که همین دیروز بود که داشت به خاطر فکر و خیال های اعصاب خورد کنی که سراغش می آمدند گریه می کرد اما امروز، انگار متفاوت بود.
مدت ها بود تلاش می کرد از فکر کردن به این موضوع که ممکن است از هاگوارتز برایش نامه نیاید فرار کند اما امروز خبری از اون فکر های آزاردهنده نبود.
آماده شد و از اتاقش بیرون رفت. وقتی از پله ها پایین آمد دید که تمام خانواده اش پشت میز غذاخوری نشسته اند و گویی منتظرند کاترینا هم به آنها ملحق شود تا خبر مهمی را به آن برسانند.
پشت میز غذا خوری نشست. در همان هنگام بود که مادرش گفت:
-کاترینا، همه میدونیم که این لحظه قطعا برای تو خیلی ارزشمنده. فقط سعی کن آرامشت رو حفظ کنی.
کاترینا که تقریبا بو برده بود قضیه چیه متوجه درخشش نامه هاگوارتز در دست مادرش شد.
آن لحظه گویا روحش بال درآورده بود و می‌خواست به سمت ابر ها پرواز کند.
گویی نامه با قلم پر بر روی یک کاغذ کاهی نوشته شده بود.
اشک هایی که از سر شوق از چشمانش سرازیر شده بود را با دستمال جیبی اش پاک کرد و اجازه گرفت تا همراه برادرش کارلوس بیرون برود بلکه با چند گالیونی که جمع کرده بود کمی آب‌نبات کدوحلوایی بخرد و این اتفاق هیجان انگیر که صفحه ای جدید در زندگی اش را آغاز کرده بود جشن بگیرد.



خیلی خوب بود. کاملا به جا و درست از کلمات استفاده کردی و نمیتونم ایرادی ازت بگیرم.
اگر بخوام سختگیری کنم، فقط میتونم به یکی دو قسمت از متن مثل این اشاره کنم که لحن داستانت از کتابی به محاوره‌ای تغییر کرد.
نقل قول:
کاترینا که تقریبا بو برده بود قضیه چیه متوجه درخشش نامه هاگوارتز در دست مادرش شد.

بهتره که با یکی از این دو لحن پیش بری و شکلش رو ثابت نگه داری.
ولی هیچ مشکلی نداره و در کل عالی بود!

تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۹ ۱۸:۲۸:۳۶
ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۹ ۱۸:۳۲:۱۸


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴:۴۴ جمعه ۸ دی ۱۴۰۲

هانا آبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۲۰:۵۱ جمعه ۸ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۵:۳۲:۵۹ دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 5
آفلاین
قلم پر، فرار، فکر، دستمال، گالیون، پرواز، اعصاب، دیروز، کدوحلوایی، گریه

در کوچه دیاگون قدم برمی داشت. پسر خردسالی که دیروز با او آشنا شده بود، تمام فکر و ذکرش درگیر کرده بود. هنوز هم صدای گریه های جان خراشش، گوش هایش را آزار می داد. پسری که تنها شده بود و برای ذره ای توجه التماس می کرد.
پس برای فرار از اعصاب ناآرامش و التیام بخشیدن آن، تصمیم گرفت که به آن پسر کوچک کمک کند.
گالیون های داخل جیب راستش صدا می داد. لبخندی زد و چند آب نبات کدو حلوایی با آنها خرید. آب نبات ها را داخل دستمالی گذاشت و با قلم پری که در جیب چپش بود، اسمش را امضا کرد و با خوشحالی به سمت جایی که دیروز پسرک نشسته بود پرواز کرد.
امروز پسرک آرام بود. پس آرام صدایش زد. آرام دستمال حاوی آب نبات ها را به دستش داد و آرام دور شد.



خوب بود! اشکال قابل توجهی که بخوام راجع بهش توضیح بدم نداشتی.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۹ ۱:۰۰:۱۰


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۲۲:۵۹ چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲

گریفیندور

ساکورا آکاجی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰:۵۲ دوشنبه ۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۹:۱۳:۳۹ چهارشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۳
گروه:
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 136
آفلاین
قلم پر، فرار، فکر، دستمال، گالیون، پرواز، اعصاب، دیروز، کدوحلوایی، گریه

با حرص قلم پر را روی دستمال مخصوص روی میز اتاقش پرت کرد . چند روزی می شد اعصاب نوشتن نداشت و این کلافه اش می کرد ، چون برای گذراندن زندگی اش به آن چند گالیون ای که به خاطر نوشتن داستان اش به او می دادند نیاز داشت .
جاروی پرنده اش را که نوشته ای با خطی زیبا اما شکسته ، به رنگ مشکی مات، آن را زینت میبخشید از گوشه ی اتاق برداشت و با باز کردن در خانه بدون وقفه روی آن نشست و پرواز کرد.

رفتن به کوچه دیاگون فکر بدی نبود اما علاقه ای به خرید نداشت، حتی با این که می دانست باید دوباره این کار را انجام دهد0. زیرا با این که دیروز ، کدو حلوایی نارنجی و نسبتا بزرگی خریده بود آن را به خانواده مشنگی که در همسایگی او زندگی میکردند داد تا برای شام چیزی برای خوردن داشته باشند و گریه ی دختر کوچکشان بند بیاید.

همان گونه که باخودش فکر می کرد، به دیوار سنگی ای که به خاطر افکارش آن را ندیده بود برخورد کرد و با سر روی دزد بیچاره ای که داشت فرار می کرد فرود آمد.

باورش نمی شد، حالا 500 گالیون به خاطر اتفاقی دستگیر کردن دزد گیرش آمده بود!


جالب بود. یه جاهای هم قبل و هم بعد از علائم نگارشی فاصله (اسیپس) گذاشتی. در حالی که فقط بعدش باید می‌ذاشتی و علائم نگارشی به کلمه قبل از خودشون می‌چسبن و با اسپیس از کلمه بعد فاصله می‌گیرن.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۶ ۱۲:۵۸:۲۴

تصویر کوچک شده

It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹:۳۱ سه شنبه ۵ دی ۱۴۰۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
قلم پر، فرار، فکر، دستمال، گالیون، پرواز، اعصاب، دیروز، کدوحلوایی، گریه

هنوز چشماش به خاطر گریه‌هایی که شب پیش کرده بود سرخ و باد کرده بود. همه‌شم به خاطر یه دستمال که معلوم نیست از دست کی روی زمین افتاده بود! بله دستمالی که باعث شده بود اون در حالی که عمیقا تو فکر قلم‌پر جواهر نشانی بود که دیروز تو فروشگاه دیده بود، ناخودآگاه روش پا بذاره و بعد از یه پرواز طولانی، با کله روی کدوحلوایی‌ای فرود بیاد که با هزار زحمت اونو تراشیده بود و بهش طرح داده بود. اعصابش حسابی به هم ریخته بود. نه تنها به قلم‌پرش نرسیده بود (چون کلی گالیون قیمت داشت در حالی که جیبش فقط تارعنکبوت داشت) که حتی کدوحلوایی خوشگلش هم به فنا رفته بود!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.