سوژه جدید:- ما خیس عرق شدیم رودولف!
رودولف که در حیاط خانه ریدل ایستاده بود، به لرد که مقابلش دراز و نشست میرفت، نگاهی انداخت. سپس در سوت لیمویی رنگی که بر لب گرفته بود، دمید و سری تکان داد.
- این تلاشتون فوق العادس ارباب. ولی متاسفانه دارید اشتباه حرکت رو انجام میدید.
لرد نگاه بسیار مرگباری به رودولف انداخت.
- کاملا درست انجام میدید ارباب.
رودولف به سرعت چرخید و وانمود کرد به طرفی دیگر نگاه میکند تا بتواند مخفیانه مقابل لرد از آبمیوه ای که در سوتش جا سازی شده بود بنوشد. به محض هورت کشیدن آبمیوه، آنهم در ساعت دوازده ظهر ماه رمضان، به سمت لرد برگشت و گفت:
- اهم... چند تا دراز نشست شد ارباب؟
لرد ابتدا با یک دست عرق صورتش را با دستمالی که از جیب شلوارک سیاهش بیرون کشیده بود، پاک کرد. سپس به محض پرتاب کردن دستمال به گوشه ای با همان دست، اندکی بالای پیراهن رکابی خود را تکان داد تا بادی به خود بزند.
- دقیقا شد دو هزار و هشتصد تا!
- عالیه ارباب. کم کم دارید رو فرم میاید. میشید مثل خودم!
البته لرد چندان علاقه ای به هیکل پر از چربی و دمبه رودولف نداشت. نتیجتا پس از نگاه دیگری به محل پرتاب دستمالش، که حالا تنها لکه ای سیاه شده بود و چمن های دورش نیز خشک شده بودند، از جا بلند شد.
- حالا وقتش رسیده؟
- صد البته ارباب. میتونید لباس هاتون رو بپوشید.
دقایقی بعد:لرد که در لباس های فوتبال آمریکایی که حدود شیش سایز از او بزرگتر بودند، بسیار نحیف به نظر میرسید، گفت:
- چطور به نظر میرسیم؟ به نظر خودمان که ما یک قهرمان و ستاره واقعی هستیم!
- مطمئنا همینطوره ارباب. رد خور نداره اصلا.
-
- اهم... بله... حالا لطفا بایستید روی این خط. بعدش با شنیدن صدای سوت، با تمام سرعت بدوید به سمت جلو!
لرد به فاصله دو متری بین خط سیاه روی چمن ها و دیوار خانه ریدل نگاهی کرد.
- مطمئنی؟ لازمه اینکار ها یعنی؟
- صد البته ارباب. این کار برای تست دویدن شما در این لباس هاست و اینکه آموزش های من کاملا تضمینیه.
لرد نفس عمیقی کشید. لرد آماده بود. لرد مطمئن بود که آماده است. به همین جهت زمانی که لرد حس کرد که صدای سوت را از اندرون کلاه بسیار محکمش شنیده است، دوید. با تمام سرعت دوید.
در سوی دیگر رودولف حس میکرد همه چیز را مثل صحنه آهسته میبیند. او کاملا متوجه شد که لرد مستقیم به داخل دیوار فرو رفت. دیوار را خرد کرد و همچنین نعره "یا مامان مروپ" را به صورت کاملا واضح شنید.
رودولف به محض اینکه متوجه شد گند زده است، دوید به سمت دیوار و پس از دور کردن گرد و خاک، با لردی کاملا کج و کوله در میان دیوار خراب شده رو به رو شد.
- اوه... عیب نداره... اینا همش تجربس ارباب. خیلی زود کاملا درست میشید. غصه نخورید که رودولف اینجاست.
- رو... رو... رودولف... ما از همین که تو اینجایی بیشتر از همه چیز نگرانیم.
رودولف سرش را بلند کرد و به جماعت مرگخوار که داشتند به سرعت به آن سمت می آمدند نگاه کرد.
- ارباب سالمن. نگران نباشید. فقط یکم... هووم... همچین فقط یکم حس میکنم دارن میمیرن.
لرد از همان ابتدای کار هم به رودولف برای کار مربی گری شک داشت و اکنون نیز شکش به یقین بدل شده بود. اما با این حال چاره ای نداشت!