به نظر می رسید که هوریس در سخت ترین لحظات مدیریتش باشد. با بهت روی زمین افتاد و داد زد:
_ نمی تونم تحمل کنم هاگرید! دیگه نمی کشم! به اینجام رسیده!
وبا دستش دو وجب بالاتراز سرش رانشان داد.
_ می خوام تمومش کنم هاگرید!
کسی نمی دانست چه اتفاقی افتاد که هاگرید توهم فانتزی زد و مادام ماکسیم را به جای هوریس دید اما به هر حال او داد سرمستی زد و دست های هوریس را چسبید:
_ تو رو خودا نکون این کاروعشقم! به جونه بابام یه کاریش می کونم! دُرُس میشه!
_ هاگرید؟
جم کن خودتو بابا!
هوی!
_
هوریس که وحشت کرده بود نگاهی به جمع بچه ها کرد و درمیان انبوه هاگرید ها به یکیشان اشاره کرد و داد زد:
_ هلپ می تو رو مرلین! این کلا بعضی وقتا یهو قاطی میکنه! الان قضیه ناموسی می شه من زن و بچه دارم!
چند دقیقه بعددر حالی که با پادرمیانی بچه ها دامن عفت هوریس لکه دار نشداو دوباره کتاب معجون سازی پیشرفته اش را در دست گرفت و بالای سر پاتیلش ایستاد. بی مو کردن خیلی خیلی آسان تر از انسان کردن بود.
_ ایناها! درست شد! بیاین یه قلپ ازینو بخورین گوگولی مگولیا!
گوگولی مگولیها نگاهی به هم کردند. بااینکه نگاه هوریس خیرخواهانه و مهربان بود اما بازهم می ترسیدند او هکتوری درلباس هوریس باشد.
_ نمی خورین؟ خوب می شینا!
انقده خوشمزه س!
هاگرید خودش رالوس کرد:
_ هوریسی هوریسی ازونا به منم میدی؟
_ نه که نمی دم!
_ چرا نمی دی؟
_ واسه اینکه...
کسی داد زد:
_ پروفسور!
هوریس سرفه ای تصنعی کرد و چشم غره ای روبه هاگرید رفت. سپس دوباره رو به بچه ها لبخند زد:
_ اینا فقط مال گوگولی مگولیامه!
یکی از دانش آموزها جلو آمد:
_ اَی خِدا بده من بخورم اونو فقط شماهاام جمعش کنین این لوس بازیارو پروفسور!
درست است که هوریس در زندگیش گندهای زیادی زده بود امااین بار او از پس درست کردن این معجون برآمده بود. بچه ها لحظاتی بعدسالم و صحیح یکی یکی به اتاق هایشان رفتند و هوریس در همان تالار اصلی ازخستگی افتاد. کاملا غافل از اینکه هکتور هرگز و هرگز دست از درست کردن معجون برنمی داشت و همان لحظه دراتاقش دست به کار شده بود.
_ بَه بَه! ببین چی ساختم!
و با نگاهی عمیق به سقف اتاق ادامه داد:
_ هرچند هوریس هی می زنه نقشه هامو نقش برآب می کنه. ولی من پایدارم! تاپای دار!
ویرایش شده توسط پنه لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۴ ۱۵:۵۸:۰۶